صید نهنگ در شط

یادداشت‌های من درباره‌ی زندگی، ادبیات، سینما و تئاتر

صید نهنگ در شط

یادداشت‌های من درباره‌ی زندگی، ادبیات، سینما و تئاتر

صید نهنگ در شط

گمان‌کردن، رویا دیدن و نوشتن

اگر بخواهم خودم را تعریف کنم، مختصرش می‌شود این‌ها:

- قصه‌ساز
- من گُنگ خواب دیده و عالم تمام کَر
-زن‌کودکِ عاشقِ جان به بهار آغشته
- ریشه‌ای در خواب خاک‌های متبرک
- پهلو به پهلوی خیل نهنگ‌های جوان غوطه می‌خورم
- غلامِ خانه‌های روشن
- دانش‌آموخته‌ی کارشناسی ادبیات داستانی
- دانشجوی کارشناسی ارشد کارگردانی تئاتر
-فارغ از تحصیل دوره‌ی کامل فیلم‌نامه‌نویسی از خانه‌ی بین‌الملل بامداد
- می‌نویسم؛ چون هیچ کاری رو به اندازه‌ی نوشتن نه بلدم و نه عاشق

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اصغر فرهادی» ثبت شده است

فیلم با ساختاری دو لایه که در رفت ­وآمد بین تئاتر و زندگی حقیقی است بر دوگانگی هویت و تغییر زیستن پس از یک حادثه تأکید می­ کند. وسواس کارگردان در انتخاب تمام اجزای فیلمش باعث می ­شود که هیچ نما، سکانس و حتی دیالوگی اضافه نباشد و همه چیز علاوه در سطح در ژرفنای خود نیز معنایی دیگر پیدا کنند. همین باعث می ­شود که این پازل منظم با این استواری در اجزا، گاهی از فضای رئال خود فاصله بگیرد.
از همان ابتدای کار با استفاده­ ی نمادین از چیزهایی مثل حضور رنگ قرمز و تاریکی و روشنایی در تقابل با هم- هر دو در نورپردازی، اشیا، لباس ­ها و چیزهای دیگر- و یا جایی که دست­ یازی بیل مکانیکی، همهمه­ ی خالی کردن ساختمان، مواجهه­ ی رعنا با دستشویی و حمام خانه­ ی جدید و ترکیدن لامپ آن­ جا و یا بازکردن در بسته­ ی اتاق مربوط به مستأجر قبلی مدام حسی مثل آگاهی پیش از واقعه را به مخاطب منتقل می­ کند. البته که حضور مداوم رنگ قرمز از یک جایی به بعد خواسته یا ناخواسته مخاطب را به یاد فیلم «مارنی» از هیچکاک با تمی مشابه می­ اندازد. این­ها به­ اضافه ­ی نقش درها، دریچه­ ها و باز و بسته شدنشان، انعکاس تصاویر روی شیشه­ ها و ترک خوردنشان  و نمای خالی از تخت دونفره در آغاز و تکرار نمایی شبیه به آن که تخت دونفره­ ی آن­ ها در خانه­ی قدیمی­ شان خالی است و ترک­ های حاصل از آسیب ­وارده بالای آن به چشم می­ آید همه و همه بن­ مایه­ های فروپاشی، تجاوز، جنایت، هویت، راز،حریم و...را تقویت می­ کنند. اما آن چه که بیش تر به درون­مایه مرتبط است را در دیالوگی که عماد پس از مطرح شدن موضوع داخل تاکسی توسط شاگردش، بر زبان می ­آورد می ­شنویم. این که آن زن حتما پیش از این ماجرا زخمی این چنین خورده بوده و این تجربه مسبب این ترس یا نگرش غلط همیشگی در موقعیتی مشابه شده. سیر خط اصلی داستان هم برمبنای همین زنجیره­ ی تجاوزهای پی­ در پی است که پیش می ­رود؛ تجاوز خانه­ ی نوساز به خانه ­ی عماد و رعنا، ورود عماد و رعنا به خانه­ ای که پیش ­تر اجاره داده شده و مهم­ تر از آن گشودن در قفل اتاقی که وسایل مستأجر قبلی در آن است، تجاوز مشتری مستأجر قبلی به خانه ­ی آن دو، تجاوز عماد به حریم خصوصی شاگردش و بعد از آن به زندگی پیرمرد. عماد یک بازیگر و معلم ادبیات است. به ­نوعی فرهیخته ­ای از قشر متوسط رو به بالای جامعه به­ حساب می ­آید. اما وقتی در معرض آسیب قرار می ­گیرد، آن جلوه­ ی هویت خود را از دست می ­دهد و به ­مرور- همان­ طور که خودش در سکانسی اذعان م ی­کند که آدم­ ها به ­مرور گاو می­ شوند- بر اثر فشارهای وارده تبدیل به کسی می ­شود که مثل یک گرگ به گله ­ی دیگران می ­زند. این عمل او فرقی با عمل دیگران ندارد. این­ جاست که عماد شباهت خودش را به شهری که از آن متنفر است و دلش می­ خواهد که آن را به­ کلی بکوبد و از نو بسازد، نشان می­ دهد؛ شهری نیمه سنتی و نیمه مدرن. ظاهری مدرن و درونی سنتی. عماد نیز چنین است؛ به­ خصوص که در بحبوحه ­ی این بحران رفت­ وآمدی بسیار بین خودش بودن و نقش بازی کردن دارد. روزها خودش است و شب­ ها ویلی. او به انتخاب خودش در بافتی روشن­ فکرانه و فرهیخته رشد کرده و مشغول کار است اما هنوز ارزش­ هایی در پس ذهن او هستند که با سنت پیوند دارند. این­ ها شاید چیزهایی باشند که از کودکی درش نهادینه شده­ اند. همانند دو کودک دیگری که در فیلم داریم؛ یکی را می­ بینیم و دیگری را نه. کودکان هر کدام در بافتی متفاوت زندگی می­ کنند. یکی در کنار مادری بازیگر و در صحنه­ ی تئاتر، دیگری در کنار مادری بدکاره و در خانه ­ای خراب. اولی نقاشی­ های باقی ­مانده­ ی روی دیوار از دومی را کامل می­ کند. هر دو از محیط و اطرافیانشان تغذیه می­ شوند وگرنه که به خودی خود ذهنی سپید و خالی دارند. این­ جا هم ما چیزی از گذشته ­ی عماد و پس­ زمینه ­ی شخصیتش نداریم. آن چه داریم همین است که مقابلمان می­ بینیم. رفتار او در مورد عدم پذیرش اتفاق، تحریک شدنش توسط آن چه که همسایه­ ها برایش تعریف می­ کنند، کنجکاوی پیرامون حقیقت اتفاق پس از پیدا کردن نشانه ­هایی از حضور مرد در خانه، دور ریختن غذایی که با پول باقی­ مانده از آن مرد تهیه شده، جست­ و جو برای پیدا کردن مرد، سرک کشیدن به وسایل شخصی آهو، بروز دادن فهمیدن رابطه­ ی شخصی موجود بین دوستش و آهو، جویای گرفتن انتقام از پیرمرد، تمامشان نقطه­ ی مقابل برخورد رعناست. زنی تقریباٌ با همان جایگاه اجتماعی که تصادفی مورد حمله قرار می­ گیرد و در عین حالی که شوکه و ترسیده است، سعی در پذیرفتن واقعه و بازگرداندن آرامش به زندگی ­شان دارد. رعنا حادثه را جزوی از خودش می­کند طوری که تا هر جا که بخواهد و بتواند آن را بازمی ­گوید. کمی بعد هم در جواب پرسش­های عماد سکوت می­ کند؛ زیرا نمی­ خواهد به چیزی که دیگر جزو حریم شخصی او به­ حساب می­ آید، دست­ درازی شود. او حتی نمی­ خواهد شکایت کرده و یا کسی را مجازات کند؛ زیرا که می­ داند این حادثه چیزی یک تصادف نبوده. رعنا به ­دنبال حفظ خودش همان گونه که بوده و برگشتن به صحنه است نه جلب ترحم و یا ضعیف نشان دادن خود و به ­خاطر همین از این که دوستان و هم­بازی­ هایش چیزهایی فهمیده­ اند، ناراحت می ­شود.. اوست که مقابل تصمیم نادرست عماد می ­ایستد تا زنجیره­ ی غلط تجاوزها را متوقف کند. رعنا آگاه است که این کار نه تنها نتیجه­ ی خوبی ندارد بلکه نابودی ­ای دیگر در پی خواهد داشت. عماد اما باز هم در آخرین لحظه با پس­ دادن وسایل شخصی مرد که آن شب در خانه مانده بوده، زخمی را که خورده جبران می­ کند.

حادثه و ماجرای مربوط به آن- برخلاف سرانجام رابطه­ ی عماد و رعنا- در خانه­ ی قدیمی این زوج به پایان می­ رسد. شاید بتوان آن را این­ طور تفسیر کرد که اتفاق پیش­ آمده در زمان حال وارد گذشته ­­ی خوب و آرام آن­ ها شده و حتی تصویر زیبای را نیز خدشه­ دار کرده و مقصرش کسی جز عماد نیست. او پیرمردی را که گریخته بوده از این پله­ ها بالا می­ آورد و باعث می­ شود که او از پله­ ها پایین برنگردد؛ پیرمرد در پاگرد خانه ­ی قدیمی می­ ماند و با حال وخیم رو به مرگش مثل یک لک یا زخم دست­کاری ماندگارتر می­ شود. اگر در نمایش، ویلی که به ­نوعی نمایانگر همان پیرمرد است با آن نوع رابطه و زندگی سخت و مرگش انتهای کار، در زندگی حقیقی آن چه که دست آخر نابود می­ شود، چهره­ ی پیشین عماد است. چهره ­ای که پس از تجربه­ ی یک سختی کیفیت خود را از دست می­ دهد و می­ شکند. از طرفی تأکید بر شی­ای مثل عینک در ابتدای فیلم میان یک وضعیت بحرانی و در انتهای کار پس از یک نقطه­ ی اوج نفس­گیر که هر دو هم در شب اتفاق می ­افتند، شاید به این معنا است که برخی چیزها را نمی ­توان دید یا باید متفاوت دید یا اصلا نباید دید؛ باید بگذاریم آن­ ها در همان تاریکی پنهان بمانند. همان ­طور که برخی از درها باید بسته بمانند و برخی شخصیت ­ها غایب و بعضی مکان­ ها دور از دیدند اما حضورشان به صورت یک سایه بیشتر از افراد و چیزهای دیگر تاثیرگزار خواهند بود.

پی نوشت: این مطلب پیش تر در شماره ی ۴۵۷هفته نامه ی جهان سینما به چاپ رسیده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۴۹
فاطمه محمدبیگی