یادداشتهای من دربارهی زندگی، ادبیات، سینما و تئاتر
گمانکردن، رویا دیدن و نوشتن
اگر بخواهم خودم را تعریف کنم، مختصرش میشود اینها:
- قصهساز - من گُنگ خواب دیده و عالم تمام کَر -زنکودکِ عاشقِ جان به بهار آغشته - ریشهای در خواب خاکهای متبرک - پهلو به پهلوی خیل نهنگهای جوان غوطه میخورم - غلامِ خانههای روشن - دانشآموختهی کارشناسی ادبیات داستانی - دانشجوی کارشناسی ارشد کارگردانی تئاتر -فارغ از تحصیل دورهی کامل فیلمنامهنویسی از خانهی بینالملل بامداد - مینویسم؛ چون هیچ کاری رو به اندازهی نوشتن نه بلدم و نه عاشق
مستند زندگی نامه ای صدای نجوای درخت را در شب شنیدم
ساخته ی کنت جی هروی درباره ی Gerald Squiresنقاشی است که سعی می کند آخرین تابلویش را پیش از مرگ شروع کرده و
به پایان برساند. مصاحبه های مختلف با خود نقاش و نزدیکانش قبل و بعد از مرگ او تصویری
کلی از او برایمان می سازند. در خلال این صحبت ها و بازگویی خاطرات و وقایع از سرگذرانده
است که پی می بریم او در خانواده ای مذهبی رشد کرده و از همان خردسالی به نقاشی روی
آورده و در جوانی برای نشریات تصویرگری کرده. پس از ازدواج، جزیره ای کوجگ را برای
زندگی انتخاب کرده و با دوری از کار برای نشریاتع آثار ویژه ی خود را پدید آورده. این
گونه است که دیدگاهش نسبت به هنر، مذهب، زندگی، مرگ، رنج و طبیعت و زیستنش همراه با
عشق، سختی معاش، مرگ پسر کوچک و بیماری خودش را در حرف ها و نقاشی هایش پی می گیریم.
یکی از درخشان ترین صحنه ها جایی است که ما تقابل نگاه نقاش و همسرش را در هنگام روایت
خاطرات شروع زندگی در جزیره می بینیم؛ جایی که او از منبعی برای آفرینش و درک بهتر
طبیعت در جزیره سخن می گوید و همسرش از دشواری زیستن در خانه ای نیمه خراب، بدون داشتن
چیزهای اولیه، تنگدستی و بزرگ کردن فرزندانشان در آن شرایط حرف می زند. فیلم با رونمایی
از تابلوی پرتره ی یکی از دوستان نقاش او که جرالد را چون مسیحی مصلوب-همان طور که
همیشه در نظرش بوده- به تصویر کشیده، تمام می شود.