صید نهنگ در شط

یادداشت‌های من درباره‌ی زندگی، ادبیات، سینما و تئاتر

صید نهنگ در شط

یادداشت‌های من درباره‌ی زندگی، ادبیات، سینما و تئاتر

صید نهنگ در شط

گمان‌کردن، رویا دیدن و نوشتن

اگر بخواهم خودم را تعریف کنم، مختصرش می‌شود این‌ها:

- قصه‌ساز
- من گُنگ خواب دیده و عالم تمام کَر
-زن‌کودکِ عاشقِ جان به بهار آغشته
- ریشه‌ای در خواب خاک‌های متبرک
- پهلو به پهلوی خیل نهنگ‌های جوان غوطه می‌خورم
- غلامِ خانه‌های روشن
- دانش‌آموخته‌ی کارشناسی ادبیات داستانی
- دانشجوی کارشناسی ارشد کارگردانی تئاتر
-فارغ از تحصیل دوره‌ی کامل فیلم‌نامه‌نویسی از خانه‌ی بین‌الملل بامداد
- می‌نویسم؛ چون هیچ کاری رو به اندازه‌ی نوشتن نه بلدم و نه عاشق

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آرش کمانگیر» ثبت شده است

شعر از جایی آغاز می شود که رهگذری خود را در سرمای زمستانی به کلبه ای می رساند. در آن جا عمو نوروز مشغول تعریف کردن داستان آرش، قهرمان اسطوره ای، برای فرزندانش است. شروع قصه این چنین است " گفته بودم زندگی زیباست..."سپس عمو نوروز  از هراس و فضای رعب انگیزی که در آن دوره ی تاریخی بر مردم و سپاهیان حاکم شده بود،  سخن می گوید "روزگاری بود/ روزگار تلخ و تاری بود/ بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره/ دشمنان بر جان ما چیره"  او داستان را ادامه می دهد تا جایی که به حضور آرش در قصه می رسد "منم آرش/ منم آرش؛ سپاهی مردی آزاده/ به تنها تیر ترکش، آزمون تلختان را / اینک آماده." عمو نوروز می گوید آن لحظه است که وحشت در دل مردم و لشکریان خانه می کند. آن ها می ترسند که مبادا آرش نتواند از پس این کار بربیاید و دشمن به مقصود خود برسد. آرش اما با دیدن دلهره ی مردمش، رجزخوانی اش را ادامه داده و به آن ها امیدواری می دهد که در این نبرد پیروز خواهد شد. آرش فریاد می کشد که هیچ نیرنگی در کارش نیست و هیچ باکی از مرگ ندارد. او حرف های پایانی اش را رو به  مردم می زند " درورد ای واپسین صبح!ای سحر! بدرود! / که با آرش تو را این آخرین دیدار خواهد بود" سپس از میان جمعیتی که نگاه های دردناکشان او را همراهی می کنند، می گذرد و خود را به دماوند می رساند. در آن جا کمان را می کشد و تیر را در آن می گذارد. زه را که می کشد، دیگر نیرویی در تنش نمانده تا ببیند که تیر در کجا می نشیند. همان جا چشم هایش را می بندد و نفس کشیدن را فراموش می کند. هنگام شب افرادی را به جست و جوی او می فرستند ولی آن ها نشانی از آرش پیدا نمی کنند. تیر نیز نیم روزی پس از آن روز بر تنه ی درخت گردویی می نشیند و خبرش مردم مصیبت زده را خوشحال می کند. عمو نوروز ادامه می دهد که پس از آن هر کس که در مسیر آن کوه گم می شد، راهنمایی به نام آرش نجاتش می داد" با دهان سنگ های کوه، آرش می دهد پاسخ/ می کندشان از فراز و نشیب جاده ها آگاه/ می دهد امید/ می نماید راه" پس از به پایان رسیدن نقل قصه، عمو نوروز و کودکان به خواب می روند. رهگذر اما خوابش نمی برد. کنار آتش می نشیند و هیزم در آتش دان می اندازد.
این شعر روایی بیان گر داستان آرش، قهرمان اسطوره ای ایرانی است که نامش در اوستا آمده؛ در زمان پادشاهی منوچهر پیشدادی هنگام جنگ با توران، افراسیاب سپاهیان ایران را در مازندران محاصره می ‌کند. در این حین منوچهر پیشنهاد سازش می ‌دهد و تورانیان پیشنهاد آشتی را می‌ پذیرند. اما برای پذیرش این سازش و تحقیر ایرانیان شرط می ‌کنند که یکی از پهلوانان ایرانی بر فراز البرز تیری بیندازد و جای فروافتادن آن تیر، مرز ایران و توران شناخته شود. در این میان کسی جز آرش شجاعت انجام این کار را به خود نمی دهد. در شاهنامه نیز چند بار نام او برده شده اما داستانش به تنهایی در شاهنامه موجود نیست.
آرش کمانگیر، نخستین منظومه ی حماسی سروده ی سیاوش کسرایی است. وی یکی از شاگردان نیما یوشیج بود که به سبک شعر او وفادار ماند. البته که تاثیر زبان باستان گرا و فضاسازی های اخوان بر شعرهای او به وضوح پیداست. از جمله مجموعه شعرهای به‌جای مانده از او می‌توان به منظومه ی مهره ی سرخ- که تقلیدی است از همین منظومه ی آرش و برگرفته از داستان رستم و سهراب- و مجموعه شعرهای آوا ، در هوای مرغ آمین، هدیه برای خاک، تراشه‌های تبر، خانگی، با دماوند خاموش و خون سیاوش اشاره کرد.
*شعر روایی یا روایت های شاعرانه ی داستانی به آن دسته از اشعار غالبا کوتاه گفته می شود که همانند داستان راوی دارند و ماجرایی را درون خود بازگو می کنند. در این اشعار معمولا عناصر داستانی مثل حادثه، شخصیت های اصلی و فرعی، توصیف های کنش و فضا و مکان حضور دارند. این گونه روایات بخش اساسی اشعار نیما و اخوان و بخش هایی از آثار شاعرانی چون شاملو، مصدق، کسرایی، سپانلو، اوجی و ... را تشکیل می دهند.

پی نوشت: این مطلب پیش تر برای کتاب صوتی نوار نگاشته و در وبلاگ نوار منتشر شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۴۷
فاطمه محمدبیگی

داستان از جایی آغاز می شود که ایران از سویی  مورد هجوم لشکریان افراسیاب جهان خواه قرار گرفته و از سوی دیگر دچار خشکسالی شده. در این میان افراسیاب  پس از نبردهای بسیار با لشکر ایرانیان و عدم پیروزی و در پی از دست دادن توان خود و سپاهیانش بر اثر نبردهای پیاپی، بیماری و کمبود آذوقه بر آن می شود تا با پیشنهادی هم آن چه که مد نظر دارد را پیاده کند، هم از این فرسایش جنگی نجات یابد. او به ایرانیان پیشنهاد می کند که با پرتاب تیری مرز ایران و توران را مشخص کنند. این نیرنگ او برای آن است که بتواند از این طریق آن چه که از خاک ایران می خواسته و تا به حال به آن دست نیافته، زیر فرماندهی خود بگیرد و به خاک توران پیوند بدهد. پس از پذیرش سرانجامی این چنین برای این جنگ، ایرانیان به دنبال پهلوانی می گردند که از عهده ی پرتاب این تیر سرنوشت ساز بربیاید. پهلوان سپید موی و سالمند به نام آرش، انجام این کار را برعهده می گیرد. سپس ایرانیان در جست و جوی تهیه ی تیری شگرف برمی آیند. چوبه ی تیر از درختی در جنگلی ویژه آماده می شود و پر آن از پر یک شاهین و آهنش نیز از فلزی سخت تهیه می گردد. بعد از آن تیر را به دست آرش می سپارند و او پس از ادای احترام به منوچهر  پادشاه ایران ، امیدواری دادن به او و پیمان بستن برای این که تمام توانش را در راه عملی کردن این اتفاق بگذارد، راهی می شود. به کوه رویان می رود تا همان طور که افراسیاب تورانی خواسته،  تیر را مقابل چشمان او-بی هیچ نیرنگی- به هوا بیندازد. آرش با یادآوری این نکته به خود که امید تمام ایرانیان و سرنوشت این مرز و بوم به او بسته است، تمام نیرویش را به کار می گیرد. او همه ی هوش و هستی خود را در تیر می دمد و زه را می کشد. تیر با سرعت آسمان را می شکافد و آرش دیگر نفس نمی کشد. او خودش را فدای هدفش می کند. تیر با شتاب در طول روز دشت ها، کوه ها، دره ها و کوهساران را می پیماید تا آن که شامگاه در خُلم در تنه ی درخت گردویی می نشیند. جست و جوگران تیر را می یابند و خبر را به افراسیاب می رسانند. او که می بیند پهلوانی سالخورده این چنین نیروی خود را برای نجات ایران به کار گرفته و این چنین تیری انداخته، ترسیده و نگران جان خود می شود.او تصمیم می گیرد که  به عهد خود وفا کند و همان نقطه را مرز ایران و توران بنامد. پس از آن لشکر خود را جمع می کند و از خاک ایران خارج می شود. هنگامی که ایرانیان به سوگ آرش نشسته اند، ابرهای باران زا در آسمان پدیدار می شوند و بعد از مدت های طولانی خشکی و بی حاصلی، بارش را از سر می گیرند. سرانجام مردم پیروزی در جنگ و آبادانی حاصل از بارش باران را با هم جشن می گیرند.
داستان آرش کمان‌گیر نوشته ی دکتر میرجلال الدین کزازی است و در کتاب در آستان جان منتشر شده. این داستان بیانگر ماجرای آرش، قهرمان اسطوره ای ایرانی است که نام و سرگذشتش در اوستا آمده. علاوه بر این در شاهنامه نیز چند بار از آرش نام برده شده اما داستانش به تنهایی در شاهنامه موجود نیست.

پی نوشت: این مطلب پیش تر برای کتاب صوتی نوار نگاشته و در وبلاگ نوار منتشر شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۴۱
فاطمه محمدبیگی