صید نهنگ در شط

یادداشت‌های من درباره‌ی زندگی، ادبیات، سینما و تئاتر

صید نهنگ در شط

یادداشت‌های من درباره‌ی زندگی، ادبیات، سینما و تئاتر

صید نهنگ در شط

گمان‌کردن، رویا دیدن و نوشتن

اگر بخواهم خودم را تعریف کنم، مختصرش می‌شود این‌ها:

- قصه‌ساز
- من گُنگ خواب دیده و عالم تمام کَر
-زن‌کودکِ عاشقِ جان به بهار آغشته
- ریشه‌ای در خواب خاک‌های متبرک
- پهلو به پهلوی خیل نهنگ‌های جوان غوطه می‌خورم
- غلامِ خانه‌های روشن
- دانش‌آموخته‌ی کارشناسی ادبیات داستانی
- دانشجوی کارشناسی ارشد کارگردانی تئاتر
-فارغ از تحصیل دوره‌ی کامل فیلم‌نامه‌نویسی از خانه‌ی بین‌الملل بامداد
- می‌نویسم؛ چون هیچ کاری رو به اندازه‌ی نوشتن نه بلدم و نه عاشق

۳۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مستند» ثبت شده است

مستند ساخته­ ی فلیکس روبن و آجای کلی شروعی کنایی دارد؛ پخش کلیپی ازسرود مربوط به ما زغال هند هستیم و تصاویر فریب­نده ­ی آن. فریبنده از آن جهت که بلافاصله پس از این کلیپ ما با چهره­ ی حقیقی معدن مدنظر روبرو می ­شویم. چیزی که دولت با ممنوع­ کردن فیلم ­برداری از آن ناحیه، از دیدگان مردم پنهان کرده. در تصاویر لانگ­ شات ابتدایی شاهد موقعیتی غیرصنعتی می ­شویم که با آن چه در تبلیغ نشان داده می ­شد، کاملاً مغایرت دارد. سپس دوربین قدم­ به ­قدم خود را به معدن نزدیک می­ کند و ما را به میان کارگرانش می­ برد. کارگرانی که چهره­ شان پوشیده از گرد سیاه زغال است. نیمی از این بخش در سکوت پیش می ­رود و ما شاهد نحوه­ ی کار یدی کارگران و زحمتشان هستیم. آن­ ها زغال­ ها را از سنگ ­ها جدا کرده و در سبدهایی ریخته. سپس سبدها را بر روی سر حمل کرده و تا کامیون مخصوص حمل بار پیش می ­برند و خالی می­ کنند. کمی بعدتر که پای حرفشان می­ نشینیم، می­ گویند که دلیل حضور این حجم نیروی انسانی این است که دستگاه­ ها قادر به جداسازی سنگ­ ها از زغال­ ها نیستند؛ برای همین است که به نیروی انسانی نیاز است. آن­ ها زغال خالص را در اختیار کارخانه می­ گذارند. علاوه بر آن این کار برای افراد فقیری مثل آن­ ها غنیمت به­ حساب­ می­ آید. در آن طرف نیز اما اهالی روستای نزدیک معدن از راه غارت تعدادی از کامیون ­ها امرار معاش می­ کنند. کودکان و بزرگ سالانی که روزانه یا شبانه از کامیون­ ها بالا می ­روند و قاچاقی زغال­ سنگ ­های بزرگ را برای خود به پایین می ­اندازند. در این­ جا رقابت سخت ­تر است. این که کدام کامیون سهم چه کسی بشود و آیا راننده به آن ­ها اجازه­ ی این کار را بدهد یا نه. حتی بعضی از راننده ­ها را باید با دادن رشوه، راضی کرد. قدیمی ­ترین ساکن روستا می­ گوید که تا پیش از این، تنها خانواده­ ی او این­جا ساکن بوده ­اند اما حالا به ­خاطر این تجارت خرد غیرمجاز، خیلی­ ها ساکن این روستای مهجور شده ­اند. جایی که جو بی ­اعتمادی و عیاشی بر آن حاکم است و هر آن­چه که درمی ­آید، معمولاً صرف زندگی روزانه و لذت­ های موقت می­ شود. پایان­ بندی کار مکمل آغاز کنایی­ اش می­ شود؛ همان افراد غارتگر کوچک و بزرگ با آهنگی شاد مقابل دوربین می ­رقصند.

پی نوشت: این مطلب پیش تر در سایت پلاتو منتشر شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۴۵
فاطمه محمدبیگی

مستند اجتماعی فردریک زوبی مربوط به اردوگاه سودانی ­ها در فرانسه است. اردوگاهی که خودشان آن را جنگل نامیده ­اند. محوریت مستند با یکی از پسرهای جوان مستقر در این اردوگاه به نام تیفاست. زوبی پا­ به­ پای تیفا در آن اردوگاه زندگی می­ کند تا تصویری زنده، ملموس و حقیقی از این اردوگاه و وضع زندگی افراد نشان دهد. او  تعریف می­ کند که چرا از کشورش گریخته و با امیدهای فراوان خود را به این ­جا رسانده تا روزی بتواند خانواده ­اش در سودان را تأمین کند. در خلال این روایت است که ما وضع وخیم اردوگاه، تغذیه، پوشش، برخورد مأموران، دورهمی ­های کوچک پر از آوازهایی به زبان مادری و ... را می ­بینیم. از نفس­گیرترین قسمت­ ها فرار با کامیون­ هاست که تیفا می­ گوید پیش می ­آید که حین انجام آن بمیرند اما ماندن در این­جا هم فرقی با مرگ ندارد. دوربین روی دست به تعقیب آن­ ها می ­رویم به میان کامیون­ ها و حتی زیرشان تا مخفی­ شدنشان در آن زیر را نظاره­ گر باشیم. این بین در یکی از شب­ ها یکی شان میان بزرگراه جان می ­سپارد؛ ماشین ­ها حتی مهلت جا به­ جایی جنازه را به آن­ها نمی ­دهند. تیفا دیدگاهش را نسبت به انگلیس و فرانسه برایمان شرح می ­دهد؛ از انگلیس متنفر است. کشوری که پیش از این سرزمینش را غارت کرده، حالا او را پس می ­زند. در مورد فرانسه هم معتقد است که هیچ حقوق بشری ای ن­جا جاری نیست و به نظرش مسخره می­ آید، وقتی که مردم به او می ­گویند ناامید نشود و کم نیاورد؛ زیرا آن­ ها چیزی که تیفا دارد در این اردوگاه تجربه می­ کند، نمی­ کنند. کمی بعد او موفق می ­شود که اقامت فرانسه را بگیرد. در خلوت خانه­ ی جدیدش با چهره­ ی محزون او روبرو می­ شویم. اعتراف می­ کند که دلش برای جمعشان تنگ شده و یا ممکن است بخواهد که بازگردد به کشورش. پذیرفتن تنهایی جدید برایش سخت است. درانتها متوجه می­ شویم که او موفق شده اقامتش را برای ده سال تمدید کند.

پی نوشت: این مطلب پیش تر در سایت پلاتو منتشر شده است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۳۳
فاطمه محمدبیگی

این اثر مستندی است کوتاه که به معرفی لئو کوپ می­ پردازد. تندیس طلایی وی در میدان پایتخت شهر قرار دارد. مردم زیادی برای دیدارش می­ آیند. آن­ ها با خود هدایایی نیز به همراه دارند و گاهی نیز به تمیز کردن تندیس مشغول می ­شوند. اعتقادشان این است که او خواسته­هایشان را برآورده می­ کند. البته که براساس گفته ­ها آن ­ها می­ دانند که لئو کوپ شنوایی درستی نداشته و برای همین آرزوهایشان را یک­ به ­یک در گوشی به او می­ گویند. ساکنان قدیمی محله­ ی مقاومت به­ صورت مختصر و پراکنده برایمان تعریف می­ کنند که این مرد آلمانی در قرن نوزدهم به کلمبیا آمده و کارخانه­ ی نوشیدنی باواریا را تأسیس کرده. این محله نیز یادگار زحمت های او برای اسکان دادن کارگران کارخانه ­اش بوده تا از راه دور و با تأخیر خودشان را به چنین جای دورافتاده­ ای نرسانند. حالا این­ جا یادگاری است از او و نسل باقی­ مانده­ ی کارگرانی که تنهایش نگذاشتند. 

پی نوشت: این مطلب پیش تر در سایت پلاتو منتشر شده است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۲۶
فاطمه محمدبیگی

مستند بلند ریبیژها سه روایت موازی از سه شخصیت است که درگیر بیماری خویشند. اولی متعلق به گراهام شارپ خواننده و آهنگساز است. روایت او با صدای گوش­ خراشی شبیه به زنگی ممتد آغاز می­ شود و ادامه می­ یابد. گراهام در فضای مه ­آلود دشت پیش می­ رود و برایمان از چیزی حرف می­ زند که سه سال­ و نیم پیش شروع شده. دومی متعلق به آلیس است؛ زنی سرخ­پوش که در میان تاریکی و تابش جهت­دار نور ایستاده. او از ثبت تصاویر برایمان می­ گوید، از تماشا، از عدم تماشا. سومی کتی است. او با هیبتی درشت و تقریبا مردانه برایمان از سال­ های آخر تحصیلش در رشته ­ی هنر و رهایی ناگهانی آن به قصد تنوع و حضور در ارتش می­  گوید.

پس از شنیدن زحمتی که گراهام برای تشکیل گروهش و شناخته شدن آن کشیده، متوجه می­شویم که او به بیماری زنگ گوش دچار شده و حالا چیزی که تمام زندگی ­اش بوده، بهش آرامش نمی ­دهد و گاهی نباید به آن نزدیک شود. او اما نتوانسته موسیقی را رها کند. کنار نواختن­ های گاه­ به ­گاهش، جشنواره ­ی راک­ اند رولی راه انداخته که حسابی اعتبار کسب کرده. آلیس نیز شرح می ­دهد که به ­آهستگی بینایی ­اش به­خاطر یک اختلال ژنی از دست می­رود. رنگ آبی اولین طیف رنگی است که دیده نمی ­شود و قرمز آخرینشان. او نیز عکاسی را رها نمی­ کند. به انجمن عکاسان نابینا می­ پیوندد. سفر می­ کند در پی مشاهده به گونه ­ای دیگر. کتی از مبارزه­ ی بوکسش می­ گوید؛ مبارزه ­ای که زندگی­ اش را به دو بخش قبل و بعد از خودش تقسیم کرد و بعدها الهام­ بخش فیلم عزیز میلیون دلاری شد. طی آن بخش اعظمی از حافظه ­اش آسیب می­ بیند و او باید مثل یک کودک همه چیز را از نو بیاموزد حتی راه رفتن. کمی بعد به نقاشی و مجسمه ­سازی روی می ­آورد و هیولاهایی که خیال می­ کند از زمان کار در ارتش در ذهنش خانه کرده ­اند، بیرون می ­ریزد. هر سه روایت بسته به محتوای خود ساختاری مناسب و کارآمد دارند. به­ نحوی که تأثیر گفته ­ها را دو چندان می­ کنند و باعث ملموس شدنشان می­ گردند.
پی نوشت: این مطلب پیش تر در سایت پلاتو منتشر شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۲۱
فاطمه محمدبیگی

مستند چهره­ نگارانه­ ی واینر همراهی­ ای است با لیکاک و همسرش از دهه­ ی هفتاد تا سال­های پایانی عمر این فیلم­ساز. در این حین است که ما با او آشنا شده و در مورد آغاز کارش می­ شنویم. لیکاک تعریف می­ کند که کارش را با ساخت یک فیلم تبلیغاتی برای مزرعه­ ی موز پدرش شروع کرده. هر جا که او یا همکارانش که ما جلوتر مشاهده می­ کنیم، در مورد اثری سخن می­ گویند ما بخش­ هایی از آن را می­ بینیم؛ این از آن جهت اهمیت دارد که شیوه­ ی کار و دیدگاه او را برای ما آشکارتر می­ کند. وقتی می­ گوید بی­ طرفانه در دل یک واقعه­ ی سیاسی فیلم می­ گرفته، ما آن فیلم را می ­بینیم و به چشم نیامدنش را شاهدیم. در هر بخشی ما لیکاک را درون همان لحظه داریم. آن­ گونه که خودش به ­عنوان یک مستندساز مدنظر داشته؛ در اکنون بودن، کنترل نکردن، جلب نکردن توجه ­ها و استقبال از وقایع همان­ طور که در یک آن پیش می­ آیند. جزوی از چیزی شدن و ثبتش. او از همکاری­ هایش، به­ خصوص همکاری­اش با رابرت فلاهرتی، نقد فیلم ­هایش، عکس­ العمل مخاطبان به آن­ ها و تلاش­ هایش در راستای ادامه ­دادن روش محبوبش در بهره ­گیری از دوربین­ های سوپر هشت و سبک و بعدها دوربین­ های دیجیتال برایمان می­ گوید. در برخی قسمت­ ها تماشاگر عشق و عطش او به ساخت مستند در شرایطی که از نظر مالی تأمین نمی ­شود، هستیم. در زندگی شخصی نیز او مدام دوربین به دست دارد و ضبط می­ کند. او به این نوع از تماشا خو گرفته و آن را زیست می­ کند. ابتدا تا انتهای این فیلم که با همان دوربین­ ها و سبک مورد نظر او فیلم برداری و ساخته شده، گواهی است بر همین مسئله.

پی نوشت: این مطلب پیش تر در سایت پلاتو منتشر شده است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۴۵
فاطمه محمدبیگی

مستند آتش هفتم ساخته ­ی جک پتی بون ریکوبونو که نام ناتالی پورتمن ستاره­ ی سینما را در میان تهیه ­کنندگان خود دارد، محصول سال 2015 آمریکاست. این مستند با تکیه بر شخصیتی به نام راب براون، سرخ ­پوست خلافکاری که محکومیت زندان خود را گذرانده و حالا به جمع خانواده و دسته ­ی خود بازگشته،  بخش کمتر مورد توجه قرار گرفته از این جامعه را برای مخاطب تصویر می­ کند. دوربین همراه او به میان زندگی آن­ ها می ­رود و شرایط وخیمشان را با برداشت­ هایی کاملا نزدیک و ملموس نشانمان می ­دهد. نماهایی از مصرف موادمخدر، فروش آن، بزرگ شدن کودکان زیر دست چنین والدینی، دعواهایی که در مهمانی ­های شبانه­شان طی نشئگی رخ می ­دهد و روابط عاطفی آشفته و ناپایدارشان. راب با تکرار اشتباهاتش مجدداَ راهی زندان می ­شود و این بار که بیش از پیش ترسیده و نگران زندگی خانواده­ اش است، به عواقب کارهایش و این سبک زندگی می­ اندیشد. او تصمیم می­ گیرد داستانی که همیشه در ذهن داشته بنویسد و در طی این نگارش به دید تازه ­ای پیرامون تصمیم ­هایش و نگرشش به سنت به عنوان فرهنگی که آن را زیست می­ کنند، می ­رسد. اضافه بر این موارد گوشه­ هایی از باورها، رسوم سرخ ­پوستان و مراسم­ هایشان به نمایش گذاشته می­ شوند. البته که بخش­ های حذف شده­ ی این مستند به دلیل ضوابط اکران در جشنواره گاهی باعث کج­ فهمی و گیجی مخاطب می ­شود و خواسته یا ناخواسته درک درست اثر را مختل می­ کند.

پی نوشت: این مطلب پیش تر در شماره ی ۴۴۰ هفته نامه ی جهان سینما به چاپ رسیده است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۳۵
فاطمه محمدبیگی

مستند اجتماعی شکارچی رویا ساخته ی کیم لانگینوتو، برنده­ی جایزه­ ی سینمای مستقیم جشنواره­ ی مندس2015 در بخش مستند بوده است. فیلم با نمایی هوایی از جلوه­ ی نورانی چراغ­ های شهر در تاریکی شب شیکاگو آغاز می ­شود. پس از آن ،بلافاصله با نمایی داخل ماشین در حین حرکت توی خیابان مواجه می­ شویم. دوربین با برندا مایرز زن سیاه­ پوستی همراه می ­شود که گه­ گاهی از راننده می­ خواهد توقف کند تا به زنان خیابانی وسایل پیشگیری بدهد. ما همراه او وارد زندگی همین زنانی می ­شویم که در خیابان ملاقاتشان می­ کند. وی با تک­ تک آن­ ها به گفت­ و­ گو می ­پردازد و در حین همین مکالمات پیشینه­ ی زندگی آن­ ها، دلایل وارد شدنشان به حرفه­ ی بدکارگی و نیازهایشان برملا می­ شود. او لایه ­های پنهانی ­ای که باعث حیات این حرفه­­ ی کثیف شده را از میان صحبت­ هایش با این زنان بیرون می­ کشد. پس از آن در خیریه ­ی براندا از نزدیک شاهد سیر بازپروری این زنان و دختران و ریشه­شناسی مشکلاتشان  می­ شویم. این زنان و به خصوص دختران جوان سیاه­ پوست در جلسات جمعی و یا گفت­ و گوهای تک نفره، هر آن چه که تا به حال درون خود پنهان کرده بودند را بیرون می ­ریزند. آنان بی ­پروا از شرایط نامناسب خانواده­ هایشان، از تجاوزهای دوران کودکی ­شان، از زد و خوردهایی که در این حرفه نصیبشان گشته و تمام درد و رنج ­های روحی­ شان برایمان می­ گویند بدون این که حتی برای لحظه ­ای حضور دوربین مانع زنده بودن و کند شدن ریتم حقیقی برون­ ریزی­ شان بشود.
برندا اذعان می­ کند که خودش نیز از همین زنان بوده و سال­ ها این نوع زندگی حقیرانه را تاب آورده اما بچه­ هایش و حضور چند مشوق باعث شده که از آن منجلاب بیرون کشیده شود و حالا می­ خواهد حامی کسانی باشد که دردشان را تجربه کرده. به همین دلیل به خانه­ های آنان و میان خانواده­ هایشان می­رود تا آسیب­ های موجود را رفع کند و تا جایی که بتواند پشتیبان زنانی باشد که نیروی باورشان تحلیل رفته و خودشان را گم کرده ­اند.

پی نوشت: این مطلب پیش تر در شماره ی ۴۴۰ هفته نامه ی جهان سینما به چاپ رسیده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۲۸
فاطمه محمدبیگی

پرتره­ ی استراوینسکی ساخته­ ی ریچارد لیکاک و رولف لیبرمن و محصول سال 1966 شامل بخش ­هایی کوتاه از زندگی این آهنگ­ساز روس است. در بخش ابتدایی او را در حال رهبری ارکستری در هامبورگ می­ بینیم و بعد از آن با چهره­ ی خودمانی تر او  داخل خانه­­ اش در کالیفرنیا مواجه می­ شویم. جایی که او را میان اعضای خانواده ­اش و در محاصره­ ی پرتره­ ی آهنگ­سازان برجست ه­ای که تحسینشان می­ کند، مشاهده می­ کنیم. همراه با شاگردش ایرادات نت­های نوشته شده ­اش را رفع می­کند و پشت پیانو می ­نشیند و ریتم برخی آهنگ­ ها را می ­گیرد و می ­نوازد. قسمت اعظم مستند را گفت ­و گوهای  فرد پشت دوربین با استراوینسکی و شاگردش شکل می ­دهد. صحبت­ هایی که موضوع مشخصی ندارند و تنها در همان لحظه و از میان حرف ­های زده شده، جریان پیدا می ­کنند و به انتهای خاصی نمی­ رسند. او در میان حرف­ هایش به این اشاره می­ کند که تفکر و حتی سلیقه­ ی موسیقیایی­ اش از گذشته تا کنون چقدر دچار تغییر شده و به این باور رسیده که هر خلاقیتی با صدمه زدن به چیزی شکل می­گیرد. وی اشاره می­ کند که دلیل­ تراشی­ های منتقدین آن ­قدر برایش جدی نیستند و ترجیح می­دهد که وقتش را صرف خلق کردن موسیقی بکند تا شنیدنش. این فیلم که پر است از نماهای نزدیک و بسته از چهره ­ی او و دست­ هایش ، نماهای ساده­ ی از پیش تعیین نشده­، تکان­ های مکرر دوربین و ورود و خروج افراد به داخل کادر لحظات را همان­ گونه که هستند، پیش چشمان ما نمایش می­ دهد. بخش دیگری از آن را نیز سفر استراوینسک به لندن تشکیل می­ دهد و گپ و گفت­ هایش با خبرنگاران و آشنایان و کار با اعضای ارکستر. مستند تصویری کامل از این آهنگ­ساز برجسته به ما ارائه نمی ­دهد اما بخش ­هایی کوتاه که پر از زندگی و جنب­وجوش هستند را در اختیارمان می­ گذارد. تصاویر صمیمی ­ای که شاید کمتر دیده شوند؛ مواجه ه­ای نسبتاً کوتاه با خلوص زندگی شخصی هنرمند پشت چهره­ ی شناخته شده ­اش.

پی نوشت: این مطلب پیش تر در شماره ی ۴۴۲ هفته نامه ی جهان سینما به چاپ رسیده است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۲۱
فاطمه محمدبیگی

مستند از کالیگاری تا هیتلر ساخته ­ی رودیگر ساچلند محصول سال 2014 است. این فیلم روایتگر سینمای آلمان در دوران توده­ هاست. صدای راوی برای ما سرگذشت سینمای آلمان را پس از جنگ جهانی اول، شکل­ گیری اکسپرسیونیسم و سینمای رئالیستی دوران جمهوری وایمار را با تکیه بر نظریات و نقدهای زیگفرید کراکوئر از کتابی که نام مستند از آن گرفته شده، برایمان شرح می ­دهد. سرتاسر فیلم تشکیل شده از بخش­ های متفاوت فیلم­ های مطرح سینمای آلمان است. علاوه بر این ها در چند مصاحبه ­ای که با کارشناسان سینمایی-فرهنگی انجام گرفته تاثیر متقابل  تاریخ و مسائل سیاسی-اجتماعی بر سینمای آن دوره بررسی می­ شود. بحث­ های موجود  بیشتر بر ایدئولوژی­ های کارگردانان مطرحی چون لانگ، مورنائو و پابست و فیلم­ های برجسته ­شان  متکی است. حتی در موارد مختلفی از صدای ضبط شده­ ی لانگ بهره می­ گیرد تا نگرشش به فیلم­سازی را نشان دهد. در کنار این­ ها  بارها و بارها اشاره می ­شود که کراکوئر اعتقاد داشته که فیلم ­هایی چون متروپلیس و نیبلونگ ­های لانگ ظهور نازیسم را پیش ­بینی کرده بودند و در بیشتر مواقع هنر سینما از در آینده ­نگری از جامعه ­ی خود پیشی گرفته بوده. در تمام طول مستند ما اطلاعات انسجام یافته ­ای را فرامی­گیریم که به درک بیشتر ما از این نوع سینما و شناخت سرچشمه­ های مؤثر اجتماعی ­اش کمک می­ کند.

پی نوشت: این مطلب پیش تر در شماره ی ۴۴۰ هفته نامه ی جهان سینما به چاپ رسیده است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۵۳
فاطمه محمدبیگی

مستند نمایشی فرار از ریگا ساخته ­ی دیویس سیمانیس محصول سال 2014 است. این مستند به بازسازی نمایشی نقاط عطف زندگی سرگئی آیزنشتاین، کارگردان و آیساک برلین، فیلسوف که هر دو متولد ریگا هستند، می­ پردازد. فیلم با خاطرات کودکی هر کدام از آن­ ها و تاثیرشان در شکل­ گیری شخصیت­ های این دو نفر آغاز می ­شود. راوی  سرگذشت آ ن­ها و اطلاعت شخصی­ شان را به طور موازی  برایمان می گوید. نکته­ ی قابل توجه آن است که در بخش مربوط به آیزنشتاین ما شاهد به کارگیری میان­ نویس­ های سینمایی، سبک ویژه­ ی تدوین او و بازسازی پشت صحنه­ ی ساخت فیلم­ های شناخته شده­ اش هستیم. آیزنشتاین و برلین تنها یک بار همدیگر را ملاقات کردند که آن هم گپی کوتاه در مهمانی بریتیش الی بود. در سرتاسر فیلم ما علاوه بر مرور زندگی این دو، شاهد سیر تاریخ آن دوره­ ی تاریخی و شرایط اجتماعی-حکومتی موجود هستیم. چیزی که در طول مستند آزارمان می ­دهد، گم کردن سررشته­ ی صحبت و اطلاعات در برخی موارد و عدم درک علت پرداختن مولف  به این دو شخصیت در کنار هم است.

پی نوشت: این مطلب پیش تر در شماره ی ۴۴۰ هفته نامه جهان سینما به چاپ رسیده است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۲۹
فاطمه محمدبیگی