صید نهنگ در شط

یادداشت‌های من درباره‌ی زندگی، ادبیات، سینما و تئاتر

صید نهنگ در شط

یادداشت‌های من درباره‌ی زندگی، ادبیات، سینما و تئاتر

صید نهنگ در شط

گمان‌کردن، رویا دیدن و نوشتن

اگر بخواهم خودم را تعریف کنم، مختصرش می‌شود این‌ها:

- قصه‌ساز
- من گُنگ خواب دیده و عالم تمام کَر
-زن‌کودکِ عاشقِ جان به بهار آغشته
- ریشه‌ای در خواب خاک‌های متبرک
- پهلو به پهلوی خیل نهنگ‌های جوان غوطه می‌خورم
- غلامِ خانه‌های روشن
- دانش‌آموخته‌ی کارشناسی ادبیات داستانی
- دانشجوی کارشناسی ارشد کارگردانی تئاتر
-فارغ از تحصیل دوره‌ی کامل فیلم‌نامه‌نویسی از خانه‌ی بین‌الملل بامداد
- می‌نویسم؛ چون هیچ کاری رو به اندازه‌ی نوشتن نه بلدم و نه عاشق


خاورمیانه را دوست دارم. خاورمیانه را بی نهایت دوست دارم. صورت زخمی اش را. چشمان به خون افتاده اش را. دل دریده شده اش را. سینه ی تکه پاره اش را. دستان پینه بسته اش را. پاهای تاول زده اش را. من این پیکر زیبای خونین را عاشقم. خاورمیانه اگر نبود، جهان چیزی کم داشت؛ چیزی بزرگ، حفره ای وسیع. خاورمیانه پُر است؛ از تمدن، تاریخ، نبرد، تعصب، دلاوری، پهلوانان، سرداران، سقوط، قصه، داستان، راز، مردمان، زبان و و و زیبایی های پنهان. پُرترینِ جهان است این خسته ی دل مُرده.
خاورمیانه اگر نبود، دهان را، کتاب ها را و اکنون خبرها را چه پُر می کرد؟ خاورمیانه اگر نبود، احساسات روانه ی کجا می شدند؟ خاورمیانه اگر نبود، مردمان چه چیز را به تماشا می نشستند؟ خاورمیانه اگر نبود، چه ها را انکار می کردند؟
خاورمیانه مردی است، زنی است با هزار پاره ی فروریخته، مدفون و متروک که هر روز خودش را سر پا نگه می دارد. هر روز، به مرمت خویش می نشیند. هر روز، فرزندانش را می بوسد. هر روز، دستمالی بر تن می کشد تا خون ها را پاک کند. خاورمیانه مردی است، زنی است زاده شده از دل خون که هنوزاهنوز در خون غلت می زند. سر بلند می کند، می افتد، غلت می زند، سر بلند می کند، می ایستد، می افتد، غلت می زند، سر بلند می کند، دست بالا می برد، مقاومت می کند، می لغزد، می افتد، غلت می زند، سر بلند می کند، سربلند می کند، سر بلند می کند. جان سخت تر است آن که دلش پر از تاریخ و مردمان است. خاورمیانه فرزند زخمی زمین است. نازپرورده نبوده و نیست هرگز. صدای چکاچک شمشیر هر روز از درونش شنیده می شود تا می رسد به صدای انفجارها و شلیک تیرها و فریاد بلند مردمان. 
خاورمیانه آغاز است. پایان هایش هم آغازند. همیشه آغاز می شود، آغاز می کند و به سرانجامی نمی رسد. در هر جایش که قدم بگذاری با چرخاندن سر می توانی اعصار را به هم پیوند بدهی؛ پیش چشمانت زنده می شوند، رسم نبرد می آموزند، فریاد می کشند، در جنگی خونین همدیگر را می درند و مادران از نو می زایند، می زایند، می زایند و بقا را نمی بینند.
خاورمیانه طعم خون است. خودِ خون است. زیبای مغروق در خون، خوابیده در خون، دراز کشیده بر بستری خونین. دست اگر دراز کنی، خونْ سر انگشتانت را سرخ می کند؛ سرخ ترین رنگ جهان. خاورمیانه مردی است، زنی است گیلگمش وار در پی جاودانگی که نمی یابد یا از کف می دهد. نمی داند که جاودانه است به خون مردمانش.
خاورمیانه غمگین ترین است، محتاج به آغوشی. پُر است و تهی می پندارد خویش را. خاورمیانه را در اغوشتان بفشارید تا خونش بیش از این بر زمین نچکد. خاورمیانه را، قصه گوترین را دوست دارم. « ایرانه خانوم زیبایَ*»ش را بیشتر.

پ.ن: 
- عکس لحظه ی نبرد گیلگمش و انکیدوست.
- * ایرانه خانوم زیبا از شعرهای رضا براهنی 
- ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم
تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم
تو را ای کهن پیر جاوید بُرنا
تو را دوست دارم، اگر دوست دارم
( شعر مهدی اخوان ثالث با صدای فرهاد)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۶ ، ۱۴:۴۴
فاطمه محمدبیگی


مستند مادر و مامان ساخته ی های جین ریو به ماجرای زندگی زنی بیوه می پردازد که مسئولیت نگه داری از مادر و مادر شوهر بیمار خود را برعهده دارد. نگه داری از مادرشوهر گویا در کره ی جنوبی یک سنت محسوب می شود که زن نمی تواند از آن سرباز بزند. فیلم با ریتمی کُند اما با ثبت لحظاتی سرخوشانه و شاد در کنار صحنه های تلخ روزهای دشوار و ساده ی این سه زن را کنار هم نشان می دهد. زندگی آن ها مقابل دوربین- که جزوی از خانواده شده- جریان دارد و چیزی از ما پوشیده نمی ماند. مادر و مامان خود زندگی است؛ برخوردی نزدیک و بدون دست کاری در اصالت لحظاتش که تجربه ی زیستن چنین موقعیتی را برایمان ممکن می کند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۶ ، ۱۳:۱۱
فاطمه محمدبیگی


مستند کات ساخته ی بنجامین دیزدارویچ روایتگر همراهی سه روزه ی مردی آپاراتچی است که تصمیم گرفته برای آخرین اکران فیلم با آپارات را در شهر قدیمی اش امتحان کند. او عمرش را صرف سینما کرده و هنوز معتقد است فیلم های سی و پنج میلی متری سینمایند و آن چه امروز بر پرده ها اکران می شود، هیچ است. در سه روزی که ما شاهد تلاش او برای یافتن یک آپارات سالم و مکانی برای اکرانیم، حرف هایش درباره ی اکران فیلم در میانه ی جنگ بوسنی را می شنویم. او از طریق تونلی که برای دور زدن حصر شهر و انتقال مواد غذایی ساخته بودند، حلقه های فیلم را جابه جا و آن ها را به رایگان برای مردم اکران می کرده. با او در شهر قدم می زنیم و به سینماهای قدیمی که حالا یا از بین رفته اند یا تبدیل به سینماهای مدرن شده اند، سرک می کشیم. در میان این سرک کشی ها متوجه می شیم که نسل جدید به سینمای مدنظر او علاقه ای ندارند همان طور که او سینمای جدید آن ها را پس می زند. بی نتیجه ماندن تلاش شخصیت اصلی فیلم بعد از سه روز نیز، تاییدی است بر این تفاوت. تنها سه، چهار نفر برای تماشای اکران فیلم قدیمی او به سالن می آیند. در پایان تنها خودش مقابل پرده ی بزرگ سالن، پشت به سالن خالی نشسته. تصویری غیرقابل انکار از غلبه ی سینمای جدید بر سینمای پیش از خود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۶ ، ۱۳:۰۸
فاطمه محمدبیگی


مستند کوتاه در این سرزمین ساخته ی اکاترینا مورومتسوا روایتگر نمادین تاریخ شوروی است. این مستند با تکنیک های نمایشی چون سایه بازی براساس مقاله های موجود درباره ی شوروی در کتاب های درسی ساخته شده. تصاویری کوتاه و تمثیلی از مردمانی که در تاریکی به سر می بردند و هویت خودشان را در خلال کار و وفاداری از دست داده بودند. سرزمینی که راوی به حضورش در این عصر هم اشاره می کند و می گوید که چنین حکومتی از بین نرفته بلکه تغییر شکل یافته هنوز به حیات خود ادامه می دهد و مردمان آن سرزمین نیز همین روند را طی می کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۶ ، ۱۳:۰۵
فاطمه محمدبیگی


مستند کوتاه تئاتر بزرگ ساخته ی اسلاومیر باتیرا نمایش تلاش افرادی است که در پشت صحنه ی یک تئاتر بزرگ فعالیت می کنند. برخلاف آن لایه ی قابل تماشا در نمایش که مخاطب همیشه با آن روبروست، لایه ای نادیده وجود دارد که باعث شکل گیری درست یک نمایش می شود؛ آن چیزی که این اثر به آن می پردازد. تئاتر بزرگ بی هیچ توضیحی تنها با نشان دادن صحنه های گوناگون مراحل مختلف آماده سازی یک تئاتر را از ساخت دکور، دوخت جامه ها، جابه جایی وسایل، تغییر صحنه ها و ابزار آن، گریم، نورپردازی و تمام جزئیات جذابی که ممکن است به ذهن مخاطب نرسد، هر چه در پشت پرده، در ساختمان، در طبقات زیرین و… می گذرد را پیش چشمان مخاطب می گذارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۶ ، ۱۳:۰۲
فاطمه محمدبیگی


مستند نقش اصلی ساخته ی سرگئی بوکفسکی درباره ی مادر اوست. ستاره ی بازیگری که دوران پیری اش را می گذراند و ما با او همراه می شویم تا روز گرامی داشتش. در گذر از این روزها شاهد بازی کوتاه او در فیلمی تازه با گروهی شلوغ و هم زمان گذران زندگی اش به تنهایی در خانه ایم؛ خلوت او با خودش و پسرش، حساسیت هایش در مرتب نگه داشتن خانه، ذوقش برای انتخاب دو دست لباس برای مراسم، حسرتش از مرگ شوهرش، فراموشی های کوچکش، خوشحالی ها و دل بستگی هایش را به تماشا می نشینیم. او هنوز هم یک ستاره است با تمام شیطنت های کوچک و بزرگ، وقار، دل نشینی و هنر بازیگری اش که دیگر تنها او را برای نقش های کوتاه می خواهند. البته که مستندساز به جای تمرکز بر گذشته ی مادرش، بیشتر به اکنون او می پردازد و چهره ی نزدیکی از پیری یک بازیگر محبوب را به ما ارائه می دهد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۶ ، ۱۲:۵۹
فاطمه محمدبیگی


مستند زندگی نامه ای صدای نجوای درخت را در شب شنیدم ساخته ی کنت جی هروی درباره ی Gerald Squires نقاشی است که سعی می کند آخرین تابلویش را پیش از مرگ شروع کرده و به پایان برساند. مصاحبه های مختلف با خود نقاش و نزدیکانش قبل و بعد از مرگ او تصویری کلی از او برایمان می سازند. در خلال این صحبت ها و بازگویی خاطرات و وقایع از سرگذرانده است که پی می بریم او در خانواده ای مذهبی رشد کرده و از همان خردسالی به نقاشی روی آورده و در جوانی برای نشریات تصویرگری کرده. پس از ازدواج، جزیره ای کوجگ را برای زندگی انتخاب کرده و با دوری از کار برای نشریاتع آثار ویژه ی خود را پدید آورده. این گونه است که دیدگاهش نسبت به هنر، مذهب، زندگی، مرگ، رنج و طبیعت و زیستنش همراه با عشق، سختی معاش، مرگ پسر کوچک و بیماری خودش را در حرف ها و نقاشی هایش پی می گیریم. یکی از درخشان ترین صحنه ها جایی است که ما تقابل نگاه نقاش و همسرش را در هنگام روایت خاطرات شروع زندگی در جزیره می بینیم؛ جایی که او از منبعی برای آفرینش و درک بهتر طبیعت در جزیره سخن می گوید و همسرش از دشواری زیستن در خانه ای نیمه خراب، بدون داشتن چیزهای اولیه، تنگدستی و بزرگ کردن فرزندانشان در آن شرایط حرف می زند. فیلم با رونمایی از تابلوی پرتره ی یکی از دوستان نقاش او که جرالد را چون مسیحی مصلوب-همان طور که همیشه در نظرش بوده- به تصویر کشیده، تمام می شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۶ ، ۱۲:۵۶
فاطمه محمدبیگی


مستند زندگی نامه ای معمای شاه سینما ساخته ی الیو کویروگا به سرگذشت و شناخت آثار مکس لیندر ستاره ی سینمای صامت می پردازد که به خاطر مرگ شوکه کننده و از بین رفتن فیلم هایش، حضور موثرش در سینما نادیده گرفته و به مرور از یاد رفت.
فیلم با دو روایت موازی دختر پیر لیندر و بازیگری که نقش لیندر را بازی می کند، پیش می رود. روایت دختر از انتهاست. از جایی که توضیح می دهد چه کسی مسئولیت نگه داری او را برعهده گرفت و چه کسانی بزرگش کردند. به ما می گوید که در چه سنی و چگونه به این ماجرا پی برد که پدرش بازیگر بزرگی بوده و با تماشای فیلم هایش توانست قدم به قدم او را بشناسد. از سوی دیگر لیندر برای ما شرح می دهد که بازیگری را از کدام تئاترها شروع کرد و چطور پایش به سینما باز شد. تلاش های او نشان می دهد که برای ماندگاری در سینما و موفقیت کم نگذاشته و نشانمان می دهد که چه افرادی- بزرگانی چون چارلی چاپلین و استن لورل که اولی خود را شاگرد لیندر می خوانده- از او تاثیر پذیرفته اند. پدر فیلم هایش را می سازد و مسیر حرفه ای اش را طی می کند و دختر فیلم های گمشده، پنهان شده و از بین رفتن پدر را جمع آوری می کند. در این بین از زندگی رازآلود شخصی لیندر نیز رمزگشایی می شود. بازیگری که در میانسالی و اوج شهرت دلباخته ی دختر جوانی می شود و پس از فرار و درنهایت ازدواج، خودش و همسرش را می کشد. مرگ مشکوک آن دو و آشکار نشدن چرایی و چگونگی اش برای مردم باعث می شود که این بازیگر و تمام آثار مهمش در سینما کم کم کنار گذاشته بشوند. پس از دهه ها مود لیندر، همان نوزاد نجات یافته از خودکشی والدین، از آرشیو فیلم های پدرش رونمایی می کند تا نامش را دیگربار برای جوانانی که او را نمی شناسند، زنده کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۶ ، ۱۲:۵۲
فاطمه محمدبیگی


بی نام ساخته ی مایکل گلوگر و مونیکا ویلی مجموعه ی ثبت سفرهای سازنده اش است که پس از مرگ ناگوار او، توسط تدوین گرش کامل شده. فیلم از چند پاره سفر مختلف تشکیل می شود که در چرخش هایی چندباره مکمل یکدیگرند و توضیحات راوی براساس نوشته های فیلم ساز آن ها را یک پارچه می کند. بی نام چکیده ی نگاه گلوگر به زندگی است. تصاویری سرشاز از طبیعت بکر، حیوانات، شهرها و آدمیان. تقابل طبیعت با انسان و انسان با انسان در جای جای اثر موج می زند. به خصوص آن صحنه هایی که رفتار حیوانی با رفتار انسانی پشت به پشت هم می آیند و در عین تفاوت، یکی می شوند. دیدگاه فلسفی فیلم ساز در کنار نوشته هایش بر سرتاسر فیلم حاکم است؛ چیستی گذشته و حال، رنج، آزادی و زیستن. بی نام پر است از نماهایی صریح و چشم گیر، قاب بندی هایی بی همتا و روایاتی نادیده از لحظات زندگی انسان هایی که کمتر بهشان پرداخته شده. تماشایش از سر گذراندن سفری طولانی، بادرنگ و بی مقصد است. تن دادن به صحنه هایش، چشیدن چهره ی حقیقی، گاهی کریه و گاهی دلچسب زندگی در شهرهایی دور از دریچه ی دوربین رسانه های جمعی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۶ ، ۱۲:۴۶
فاطمه محمدبیگی


تهران، لکاته ی دوداندودِ من، می دانم عاقبت یک روز سینه ات با سرفه ای سخت و عمیق می لززد و همه مان را می لرزانی. می دانم از این غمی که مثل یک بختک نشسته است روی سینه ات، کلافه ای. می دانم رنجوری از تمام آن چه بر تنت می گذرد.
تهران، لکاته ی دوداندود من که تنت خوابگاهی است برای مردمان دل مرده، بزدل، فریب کار، خسته، مردد، دل زده، رنجور و دل شکسته. دل هزار پاره ات خوش است به آن عاشقان، بچگان و آن هایی که گه گاهی دست نوازش بر تنت می کشند.
تهران، لکاته ی دوداندود من، نه تقصیر توست، نه آغا محمد خان و نه هیچ کس دیگر. تقصیر ماست. همه چیز بر گردن کلفت ماست که تو در تاریخ ما انقدر پیر و دل مرده شده ای. تقصیر ماست که هر صبح، کلاه ابرهای دود را بالای سر صاف می کنی، سرفه ات را در سینه نگه می داری و خیابان های پر از فرورفتگی و وصله ات را بر تن صاف می کنی و می گذاری زندگی را بر پوستت از سر گیریم. تقصیر ماست که چهره ی تاریخی زیبایت، آن دلبر روزگاران نزدیکِ دور، لگدمال شده زیر گام های خودخواه ما.
تهران، لکاته ی دوداندودِ ما، می دانم که خستگی ات از سر گذشته و می خواهی سرفه هایت را بیرون بریزی و سینه ای صاف کنی تا آرام بگیری. خلط های چرکینت را بیرون بریز اما حواست به آن عاشقان، بچگان و آن هایی که دست نوازش بر تنت می کشند، باشد. لرزش سینه ات که بیشتر شد، آنان را سرِ دست بگیر و نگذار که زیر آوار بمانند. آن ها پس از آوار شدن تنت بر تاریخ امروز، باز هم بر چهره ات دست نوازش می کشند اگر بخواهی که بمانند.
تهران، لکاته ی دوداندود ما، خودت را بر سر آنانی خراب کن که تو را زیبا و دلبر چنان روزگاران قبل نخواستند و با گام های مغرورشان تنت را رزمگاه خواسته های خویش کردند. وقتی عاشقان را بر دست می گیری، اینان را نظاره گر باش که زیر برج های دست ساخته ی خویش، دفن می شوند. تقصیر تو نیست و نخواهد بود. سهم آنان و حقشان همین باید باشد.
تهران، لکاته ی دوداندودِ من، کلاه آلودگی ات را بر سر صاف کن، دستی به موهایت بکش، لباست را مرتب کن و نفس بکش، آرام و عمیق برای عاشقان، بچگان و آنان که دست نوازششان از چهره ات دور نیست.

پ.ن: عکس، یکی از روزهای تمیز تهران است از پشت شیشه های پردیس چارسو.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۶ ، ۱۵:۴۵
فاطمه محمدبیگی