قدم زدن در مرز باریک بین تاریکی و روشنایی | نگاهی به فیلم فروشنده
پنجشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۴۹ ب.ظ
فیلم با ساختاری دو لایه که در رفت وآمد بین
تئاتر و زندگی حقیقی است بر دوگانگی هویت و تغییر زیستن پس از یک حادثه تأکید می کند.
وسواس کارگردان در انتخاب تمام اجزای فیلمش باعث می شود که هیچ نما، سکانس و حتی
دیالوگی اضافه نباشد و همه چیز علاوه در سطح در ژرفنای خود نیز معنایی دیگر پیدا
کنند. همین باعث می شود که این پازل منظم با این استواری در اجزا، گاهی از فضای
رئال خود فاصله بگیرد.
از همان ابتدای کار با استفاده ی نمادین از
چیزهایی مثل حضور رنگ قرمز و تاریکی و روشنایی در تقابل با هم- هر دو در
نورپردازی، اشیا، لباس ها و چیزهای دیگر- و یا جایی که دست یازی بیل مکانیکی،
همهمه ی خالی کردن ساختمان، مواجهه ی رعنا با دستشویی و حمام خانه ی جدید و ترکیدن
لامپ آن جا و یا بازکردن در بسته ی اتاق مربوط به مستأجر قبلی مدام حسی مثل آگاهی
پیش از واقعه را به مخاطب منتقل می کند. البته که حضور مداوم رنگ قرمز از یک جایی
به بعد خواسته یا ناخواسته مخاطب را به یاد فیلم «مارنی»
از هیچکاک با تمی مشابه می اندازد. اینها به اضافه ی
نقش درها، دریچه ها و باز و بسته شدنشان، انعکاس تصاویر روی شیشه ها و ترک
خوردنشان و نمای خالی از تخت دونفره در آغاز و تکرار
نمایی شبیه به آن که تخت دونفره ی آن ها در خانهی قدیمی شان خالی است و ترک های
حاصل از آسیب وارده بالای آن به چشم می آید همه و همه بن مایه های فروپاشی، تجاوز،
جنایت، هویت، راز،حریم و...را تقویت می کنند. اما آن چه که بیش تر به درونمایه
مرتبط است را در دیالوگی که عماد پس از مطرح شدن موضوع داخل تاکسی توسط شاگردش، بر
زبان می آورد می شنویم. این که آن زن حتما پیش از این ماجرا زخمی این چنین خورده
بوده و این تجربه مسبب این ترس یا نگرش غلط همیشگی در موقعیتی مشابه شده. سیر خط
اصلی داستان هم برمبنای همین زنجیره ی تجاوزهای پی در پی است که پیش می رود؛ تجاوز
خانه ی نوساز به خانه ی عماد و رعنا، ورود عماد و رعنا به خانه ای که پیش تر اجاره
داده شده و مهم تر از آن گشودن در قفل اتاقی که وسایل مستأجر قبلی در آن است،
تجاوز مشتری مستأجر قبلی به خانه ی آن دو، تجاوز عماد به حریم خصوصی شاگردش و بعد
از آن به زندگی پیرمرد. عماد یک بازیگر و معلم ادبیات است. به نوعی فرهیخته ای از
قشر متوسط رو به بالای جامعه به حساب می آید. اما وقتی در معرض آسیب قرار می گیرد،
آن جلوه ی هویت خود را از دست می دهد و به مرور- همان طور که خودش در سکانسی اذعان
م یکند که آدم ها به مرور گاو می شوند- بر اثر فشارهای وارده تبدیل به کسی می شود
که مثل یک گرگ به گله ی دیگران می زند. این عمل او فرقی با عمل دیگران ندارد. این جاست
که عماد شباهت خودش را به شهری که از آن متنفر است و دلش می خواهد که آن را به کلی
بکوبد و از نو بسازد، نشان می دهد؛ شهری نیمه سنتی و نیمه مدرن. ظاهری مدرن و
درونی سنتی. عماد نیز چنین است؛ به خصوص که در بحبوحه ی این بحران رفت وآمدی بسیار
بین خودش بودن و نقش بازی کردن دارد. روزها خودش است و شب ها ویلی. او به انتخاب
خودش در بافتی روشن فکرانه و فرهیخته رشد کرده و مشغول کار است اما هنوز ارزش هایی
در پس ذهن او هستند که با سنت پیوند دارند. این ها شاید چیزهایی باشند که از کودکی
درش نهادینه شده اند. همانند دو کودک دیگری که در فیلم داریم؛ یکی را می بینیم و
دیگری را نه. کودکان هر کدام در بافتی متفاوت زندگی می کنند. یکی در کنار مادری
بازیگر و در صحنه ی تئاتر، دیگری در کنار مادری بدکاره و در خانه ای خراب. اولی
نقاشی های باقی مانده ی روی دیوار از دومی را کامل می کند. هر دو از محیط و
اطرافیانشان تغذیه می شوند وگرنه که به خودی خود ذهنی سپید و خالی دارند. این جا
هم ما چیزی از گذشته ی عماد و پس زمینه ی شخصیتش نداریم. آن چه داریم همین است که
مقابلمان می بینیم. رفتار او در مورد عدم پذیرش اتفاق، تحریک شدنش توسط آن چه که
همسایه ها برایش تعریف می کنند، کنجکاوی پیرامون حقیقت اتفاق پس از پیدا کردن
نشانه هایی از حضور مرد در خانه، دور ریختن غذایی که با پول باقی مانده از آن مرد
تهیه شده، جست و جو برای پیدا کردن مرد، سرک کشیدن به وسایل شخصی آهو، بروز دادن
فهمیدن رابطه ی شخصی موجود بین دوستش و آهو، جویای گرفتن انتقام از پیرمرد،
تمامشان نقطه ی مقابل برخورد رعناست. زنی تقریباٌ با همان جایگاه اجتماعی که
تصادفی مورد حمله قرار می گیرد و در عین حالی که شوکه و ترسیده است، سعی در
پذیرفتن واقعه و بازگرداندن آرامش به زندگی شان دارد. رعنا حادثه را جزوی از خودش
میکند طوری که تا هر جا که بخواهد و بتواند آن را بازمی گوید. کمی بعد هم در جواب
پرسشهای عماد سکوت می کند؛ زیرا نمی خواهد به چیزی که دیگر جزو حریم شخصی او به حساب
می آید، دست درازی شود. او حتی نمی خواهد شکایت کرده و یا کسی را مجازات کند؛ زیرا
که می داند این حادثه چیزی یک تصادف نبوده. رعنا به دنبال حفظ خودش همان گونه که
بوده و برگشتن به صحنه است نه جلب ترحم و یا ضعیف نشان دادن خود و به خاطر همین از
این که دوستان و همبازی هایش چیزهایی فهمیده اند، ناراحت می شود.. اوست که مقابل
تصمیم نادرست عماد می ایستد تا زنجیره ی غلط تجاوزها را متوقف کند. رعنا آگاه است
که این کار نه تنها نتیجه ی خوبی ندارد بلکه نابودی ای دیگر در پی خواهد داشت.
عماد اما باز هم در آخرین لحظه با پس دادن وسایل شخصی مرد که آن شب در خانه مانده
بوده، زخمی را که خورده جبران می کند.
حادثه و ماجرای مربوط به آن- برخلاف سرانجام
رابطه ی عماد و رعنا- در خانه ی قدیمی این زوج به پایان می رسد. شاید بتوان آن را
این طور تفسیر کرد که اتفاق پیش آمده در زمان حال وارد گذشته ی خوب و آرام آن ها
شده و حتی تصویر زیبای را نیز خدشه دار کرده و مقصرش کسی جز عماد نیست. او پیرمردی
را که گریخته بوده از این پله ها بالا می آورد و باعث می شود که او از پله ها
پایین برنگردد؛ پیرمرد در پاگرد خانه ی قدیمی می ماند و با حال وخیم رو به مرگش
مثل یک لک یا زخم دستکاری ماندگارتر می شود. اگر در نمایش، ویلی که به نوعی
نمایانگر همان پیرمرد است با آن نوع رابطه و زندگی سخت و مرگش انتهای کار، در
زندگی حقیقی آن چه که دست آخر نابود می شود، چهره ی پیشین عماد است. چهره ای که پس
از تجربه ی یک سختی کیفیت خود را از دست می دهد و می شکند. از طرفی تأکید بر شیای
مثل عینک در ابتدای فیلم میان یک وضعیت بحرانی و در انتهای کار پس از یک نقطه ی
اوج نفسگیر که هر دو هم در شب اتفاق می افتند، شاید به این معنا است که برخی
چیزها را نمی توان دید یا باید متفاوت دید یا اصلا نباید دید؛ باید بگذاریم آن ها
در همان تاریکی پنهان بمانند. همان طور که برخی از درها باید بسته بمانند و برخی
شخصیت ها غایب و بعضی مکان ها دور از دیدند اما حضورشان به صورت یک سایه بیشتر از
افراد و چیزهای دیگر تاثیرگزار خواهند بود.
پی نوشت: این مطلب پیش تر در شماره ی ۴۵۷هفته نامه ی جهان سینما به چاپ رسیده است.
۹۶/۰۵/۲۶