آرش کمانگیر به روایت کزازی
جمعه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۴۱ ب.ظ
داستان از جایی آغاز می شود که ایران از
سویی مورد هجوم لشکریان افراسیاب جهان
خواه قرار گرفته و از سوی دیگر دچار خشکسالی شده. در این میان افراسیاب پس از نبردهای بسیار با لشکر ایرانیان و عدم
پیروزی و در پی از دست دادن توان خود و سپاهیانش بر اثر نبردهای پیاپی، بیماری و
کمبود آذوقه بر آن می شود تا با پیشنهادی هم آن چه که مد نظر دارد را پیاده کند،
هم از این فرسایش جنگی نجات یابد. او به ایرانیان پیشنهاد می کند که با پرتاب تیری
مرز ایران و توران را مشخص کنند. این نیرنگ او برای آن است که بتواند از این طریق
آن چه که از خاک ایران می خواسته و تا به حال به آن دست نیافته، زیر فرماندهی خود
بگیرد و به خاک توران پیوند بدهد. پس از پذیرش سرانجامی این چنین برای این جنگ،
ایرانیان به دنبال پهلوانی می گردند که از عهده ی پرتاب این تیر سرنوشت ساز بربیاید.
پهلوان سپید موی و سالمند به نام آرش، انجام این کار را برعهده می گیرد. سپس
ایرانیان در جست و جوی تهیه ی تیری شگرف برمی آیند. چوبه ی تیر از درختی در جنگلی
ویژه آماده می شود و پر آن از پر یک شاهین و آهنش نیز از فلزی سخت تهیه می گردد.
بعد از آن تیر را به دست آرش می سپارند و او پس از ادای احترام به منوچهر پادشاه ایران ، امیدواری دادن به او و پیمان
بستن برای این که تمام توانش را در راه عملی کردن این اتفاق بگذارد، راهی می شود.
به کوه رویان می رود تا همان طور که افراسیاب تورانی خواسته، تیر را مقابل چشمان او-بی هیچ نیرنگی- به هوا
بیندازد. آرش با یادآوری این نکته به خود که امید تمام ایرانیان و سرنوشت این مرز
و بوم به او بسته است، تمام نیرویش را به کار می گیرد. او همه ی هوش و هستی خود را
در تیر می دمد و زه را می کشد. تیر با سرعت آسمان را می شکافد و آرش دیگر نفس نمی
کشد. او خودش را فدای هدفش می کند. تیر با شتاب در طول روز دشت ها، کوه ها، دره ها
و کوهساران را می پیماید تا آن که شامگاه در خُلم در تنه ی درخت گردویی می نشیند.
جست و جوگران تیر را می یابند و خبر را به افراسیاب می رسانند. او که می بیند
پهلوانی سالخورده این چنین نیروی خود را برای نجات ایران به کار گرفته و این چنین
تیری انداخته، ترسیده و نگران جان خود می شود.او تصمیم می گیرد که به عهد خود وفا کند و همان نقطه را مرز ایران و
توران بنامد. پس از آن لشکر خود را جمع می کند و از خاک ایران خارج می شود. هنگامی
که ایرانیان به سوگ آرش نشسته اند، ابرهای باران زا در آسمان پدیدار می شوند و بعد
از مدت های طولانی خشکی و بی حاصلی، بارش را از سر می گیرند. سرانجام مردم پیروزی
در جنگ و آبادانی حاصل از بارش باران را با هم جشن می گیرند.
داستان آرش کمانگیر نوشته
ی دکتر میرجلال الدین کزازی است و در کتاب در آستان جان منتشر شده. این
داستان بیانگر ماجرای آرش، قهرمان اسطوره ای ایرانی است که نام و سرگذشتش در اوستا
آمده. علاوه بر این در شاهنامه نیز چند بار از آرش نام برده شده اما داستانش به تنهایی
در شاهنامه موجود نیست.
پی نوشت: این مطلب پیش تر برای کتاب صوتی نوار نگاشته و در وبلاگ نوار منتشر شده است.