صید نهنگ در شط

یادداشت‌های من درباره‌ی زندگی، ادبیات، سینما و تئاتر

صید نهنگ در شط

یادداشت‌های من درباره‌ی زندگی، ادبیات، سینما و تئاتر

صید نهنگ در شط

گمان‌کردن، رویا دیدن و نوشتن

اگر بخواهم خودم را تعریف کنم، مختصرش می‌شود این‌ها:

- قصه‌ساز
- من گُنگ خواب دیده و عالم تمام کَر
-زن‌کودکِ عاشقِ جان به بهار آغشته
- ریشه‌ای در خواب خاک‌های متبرک
- پهلو به پهلوی خیل نهنگ‌های جوان غوطه می‌خورم
- غلامِ خانه‌های روشن
- دانش‌آموخته‌ی کارشناسی ادبیات داستانی
- دانشجوی کارشناسی ارشد کارگردانی تئاتر
-فارغ از تحصیل دوره‌ی کامل فیلم‌نامه‌نویسی از خانه‌ی بین‌الملل بامداد
- می‌نویسم؛ چون هیچ کاری رو به اندازه‌ی نوشتن نه بلدم و نه عاشق

۳۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مستند» ثبت شده است


بی نام ساخته ی مایکل گلوگر و مونیکا ویلی مجموعه ی ثبت سفرهای سازنده اش است که پس از مرگ ناگوار او، توسط تدوین گرش کامل شده. فیلم از چند پاره سفر مختلف تشکیل می شود که در چرخش هایی چندباره مکمل یکدیگرند و توضیحات راوی براساس نوشته های فیلم ساز آن ها را یک پارچه می کند. بی نام چکیده ی نگاه گلوگر به زندگی است. تصاویری سرشاز از طبیعت بکر، حیوانات، شهرها و آدمیان. تقابل طبیعت با انسان و انسان با انسان در جای جای اثر موج می زند. به خصوص آن صحنه هایی که رفتار حیوانی با رفتار انسانی پشت به پشت هم می آیند و در عین تفاوت، یکی می شوند. دیدگاه فلسفی فیلم ساز در کنار نوشته هایش بر سرتاسر فیلم حاکم است؛ چیستی گذشته و حال، رنج، آزادی و زیستن. بی نام پر است از نماهایی صریح و چشم گیر، قاب بندی هایی بی همتا و روایاتی نادیده از لحظات زندگی انسان هایی که کمتر بهشان پرداخته شده. تماشایش از سر گذراندن سفری طولانی، بادرنگ و بی مقصد است. تن دادن به صحنه هایش، چشیدن چهره ی حقیقی، گاهی کریه و گاهی دلچسب زندگی در شهرهایی دور از دریچه ی دوربین رسانه های جمعی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۶ ، ۱۲:۴۶
فاطمه محمدبیگی

برگِ جان ساخته ی ابراهیم مختاری بیش از آن که فیلمی داستانی باشد، فیلمی است مستند و روایتگر جریان ساخت چنین اثری. مولف کوشیده با قرار دادن خطی داستانی در کنار ماجرای ساخت فیلم، کشش اثر را بیشتر کند اما موفق نشده. روایت اولیه به خودی خود جذابیتی ندارد؛ حتی کشمکش های بین کارگردان و شخصیت اصلی فیلمش بی رمق اند. روایت زندگی شخصی کارگردان نیز با آن حادثه ی محرکْ جان و عمقی ندارد که بتواند فیلم را از سطح اولیه اش بالاتر بکشد و ضرباهنگش را تندتر کند. از طرفی شاید تاکید مولف بر حفظ اصالت داستان که مربوط به ساخت مستندی در سال های گذشته بوده، باعث شده که نخواهد در ماجرای اصلی دست ببرد و تنها توانسته ماجرای فرعی به آن بیفزاید که آن هم توانایی غنا بخشیدن به اثر را ندارد. برگ جان فاصله ی بسیاری با یک فیلم سینمایی داستانی دارد و باید آن را به عنوان فیلمی نیمه مستند نگاه کرد که مراحل کاشت و برداشت زعفران را به نمایش می گذارد. این بین چیزی که دستگیر مخاطب می شود، قاب هایی درخشان از طبیعتی نسبتا بکر، عاشقانه ای کوتاه و دلنشین و اطلاعاتی از موضوع مذکور و البته در کنار این ها آشنایی با شیوه های متفاوت مستندسازی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۶ ، ۱۸:۳۱
فاطمه محمدبیگی

سه‌تا دخترند؛ سه دختر جوان کرد سوری که موقع حمله‌ی داعش به شهر و محله‌شان به اسارت گرفته می شوند. چند ماهی را در زندان چند طبقه‌ی زنان داعش می گذرانند تا سربازان می آیند و نجاتشان می دهند. حالا در چادری با نام A157 میان چادرهای سفید دیگری که یونیسف برای آوارگان برپا کرده، تنها زندگی می‌کنند. هر سه به فاصله‌ی کمی از هم حامله‌اند. پدر هر سه ی بچه ها یکی است؛ سربازِ داعشی متجاوز. پزشکان بهشان گفته‌اند که اقدامی برای انداختن بچه نکنند؛ چون که جان خودشان به خطر می‌افتد. دوتایشان خواهرند و دلشان برای مادرشان تنگ است. مادری که داعشیان او را با برادر کوچکشان در آغوش به کوچه‌ی دیگری بردند، مادری که مدام حرف از قرص‌های مرگی می‌زد که گوشه و کنار خانه پنهان کرده بود اما موقع نیاز، آن‌ها را به دخترهایش نداد، مادری که نبودنش حالا بیش از قبل حس می‌شود. دیگری دختری است تنها که در زندان دوست و همراه آن‌ها شده. دختری که برخلاف آن دو دلش نمی‌خواهد دیگر مادرش را ببیند. مادری که هنگام هجوم سربازان سیاه‌پوش فقط به فکر نجات دادن جان خودش بوده نه دخترش. او در عوض دلتنگ پدرش است. پدری که شب‌ها برایش قصه می‌گفته و با هم آواز می‌خواندند. خاطرش پیش تمام آن شب‌های خوشِ قبل از تجاوز مانده. شب‌های روشن، شب‌های پاک، شب‌های قصه و آواز. دو خواهر از دردشان می‌گویند، از لحظه‌ی رخ دادن آن درهم‌آمیزی نامشروع و کثیف اما آن دیگری طفره می‌رود، کم می‌گوید و سربسته. کلا کم حرف است. به یک‌جا خیره می‌ماند. گریه نمی‌کند؛ حتی وقتی که پشت چادر در تنهایی‌اش استفراغ می‌کند، استفراغی حاصل از جان گرفتن نطفه‌ای کثیف در تنش. حفظ ظاهر می‌کند مقابل دوربین، مقابل بقیه،مقابل دنیا و از مردن حرف می‌زند، از به‌ دنیا نیامدن بچه‌ای بی‌پدر، بچه‌ای در میان این وضعیت و حتی مردن مادر و بچه را با هم بهتر می‌داند. یک‌بار در زندان و یک‌بار پس از آزادی دست به خودکشی زده اما هنوز مانده، نگذاشته‌اند که برود. خواهران سعی می‌کنند تا تنهایش نگذارند. نگرانند که مبادا باز هم فکرش را عملی کند.
خواهر کوچکتر همزمان با خواهر بزرگتر درگیر وضع حمل می‌شود، بی‌موقع. دو خواهر را به بیمارستان می‌رسانند. بچه‌ها سالم متولد می‌شوند. خواهر بزرگتر افسردگی شدید می‌گیرد و مدام به بچه‌اش خیره می‌ماند. شاید در ذهنش آن دقیقه‌ها را مرور می‌کند و شاید هم نمی‌داند با بچه‌ای که از خشم و نفرت حاصل شده، چه کند. خواهر کوچکتر حالش وخیم است. عفونت کرده و باید رحمش را خارج کنند اما امکانات ندارند. در آن طرف آن دختر دیگر، آن که کم حرف و کم اشک بود، رفته. بازگشته به آغوش گرم پدر و قصه‌های شیرین و آوازهای شاد. دفنش کرده‌اند در زمین روستایی نزدیک مرز سوریه و ترکیه. میان خوشه‌های گندم و علف‌های هرزِ زمینِ رها شده. در آخرین خودکشی، بالاخره موفق شده تا از دست دنیای سیاه و پر از رنج بگریزد. گریخته اما با جنازه‌ی طفلی همراه. نوزاد را نجات داده بودند اما تنها برای چند ساعت. همان شده بود که می‌خواست؛ مادر و فرزند با هم بمیرند بهتر است.
سه دختر بودند، روکن پانزده ساله، هیلین سیزده ساله و سولاف ده ساله. دوتای اول مادر شدند و آخری از بیماری‌ای که گمان می‌کرد از آن شب تاریک دچارش گشته، خلاص شد. در ذهنِ سولاف دست‌های زنان رخت می‌شستند، رخت رزم و بَزم داعشیان را، در تنِ سولاف بادهایی سرد می‌وزیدند،در دلِ سولاف صدای مردانه‌ای قصه می‌گفت از روزگارانی که دور بودند، خیلی دور و در زهدانِ سولاف کودکی قرآن می‌خواند برای طلب آمرزش پدر و پدران خشمگین و متجاوزش.
برای مستند A157.
پی نوشت: این مطلب پیش تر در روال منتشر شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۰۸
فاطمه محمدبیگی

هفتادوشش دقیقه و پانزده ثانیه همراهی ناب با کیارستمی چیزی است که صمدیان در این مستند به مخاطب ارائه می ­دهد. این همراهی محدودیت زمانی و مکانی خاصی ندارد؛ از یک روز برفی و بیرون زدن از خانه شروع شده و با کیارستمی­ ای که به دنبال طاهره خانم از تپه پایین دویده و میان درختان زیتون محو می ­شود، به پایان می­ رسد. زیرا همان­ طور که صمدیان گفته او ناچار بوده تا سال­ های سال خاطره و فیلم را در قالب فیلمی کوتاه ­تر برای یک مراسم بزرگداشت خلاصه کند. نتیجه­ ی کار بخش­ هایی جذاب و نادیده از همراهی ­ها و سفرها و تجربه­ های مختلف است. آن چه که این اثر را گیراتر می­ کند، حضور صمدیان و دوربینش به عنوان دوستی قدیمی و پذیرفته شده است که مانع از ساختگی بودن اتفاقات یا کنش ­ها می­ شود. همه چیز زنده است و در لحظه رخ می ­دهد. بی هیچ پرده ­پوشی­ ای. بنابراین ما به­ عنوان مخاطب احساس نزدیکی بیش از حدی با این کارگردان فقید، دیدگاه­ هایش، روحیه ­اش، عادت هایش، علایقش، نگرشش به عکاسی و فیلم ­سازی و تدریس، ایده ­پردازی­ هایش، گزینش اشعار و شیوه ­ی چینش آن­ ها، نحوه­ ی تولید یک اثر هنری، تجدید دیدار با بازیگران کارهای پیشینش، همکاری با هنرمندان معاصرش، بازبینی لوکیشن ­های قدیمی و حتی کودکانگی­ هایش داریم.
یکی از جذاب­ ترین قسمت ­ها جایی است که ما کیارستمی را در حال فیلم­ برداری از پرندگان لب دریا می ­بینیم. تلاش اولیه­ ی او برای جا دادن آن­ ها در کادر و ثبتشان در مواقع مختلف و سپس تلاش بعدی او هنگام تدوین همین فیلم در خانه­ اش. جایی که او هوشمندانه سعی در تقلید و بازسازی صدای پای پرندگان روی برنج و شن دارد و یا صدای بال زدنی که با پیراهنش تولید می­ کند. درانتها وقتی می­ بینیم که صداهای ساختگی چقدر مناسب تصویر هستند، همه­ ی این کوشش­ ها برایمان معنایی دیگر می­ گیرند؛ چیزی شبیه به عمری زیستن مداوم میان تجربه، لذت و کار.

پی نوشت: این مطلب پیش تر در سایت پلاتو منتشر شده است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۱۲
فاطمه محمدبیگی

چشم استانبول چهره ­نگاری­ ای است ساخته ی فاتح کایمارک و بینور کارائولی از آرا گولر عکاس پرآوازه­ ی ترک و همراهی او تا برپایی آخرین نمایشگاهش. نمای آغازین فیلم بیانگر همه چیز است. گولر پیر سرش را از پنجره­ ی خانه ­اش بیرون می ­آورد و شهر را نظاره می­کند؛ کاری که تا به همین حالا هم انجام می­ دهد. او تاریخ همین شهر، استانبول، را با تمام عکس­ هایی که در ادوار مختلف گرفته، ثبت کرده. گنجینه­ ای که امروزه از اهمیت بسیاری برخوردار است؛ زیرا که شهر در برخی موارد به­ کلی چهره­ ی پیشین خود را از دست داده. این را از روی عکس­ های گولر که در جای­ جای اثر نمایش داده می ­شود، می ­توان دید. او از کودکی­ اش، تحصیلاتش، مراحل مختلف کاری، سفرهای مختلفش به دور دنیا، شیوه­ ی کاری و سبک شخصی­ اش و تجربیاتش در ثبت برخی عکس­ های شاخصش برایمان می­ گوید؛ از این که چرا و چگونه از انسان ­ها عکس می ­گیرد، از برخوردش با دالی، پیکاسو، چاپلین و سوفیا لورن. عکاس های شناخته­ شده ­ی دیگر نیز از اهمیت و تأثیرگذاری آثار او حرف می ­زنند؛ از این که مردم­-فرهنگ ­نگاری او به دلیل چند لایه بودن کارهایش و داشتن میزانسن چه میزان هنرمندانه ­اند. او داستان و دلیل انتخاب هر عکسی را که ثبت کرده هنوز به یاد دارد. عکاسی که به گفته­ ی خودش تاریخ را با عکس می­ نویسد و به آیندگان انتقال می ­دهد. برای او خوب بودن یک عکس مهم ­تر از چیزی برای ارائه داشتن نیست؛ عکس باید چیزی در خود داشته باشد. باید برای گرفتنش صبوری کرد، جزوی ازش شد و آن موجود درش را کشف کرد. آخرین چیزی که او پس از برپایی نمایشگاهش به ما می­ گوید این است که هنوز آخرین عکسش را نگرفته و نمی­ داند کی آن را خواهد گرفت. سپس عکس­ های بسیاری از آرشیو عظیم او در مقابل دیدگان ما قرار می­ گیرند. 

پی نوشت: این مطلب پیش تر در سایت پلاتو منتشر شده است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۰۵
فاطمه محمدبیگی

مستند فوق تشکیل شده از چهار فیلم است که همگی پیرامون یک شخصیت­ اند؛ جان برگر(برجر) ادیب و منتقد هنر. فصل اول با نام راه­ های شنیدن چهره­ ی دوستانه و ساده­­ ی او را برایمان ترسیم می کند. تیلدا سوئینتون بازیگر انگلیسی دوست قدیمی جان است که پس از پنج سال دوری در فصل زمستان به ملاقاتش آمده. آن­ ها از اشتراکاتشان، علایق و بخش مختصری از پیشینه­ ی خانوادگی­ شان را بازمی ­گویند. جان حین صحبت­ ها نقاشی می­ کشد، نظراتش را بیان می­ کند و به خانه و همسرش رسیدگی می­ کند. فصل دوم با نام بهار همراهی مستندسازان جوان با جان، پس از مرگ همسرش است. تمرکز این بخش روی نگرش و نگاه جان به حیوانات است. حیواناتی که بخش بیشتر آثار او مربوط به آن­ هاست و یکی از دلایلی که او سرزمینش را ترک کرده و به فرانسه آمده تا در مزرعه­ ی کوچکش زندگی کند، همین تماشای نزدیک حیوانات و برخورد و تعامل با دامپروران بوده. بیشتر این بخش به خوانش یکی از کتاب­ های مهم جان و همراهی آن با تصاویر گرفته شده از حیوانات است. در این بین دیدگاه دیگر اندیشمندان راجع ­به موضوع مورد نظر نیز مطرح می­ شود. فصل سوم با نام ترانه ­ای برای سیاست. جان در کنار تعدادی هنرمند دیگر در مورد سیاست صحبت می­ کنند. حرف هایی کوتاه اما مهم. به­ خصوص که برای او اعتراض جایگاه خاصی دارد و معتقد است که باید اعتراض کرد و ساکت نماند. در این­جا او به نقش کارآمد ترانه در انتقال اندیشه ­ها و بیان اعتراض اشاره می­ کند. جان اذعان می­ دارد که نثر نمی­ تواند به خوبی ترانه عمل کند و همگان را تحت تأثیر قرار بدهد. فصل چهارم با نام هنگام برداشت مکمل فصل ابتدایی است. بازگشت بههمان فضای خانوادگی، این ­بار در فصل تابستان با حضور جان در پاریس و  پسرش در مزرعه­ ی کوچکی که به او سپرده شده. نیمی از این بخش به هم­ نشینی فرزندان تیلدا سوئینتون با جان و پای صحبت ­هایش نشستن و نیمی دیگر به سپری کردن زمانی در کنار پسر او و خانواده ­اش در مزرعه می­ گذرد. هر چهار فصل ساخت متفاوت و منحصر به فرد خود را دارند.
*بخشی از شعر زمین، سروده­ ی محمود درویش که از همان ابتدای فیلم پوسترش در ایوان خانه­ ی برگر به چشم می­ آید. جان اشعار درویش را در قالب یک مجموعه ترجمه کرده و در آن کتاب از تصویرگری­ هایش نیز استفاده شده. 

پی نوشت: این مطلب پیش تر در سایت پلاتو منتشر شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۰۰
فاطمه محمدبیگی

موسیقی خیابانی موضوعی است که امروزه جامعه یا حداقل بخشی از آن-کلان شهرها- بیش از پیش با آن مواجه­ اند. این فیلم با پرداختی مستقیم و ساده همراه با یک نوازنده­ ی جوان در خیابان­ ها گرفته شده تا با نگاهی نزدیک ­تر به این مسئله بپردازد. محوریت فیلم نوازنده­ ی جوانی است که با آکاردئونش در شهر می­ گردد. او پیش­ تر در رشته­ ی موسیقی تحصیل کرده و نوازنده­ ی پیانو بوده و همان­ طور که می­ گوید به علت جا به­ جایی خانه­ شان و کمبودی که در پرداخت پول پیش داشته ­اند، این ایده به ذهنش می ­رسد تا سازی نزدیک به پیانو انتخاب کند و از نواختن آن پولی به ­دست­ بیاورد. در ابتدا نواختن آکاردئون برایش سخت بوده اما با همان نواختن ناشیانه، مبلغ اندکی جمع می­ کند. سپس این نوع از نوازندگی برایش دغدغه ­ای می ­شود که نمی ­تواند از آن بگذرد. درست است که از کنار آن تأمین مخارج زندگی­ اش را می­ کند اما از طرفی دیگر این بودن در بین مردم و تماشای عکس ­العمل هایشان است که میل به ادامه­ ی کار را درش تقویت می­ کند. نیمی از فیلم در سطح شهر و نیمی دیگر در خلوت نوازنده و دوستانش می ­گذرد. آن ­ها کم­کم گروهی تشکیل می ­دهد و دسته­ جمعی به دل شهر می ­زنند. در این حین به ­دنبال تهیه ­ی آلبومی هم هستند. آن­ ها با تمام مشکلات، برخوردهای بد تعدادی از مردم و جلوگیری­ های شهرداری آن­ ها به کارشان ادامه می ­دهند. کمی بعد این فکر به ذهن نوازنده­ ی جوان می­رسد که جشنواره ­ای به نام موسیقی خیابانی را ثبت کند. در همان قدم­ های آغازین، او را ناامید می­ کنند. تأثیرگذارترین بخش مستند همین قسمت مقایسه­ ی حضور موسیقی سنتی و مرتبط با مذهب مربوط به ماه محرم در شهر و عدم امکان حضور آن­ هاست. بعد از محرم او تلاشش را برای تحقق فکرش ادامه می­ دهد اما نتیجه ­ای نمی ­گیرد. این قطعی بودن بی­ سرانجامی تحقق جشنواره­ ی موسیقی خیابانی در جامعه ­ای که او هم بخشی از آن را تشکیل می­ دهد و می ­تواند حقی را برای خود ازش طلب کند، باعث می ­شود که به مدت پنج ماه ناپدید شود. مستندساز اما بعد از این مدت خود را به افتتاحیه­ ی آلبوم او می­ رساند. آن­جا او را می­ بینیم که ایستاده میان جمعیت استقبال­ کننده، آکاردئون می ­نوازد. بعدتر اعتراف می­ کند که آلبوم بیرون دادن آن دغدغه ­ی اساسی­ اش نبوده؛ بلکه بردن موسیقی و ساز به میان مردم و جلوی دیدگانش نواختن چیزی است که او راضی می­ کند. چیزی که دلش برای آن تنگ شده اما به­ خاطر این که نیمی از دوستانش یا مهاجرت کرده ­اند و یا رغبتی به این کار ندارند و برخوردهای شهرداری که جدی­ تر شده، دیگر در خیابان­ ها نمی­ نوازد.

پی نوشت: این مطلب پیش تر در سایت پلاتو منتشر شده است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۵۳
فاطمه محمدبیگی

فیلمِ ساخته ی رضا غلامی مطلق با مقدمه ­ای نمادین آغاز می ­شود. در این مقدمه ما پدر و پسری را می­ بینیم که در فضایی باز و سرد پیش می­ روند و سازی پوشیده را با خود حمل می­ کنند. آن­ ها درجست­ و جوی جایی هستند. هنگامی که به پای یک درخت می ­رسند، با یک برش وارد تنه ­ی اصلی کار می ­شویم. صحنه ­های ابتدایی این بخش بیانگر عکس­ العمل، دیدگاه و صحبت­ های چند روحانی و طلبه­ ی ترکمن پیرامون موسیقی و به ­خصوص موسیقی فردی که به ­عمد برایشان پخش شده؛ آنامراد که دو تار می ­نوازد. سپس با آنامراد مواجه می ­شویم. میراث پدرش برای او همین ساز بوده و نواختنش و کاری جز این بلد نیست. او برایمان تعریف می­ کند که در کودکی، هنگامی که به مکتب­ خانه می ­رفته به ­دلیل نداشتن وضع مالی خوب، برای کودکان دو تار می­زده تا به او خوراکی بدهند و تأمینش کنند. هما ن­جا به ­نوعی با اولین تنبیه خود مواجه می ­شود و می­گریزد. بعدتر نیز با او برخورد شده و تارش را می­ شکانند. در خلال روایت او، شاهد وضع نه­ چندان خوب زندگی ­اش و تقابل سنت و موسیقی و به­ خصوص نتیجه­ ی این تقابل که منجر به گرویدن جوانان به موسیقی بیگانه شده، هستیم. حتی در جایی درماندگی آنامراد را از زبانش می ­شنویم؛ او می­ گوید که زمانی می­ خواسته نواختن را ترک کند و یا سازش را بشکند، از طرفی هم نگران این است که مبادا راهی که می ­رود غلط باشد اما او جوابی برای خود ندارد. چیز مشخصی به او ارائه نمی­ شود تا بداند که از این عشق بگذرد یا نه. فیلم به جای آن که بیشتر به این شخصیت و یا عمق موضوع تقابل بپردازد، تأکید بر قدرنادیدگی آنامراد به­ عنوان یکی از مهم­ترین «بخشی»­های باقی مانده دارد. این را با پایان­ بندی خود که ادامه­ ی صحنه­ ی نمادین آغازین است، به ­وضوح بیان می­ کند. پدر خاک را می­ کند و ساز را از پسرش گرفته و به ­آهستگی در خاک گذاشته. سپس رویش را می­ پوشاند.

پی نوشت: این مطلب پیش تر در سایت پلاتو منتشر شده است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۴۶
فاطمه محمدبیگی

جنگ با مردم چه می­ کند؟ این تنها بخشی از تبعات این فاجعه است که می­ توانیم ببینیم. بخشی کوچکی که گاه تحمل تماشایش را از دست می ­دهیم. مستند اجتماعی عمار عزیز به با محوریت پیرمردی پاکستانی در اردوگاهی می­ پردازد که ساکنین آن به تبع حضور داعش و طالبان در سرزمینشان ناچار به ترک باعجله و شبانه ­ی آن و اسکان در این­ جا شده ­اند. چادرهایی که نماد یونیسف بر روی آن­ ها قابل مشاهده است. فیلم به گذران زندگی تکراری پیرمرد همراه با فرزند و نوه­ هایش در این فضای محدود می­ پردازد. بخشی از تعلیقی که در کار حضور دارد، به­ خاطر این است که از همان ابتدا همه چیز به ما گفته نمی ­شود. ما نمی­دانیم آن­ ها که هستند، این اردوگاه در کجاست و چرا ناچارند درش بمانند. بخش دیگر این است که در انتها چه خواهد شد. پیرمرد به ­مرور همه چیز را برایمان می ­گوید و در خلال صحبت­های او، ما نقاط دیگر اردوگاه را نیز می­ بینیم. او معلم بوده و حالا گه­ گاهی در شعرخوانی­های اردوگاه شرکت می­ کند و اشعارش را می­ خواند. اشعاری که محتوایش بازگوکننده­ ی دردی است که از این حجم ظلم و کشتار و دلتنگی برای بازگشت می­ کشد. روزی نیست که او به برگشتن فکر نکند و از روزهای گذشته در خانه­ برای نوه­ هایش نگوید. بچه ­ها دورش جمع می­ شوند تا از جشن ­ها و شادی­ های دور بشنوند. چیزی که تجربه نکرده ­اند و معلوم هم نیست که بکنند یا نه. ضرباهنگ آهسته­ ی کار درک این زندگی عذاب­ آور را ممکن می­ سازد تا حدی که از حوصله خارج می ­شود. آن چه که در ذهن مخاطب درگیری ایجاد می ­کند این است که بالاخره پیرمرد می­ تواند دیگران را راضی کند که ترس از مرگ را کنار بگذارند و بازگردد یا خود تنها بازخواهد گشت و آیا زنده خواهد ماند یا این که مرگ در همین اردوگاه به سراغش خواهد آمد و بازگشت تبدیل به یک رویا می­ شود؛ رویای پیرمردی شاعر و اسیر.

پی نوشت: این مطلب پیش تر در سایت پلاتو منتشر شده است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۰۰
فاطمه محمدبیگی

فیلمِ ساخته ی ایمام حسن اف، مستندی است شخصیت­ محور و ساده پیرامون مردی آذربایجانی ساکن یک روستا که قصد کرده تا گاوی اروپایی بخرد. کار با مکالمه­ ی تلفنی او پیرامون تصمیمش شروع می ­شود. او به دوستی که پشت تلفن است، می­ گوید که تبلیغ این گاو را در تلویزیون دیده. در جواب پرسش آن فرد ادامه می­ دهد که از خوب­ بودن این گاو اطمینان دارد؛ زیرا این را در تبلیغ دیده و آشکار است که آن گاو با گاوهای خودشان متفاوت است. تمام آرزوهای او قرار است با خریدن این گاو تحقق پیدا کند. او با این که زنش مخالفت می­ کند، عکس گاو را به دیوار خانه­ ی محقرش می ­زند و از بچه­ هایش می­ خواهد که آن را حسابی تماشا کنند. در پی مشورت با بزرگان روستا متوجه می ­شود که هیچ­کس با این تصمیم موافق نیست. از هجوآمیزترین صحنه­ های کار همین بحث­ های سال خوردگان و قدیمی ­های روستاست. آن­ ها را نشسته یا ایستاده کنار هم در یک قاب داریم و صدای مرد را خارج از قاب که سوالش را از  آن­ها می­پرسد و دلیلی برای مخالفتشان می­ خواهد. آن­ها استدلال می­ کنند که روستایشان جایی بکر است چه در کل کشور چه در دنیا و چیزی نباید به آن اضافه شود. به­ خصوص حیوانی که طبعش با اقلیم این­ جا سازگار نیست. آن­ ها او را می­­ ترسانند که آن نژاد گاو دوام نخواهد آورد. مرد اما اعلام می ­کند که آن گاو را می­ خرد. بعدتر شاهد برخوردهای اکراه ­آمیز و طردکننده با او هستیم. مرد اما گاو را می­ خرد. آن را نگه ­داری می­ کند و از فروش شیر او و محصولات لبنی تولیدشده از آن، خانه ­ای تازه می ­خرد. این موقع است که یکی از همان بزرگان که درابتدا سخت­ گیرانه مخالفت می­ کرد، سپس کمی نرم شده بود و حالا نظرش کاملاً عوض شده، برای عرض تبریک به خانه­ ی مرد می­ آید. مرد از مزایای گاوش می­ گوید تا ثابت کند که حرف­ های آن­ ها غلط بوده. پیرمرد نیز می­ پذیرد و خواهان این است که جا برای این تغییرات مفید باز شود و کسی مانع نباشد. کمی نگذشته که مرد گوساله­­ اش را نیز به یکی از جوانان می ­فروشد و خطاب به او می­ گوید که ما فامیل نزدیک هستیم چون گاوهای یکسانی داریم. فیلم که با حرفی در پی یک تغییر شروع شده، با پذیرش آن به پایان می­ رسد. مرد جوان دیگر گوساله­ ی جدیدش را  به ­دنبال خود از جاده­ ی خاکی روستا پایین می­ برد.

پی نوشت: این مطلب پیش تر در سایت پلاتو منتشر شده است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۵۵
فاطمه محمدبیگی