صید نهنگ در شط

یادداشت‌های من درباره‌ی زندگی، ادبیات، سینما و تئاتر

صید نهنگ در شط

یادداشت‌های من درباره‌ی زندگی، ادبیات، سینما و تئاتر

صید نهنگ در شط

گمان‌کردن، رویا دیدن و نوشتن

اگر بخواهم خودم را تعریف کنم، مختصرش می‌شود این‌ها:

- قصه‌ساز
- من گُنگ خواب دیده و عالم تمام کَر
-زن‌کودکِ عاشقِ جان به بهار آغشته
- ریشه‌ای در خواب خاک‌های متبرک
- پهلو به پهلوی خیل نهنگ‌های جوان غوطه می‌خورم
- غلامِ خانه‌های روشن
- دانش‌آموخته‌ی کارشناسی ادبیات داستانی
- دانشجوی کارشناسی ارشد کارگردانی تئاتر
-فارغ از تحصیل دوره‌ی کامل فیلم‌نامه‌نویسی از خانه‌ی بین‌الملل بامداد
- می‌نویسم؛ چون هیچ کاری رو به اندازه‌ی نوشتن نه بلدم و نه عاشق

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ادبیات داستانی» ثبت شده است

                         
 
{این مطلب پیشتر در روزنامه اعتماد، شماره‌ی 4649 به چاپ رسیده است.}
 
«روزهای سرگشته در سکوت» نوشته‌ی میریسه لیندستروم، ترجمه‌ی شقایق قندهاری و منتشر شده توسط نشر «حکمت کلمه»، همان‌طور که از نامش پیداست، داستانی است در مورد سکوت؛ اما کدام سکوت؟
درباره‌ی جنگ جهانی کتاب‌ها نوشته، فیلم‌ها ساخته و آثار متعددی تولید شده است. در تمامی آن‌ها به آن نسل‌کشی عظیم، به تحت فشار بودن، به گریزها، به آدم‌های بی‌گناه و موقعیت‌های گوناگونی پرداخته‌اند. از میان این آثار، کم بوده‌اند آن‌هایی که در میانه‌ی هیاهوی جنگ و خشونت انسان علیه انسان به سکوت ناشی از این رخداد بپردازند.
به تمامی آن انسان‌ها فکر کنید، به کلمات بر زبان نیامده‌شان، به گریستنشان در سکوت، به ابراز شادی‌شان در سکوت، به ترسیدنشان در سکوت، به عشق‌ورزی‌شان در سکوت و به عذاب کشیدنشان در سکوت. «روزهای سرگشته در سکوت» روایتی زنانه و ظریف از این معضل است. این رمان روایتگر برهه‌ای از زندگی زوج میانسالی است که در بن‌بست سکوت گیر افتاده‌اند. سکوتی که اِوا شخصیت اصلی رمان را به فراخوانی تمام خاطرات و گفته‌های پیشین خود و شوهرش وامی‌دارد تا از خلال آن‌ها سرچشمه و سرآغاز دقیق این سکوت پایان‌ناپذیر را بیابد اما موفق نمی‌شود. سکوت منشاء یا زمان شروع دقیقی ندارد؛ بلکه به ناگاه آمده و آرام آرام پخش شده و همه چیز زندگی آن دو را در خود کشیده و باعث شده است تا کلام، چیزی غیر ضروری تلقی شود.
«با گذر زمان دریافته‌ام که چگونه صدا و واژگان شیوه‌ی نفود به اوست؛ گرچه، همین‌طور هم شیوه‌ی نفوذ به ماست. این طور به نظر می‌رسد که او در خودش فرورفته. گویی کلاً تمام راه‌های نفوذ به وجود خویش را بسته است.»
اِوا به این حجم از سکوت در زندگی‌اش عادت ندارد و سایمون برخلاف او با این جنس از سکوت از کودکی خو گرفته و نجات یافته است. سایمون از «همان‌ها»ست؛ آن دسته از یهودیانی که با پنهان کردن خود در مخفیگاه‌ها توانستند زنده بمانند؛ ولی آنچه که آن‌ها از آن نجات نیافتند، سکوت است. سکوتی که جنگ به آن‌ها تحمیل کرد. در کودکی سایمون هر صدا، آوا یا کلامی مساوی بود با لو رفتن، پیدا شدن و مردن و در عوض سکوت معنای حتمی زنده ماندن و اجازه‌ی زندگی داشتن بود. البته سایمون بعدتر در زندگی اجتماعی و خانوادگی‌اش آدم موفقی می‌شود، کارمندی وظیفه شناس و پدری مهربان. او به مرور زمان نیاز به کلام را در برقراری ارتباط با نزدیک‌ترین افراد زندگی‌اش از دست می‌دهد و به سکوت کودکی‌اش بازمی گردد. اِوا که می‌خواهد برای رفع این سکوت راه حلی بیاید، در میان تقلاهای ذهنی‌اش، خود نیز به این سکوت نزدیک می‌شود و دیگر بیش از آن که در دنیای بیرون با دیگران گفت و گو داشته باشد، در درون خود هیاهویی بر پا ساخته است.
«چطور باید او را بشناسم؟ شناخت من بر پایه‌ی خاطرات است. براساس تمامی آن قسمت‌های مختصر و کوتاهی که طی سال‌ها با آشکار شدن اجزای گوناگون وجودش عیان شده‌اند.»
روایت تأمل‌برانگیز میریسه لیندستروم در فصل‌هایی کوتاه با سکون جاری در ماجرای اصلی و ماجراهای فرعی و خرده روایت‌هایش امکان این نزدیکی را برای مخاطب فراهم می‌آورد. آنقدر که سنگینی این سکوت و رکود رابطه‌ی اِوا و سایمون کاملاً درگیر کننده و ملموس می‌شود. از طرف دیگر کنکاش اِوا در گذشته‌ی خود و شوهرش تعلیق‌های کوچک و بزرگی را شکل می‌دهد که تا برملا شدن رازها و سرانجام آدم‌های نامبرده، کنجکاوانه خواننده را برای ادامه همراه خود نگه می‌دارد.
لیندستروم نگاهی زنانه و بافاصله به جنگ دارد. او جنگی را که تبعاتش در سکوت ناخواسته‌ی جنگ زدگان، فروپاشی خانواده‌ها و گذشته‌ی کابوس وار یک نسل بروز پیدا کرده و هنوز هراس برملا شدن هویت‌ها را در پی دارد، با جنگ درونی شخصیت‌ها با خودشان پیوند می زند. ناگفته‌ها و پنهان کاری‌های تاریخی در رازهای فردی شخصیت‌ها می‌غلتد و طوری در هم ترکیب می‌شود که انگار یکی باعث دیگری بوده.
این رمان که یکی از آخرین رمان‌های لیندستروم است، برنده‌ی جوایزی از جمله جایزه‌ی شورای ادبی اسکاندیناوی و جایزه‌ی منتقدین ادبی نروژ و نامزد دریافت جایزه‌ی رمان شبکه‌ی رادیویی «اِن. آر. کی. پی .تو» و نامزد جایزه‌ی منتقدان جوان شده است. از میریسته لیندستروم مجموعه داستان‌های کوتاه و رمان‌های بسیاری منتشر شده است. او برای مجموعه داستان کوتاهش با عنوان «مهمان‌ها» نیز نامزد دریافت جایزه‌ی شورای ادبی اسکاندیناوی و همچنین جایزه‌ی منتقدین نروژ شد. این نویسنده در سال 2008 برای مجموعه آثار ادبی‌اش جایزه‌ی «دابلوگ» را دریافت کرد.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۹ ، ۲۰:۴۴
فاطمه محمدبیگی
         
 
 
{این مطلب پیشتر در روزنامه اعتماد، شماره‌ی 4639 منتشر شده است.}
 
 
واقعی، مثل هر چیز خنده‌دار
 
«طنز از امتیازی انکارناپذیر برخوردار است، هر چند ممکن است ناچیز به نظر برسد: طنز همیشه واقعی است. علاوه بر این، طنز به این دلیل خنده‌دار است که هر چیز خنده‌دار واقعی است.»
«خیاط مایه‌دار و کف‌بین» مجموعه‌ی هفت داستان از «فاضل اسکندر» نویسنده و‌ روزنامه‌نگار ایرانی‌تبار معاصر روسی است که در آن راوی بزرگسال-کودک‌اش به بیان خاطرات دوران کودکی خود می‌پردازد. تمامی این داستان‌ها در «آبخاز» اتفاق می‌افتند. فضایی روستایی که شخصیت‌های متفاوت اهالی آن و نوع درگیری‌شان با ماجراها، داستان‌ها را جذاب‌تر کرده.
«فاضل اسکندر» با بهره‌گیری از راوی کودک خود و طنازی سرخوشانه‌اش، به عادت‌های بزرگسالان و نوع روابط اجتماعی حاکم بر آن‌ها می‌پردازد؛ این که چطور اخلاق، اندیشه‌ و جایگاه‌ و نقش‌ آنان با یکدیگر در تقابل‌اند یا این که چگونه یک رخداد بیرونی می‌تواند این روابط روزمره را تحت تاثیر قرار  بدهد.
راوی همچون گزارشگری قهار و تیزبین علاوه بر بیان افکار و احساسات کودکانه‌ی خود، از منظر بزرگسالی‌اش نیز آن‌ها را نقد می‌کند و در برخی مواقع کنار هم قرار گرفتن این نگاه کودکانه و بزرگسالانه‌ی راوی، لحظه‌ای را خلق می‌کند که کنایه‌ای از یاد نبردنی در خود دارد: «حالا گاهی اوقات آن‌طور که دیگران می‌گویند به خاطر زودباوری کودکانه‌ام دچار دردسر می‌شوم. البته این زودباوری امتیازات خودش را هم دارد؛ چون زخم‌های روحم مثل کودکان و سگ‌ها زود التیام می‌یابد.»
کودک حیاتی خالصانه به داستان‌ها، ایده‌ها، اتفاقات معمولی و روزمره بخشیده و نویسنده با این انتخاب هوشمندانه‌اش توانسته تمام چیزهای مرسوم دنیای بزرگسالان را با طنزی زیرکانه به هجو بکشد و از طرفی این را نیز بیان کند که تمامی این افراد بزرگسال، کودکی لجوج یا بازیگوش‌اند و اگر آن نقاب سن و سال را کنار بگذارند، گاهی از یک کودک هم کودک‌ترند و فرقی ندارد که در موقعیت جنگی باشند یا امر خطیر اجتماعی-انسانی، در هر حال اعمالشان غیر قابل پیش‌بینی، عجیب و گاهی واقعاً مضحک است.
جز در چهار داستان «آغاز»، «زمان کشف‌های شورانگیز»، «کودکستان» و «خاک صحنه» راوی-کودک ما نقش فرعی را بر عهده دارد و بیشتر تماشاگر و بازگوکننده‌ی احوال دیگران است که چگونه بر سر یک یا چند مسئله با هم کلنجار می‌روند. اما در آن چهار داستان که اولینش «آغاز» بیشتر روایتی است از نویسنده-راوی و در جایگاه داستان-مقدمه‌ای بر کتاب، کودک در نقش شخصیت اصلی حضور دارد و در این داستان‌هاست که عنصری سرشار از عاطفه و طنز جریان یافته است.
«فاضل اسکندر» در شخصیت‌پردازی پس از ارائه‌ی شمایل بیرونی شخصیت‌ها به سراغ رفتارهایشان می‌رود؛ رفتارهایی که نمود افکار، احساسات، عقده‌ها و تمام چیزهای درونی‌اند که آدمیان سعی در پنهان کردن آن‌ها دارند.  رفتار و اعمال شخصیت‌های داستان‌هایش آینه‌ی تمام‌نمای تضادهای آن‌هاست؛ آنچه که بین این افراد شکل می‌گیرد، پیش می‌رود یا شکراب می‌شود، نتیجه‌ی خواست‌ها و نیازهای درونی‌شان است که هر چقدر سعی در انکار آن داشته باشند، درنهایت جایی بروز پیدا خواهند کرد. این همان وضعیتی است که کودک هنوز به آن دچار نشده. او ساده و صادق است و رو بازی می‌کند. ترس‌ها و هیجانات مثبت و منفی خودش را می‌پذیرد و پنهانشان نمی‌کند؛ زیرا کودک هنوز چنین الزامی را درک نکرده است و همین شنیدن یا تماشای دنیای اطرافیانش را از صافی دیدگاه او، جذاب و دلچسب کرده. کودک و هم‌سن‌و‌سالانش بازی خود را دارند و آدم‌بزرگ‌ها بازی‌های خودشان را که خیلی عجیب‌تر و پیچیده‌تر از بازی کودکان است.
«خیاط مایه‌دار و کف‌بین» صحنه‌های دو نفره‌ی گیرایی دارد که با تکیه‌ی نویسنده بر تقابل شخصیت‌ها و دیالوگ‌هایی که بینشان ردوبدل می‌شود، در خاطر خواننده خواهند ماند؛ مثل گفت‌وگوی نوه و پدربزرگ درباره‌ی راهزن‌ها، گفت‌وگوی خیاط و همسایه‌اش بر سر موضوع دوچرخه‌سوار، گفت‌وگوی مترجم با سربازان آلمانی و... . البته صحنه‌های درخشانی هم وجود دارند که به خاطر روایت جزئی‌نگر و تصویری «اسکندر» که گویی وام‌گرفته از پیشینه‌ی غنی ادبیات روسی است، تصاویر را با تمام مختصاتشان در ذهن زنده می‌کند؛ چون صحنه‌ی برخورد عمو کاظم با اسب بازگشته‌اش، تماشای گلابی در سبد معلم، تبادل نگاه‌ها بین پسربچه و کارگردان تئاتر، انتظارهای خیاط برای آمدن دوچرخه‌سوار و... . همین نکته نیز ممکن است خواننده‌ی عجول ادبیات را پس بزند. خواندن داستان‌های نسبتاً طولانی «فاضل اسکندر» کمی حوصله، صبوری و همراهی می‌طلبد که اگر مخاطب از پس آن بربیاید، در فضایی گرم و صمیمی قرار خواهد گرفت، طوری که دیگر نمی‌خواهد این داستان‌ها به پایان برسند.
«اسکندر» با قدرت در روایت، تصویرپردازی‌ها و رفت و برگشت‌های زمانی پی‌در‌پی‌اش، خواننده‌ی خود را به میان داستان‌ها و شخصیت‌ها کشیده و نگه می‌دارد. البته که دریافت همه‌ی این‌ها به لطف ترجمه‌ی روان و دقیق «بابک شهاب» و نشر «حکمت کلمه» برای مخاطب فارسی‌زبان ممکن شده است.
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۹:۴۹
فاطمه محمدبیگی
در این مطلب سعی می‌کنم مختصر و مفید به فعالیت‌های سایت ادبی لک‌لک‌بوک که افتخار دارم جزوی از تیمشان باشم، بپردازم.
لک‌لک‌بوک یک پروژه‌ی ادبی مستقل ادبی با هدف محوری ساختن یک منبع و مرجع جامع در مورد ادبیات است؛ یعنی لک‌لک‌بوک سعی دارد فضایی را در وب ایجاد کند که تمامی مطالب ادبی یکجا گردآوری بشوند و نیازی نباشد که مخاطب ادبیات در سایت‌های مختلف سرگردان بشود، یا در جست‌وجوی مطلبی وقتش را حین گشتن و سرک کشیدن در وب‌سایت‌ها و وبلاگ‌های مختلف داخلی و خارجی از دست بدهد و دست آخر هم چیز درست و کاملی دستگیرش نشود. البته در کنار این هدف بزرگ، هدف‌های فرعی‌ای هم وجود دارد که به مرور زمان عملی خواهند شد که در انتها به آن‌ها اشاره خواهم کرد.
محتوایی که تیم لک‌لک‌بوک برای مخاطبان و کاربرانشان آماده می کنند شامل موارد زیر است:
 
اخبار: خبرهای روز، نشست‌ها، کارگاه‌ها، فراخوان‌ها و... .
 
مقالات: مقاله‌های نیمه‌تخصصی، نقد‌های کتاب، معرفی‌های کتاب، یادداشت‌های حوزه‌ی ادبیات و... .
 
پرونده: مطالب تخصصی-آموزشی حوزه‌ی ادبیات (آشنایی با ژانرها و مکاتب و اصطلاحات و رویدادهای تاریخ‌ساز این حوزه)، کتاب به روایت سینما (مقوله‌ی اقتباس)، تاریخ ادبیات خودمانی (حاشیه‌های جالب و رازهای مکشوف اهالی ادبیات)، شعر به روایت آواز (شعرهایی که آوازهایی معروف شده‌اند)، معرفی‌ کتاب‌های موضوعی و... .
 
سلکشن: بریده‌های مهم و قابل بحث مصاحبه‌های اهالی ادبیات.
 
مصاحبه: جمع‌آوری گفت‌وگوهای اهالی ادبیات از گذشته تا اکنون.
 
گفتار/ پادکست: گردآوری و معرفی پادکست‌های مرتبط با ادبیات، شعرخوانی شاعران، داستان‌خوانی نویسندگان و... .
 
امتیاز استفاده از این سایت ادبی در چیست؟
- شما می‌توانید با جست‌وجوی نام نویسنده، شاعر و مترجم، ضمن مشاهده‌ی صفحه‌ی معرفی او، زندگی‌نامه‌ی مختصر، آثارش و جوایز دریافتی، مصاحبه‌ها، مقالات و تمامی آثارش را همراه با معرفی و خلاصه‌شان یکجا ببینید و بخوانید.
یک نمونه‌ی جست‌وجو را اینجا ببینید.
 
- در دیگر قسمت سایت با عنوان «داستان کوتاه» داستان کوتاه‌هایی که به صورت آزاد و رایگان در وب‌سایت‌ها و وبلاگ‌های مختلف قرار گرفته‌اند، جمع‌آوری می‌شوند تا شما بتوانید فایل پی‌دی‌اف آن‌ها را یکجا داشته باشید و بخوانید.
صفحه‌ی داستان کوتاه را از اینجا باز کنید.
 
- شما با عضویت در این سایت می‌توانید کتاب‌هایی را که مطالعه کرده‌اید همراه با نظرتان درباره‌اش، وارد کتابخانه‌تان کنید. علاوه بر این، می‌توانید برای کتاب‌ها معرفی یا نقد یا یادداشت بنویسید یا بریده‌ای از کتاب را در قسمت بریده‌ی کتاب قرار دهید. دیگر این که کاربران می‌توانند مطالب متنوع خودشان را هم در این سایت و در صفحه‌ی شخصی خودشان قرار بدهند و نیازی به حضور هم‌زمان در فضاهای دیگر با کاربری‌های متفاوت و چندپاره نیست.
برای نمونه، صفحه‌ی شخصی من را  در لک‌لک‌بوک ببینید.
 
- امتیازی که لک‌لک‌بوک برای کاربران برترش -طبق روند رشد لک‌لک شما- قائل می‌شود این است که در تخفیف‌های مناسبتی یا ماهانه و سالانه‌ای که از نشرهای معتبر می‌گیرد، اولویت را به این کاربران می دهد.
در طرف دیگر، هنگام برگزاری نشست‌ها، کارگاه‌ها و دوره‌های آموزشی در آینده، کاربران برتر از حق تخفیف برخوردارند.
 
- امکان دیگری که لک‌لک‌بوک برای مخاطبانش فراهم کرده، سفارش کتاب است. شما می‌توانید لیست کتاب‌های خود را به شماره‌ی درج شده در سایت بسپارید و در مدت کوتاهی کتاب‌هایتان را -حتی کم‌یاب و نایاب- از طریق پیک یا پست تحویل بگیرید. تیم لک‌لک‌بوک برای این کار هزینه‌ای  جز قیمت پشت جلد کتاب‌ها یا برای کتاب‌های نایاب و کم‌یاب قیمت پیشنهادی فروشنده و هزینه‌ی پیک یا پست دریافت نمی‌کند.
 
- مهم‌ترین هدف فرعی لک‌لک‌بوک راه‌اندازی «تبادل کتاب» است؛ یعنی اعضای سایت می‌توانند کتاب‌هایی را که در خانه دارند به یکدیگر امانت بدهند. البته که برای این کار شرایط و قوانینی در نظر گرفته شده که اینجا می‌توانید بخوانید.
 
درست است که سایت لک‌لک‌بوک هنوز به طور رسمی رونمایی و معرفی نشده اما آماده‌ی استفاده‌ی کاربران -به‌ویژه در نسخه‌ی دسکتاپ- است. تا چند وقت دیگر نام این سایت و پروژه را بیشتر خواهید شنید. تیم لک‌لک‌بوک امیدوار است که بتواند همراه خوبی در مسیر ادبیات برای مخاطبانش باشد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۸ ، ۱۸:۵۲
فاطمه محمدبیگی
«فیل در تاریکی» رمانی پلیسی نوشته‌ی قاسم هاشمی‌نژاد، نویسنده، مصحح، مترجم، منتقد و شاعر ایرانی است که ابتدا در سال ۱۳۵۵ به صورت پاورقی روزنامه‌ی رستاخیز جوان منتشر شده و بعدتر در سال ۱۳۵۸ توسط انتشارات کتاب زمان به چاپ رسیده است. 
این رمان «به خاطر وجود دو نوع سانسور پیش از انقلاب ۱۳۵۷ ایران، نادیده گرفته شد و دیده نشد: یکی سانسور حکومتی و دیگری سانسوری در سوی دیگر طیف سیاسی از سوی روشنفکران چپ که هر اثری را که به زعم آنان در خدمت توده‌ها نبود، برنمی‌تافتند. پس از انقلاب نیز به گفته‌ی خود نویسنده، با ممنوعیت انتشار آثار پلیسی عملاً شانس کتاب برای دیده شدن، از بین رفت.»۱ 
چاپ دوم این رمان قرار بود در دهه‌ی نود خورشیدی از سوی نشر هرمس منتشر شود اما نویسنده به دلیل مشکلاتی از جمله نارضایتی از ویراستار کتاب، از چاپ مجدد کتاب صرف‌نظر کرد. هاشمی‌نژاد در این باره توضیح داده بود: «هنگامی که نسخه‌ی نهائی کتاب را ناشر محترم برایم فرستاد، چشم‌تان روز بد نبیند، سخت جا خوردم، بعد بم برخورد، بعد اشکم درآمد. چون آن را یک توهین به اثری تلقی می‌کردم که حدود چهل سال پیش منتشر شد و طی یکی دو دهه‌ی گذشته به طور زیرزمینی (یا از طریق اینترنت) هزاران نسخه از آن تکثیر شده و دست به دست می‌رود. یعنی یک کتاب شناخته‌شده است، نه به طور رسمی، بلکه غیررسمی! اشکم درآمد از آنچه بر فضای نشر حاکم شده، و نه به خاطر آنچه بر سر من و کارم رفته. [...] حالا شما در نظر بگیرید که در سال ۹۲ که ما در آن قرار داریم، بعد از این همه تجربه‌های زبانی و به دست آن همه آدم‌هائی که جان در این راه گذاشته‌اند، بیائیم درست‌نویسی فرهنگستانی را اساس کار زبان داستانی قرار بدهیم. نتیجه‌اش این می‌شود که وقتی شخصیت‌ پائین‌شهری شما می‌گوید «پوسخند» شمای ویراستار درست‌نویس آن را تبدیل بکنید به «پوزخند» و بر نویسنده‌ی بی‌نوا که دستش از همه‌جا کوتاه است پوزخند بزنید و فخر بفروشید بابت درست‌نویسی‌تان و به کلی ندانید که با این کار مقوله‌ی باورپذیری را زیر سوال برده‌اید. [...] تازه این بی‌ملاحظگی در کار قاسم هاشمی‌نژاد صورت می‌گیرد که من باشم. کسی که در چهل سال پیش همین فرضیه‌ی زبان داستانی را و عدم امکان رعایت درست‌نویسی را در نقدهائی که بر آثار معاصرانش نوشته بود مطرح کرد. [...] نه، من طفلک ویراستاران را مقصر نمی‌دانم. آنها مزد می‌گیرند که خواست ناشرین‌شان و مهم‌تر از آن خواست یک جامعه‌ی فرهنگی بی‌اطلاع را برآورده کنند. من بر این فضائی که حاکم شده است می‌گریم که در آن بسازبفروش‌ها و کاسب‌کارها تعیین‌کننده‌ی سرنوشت فرهنگ من شده‌اند.»۲
این کتاب که «بسیاری آن را اولین رمانِ پلیسی مُدرنِ ایران می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دانند هرچند پیش از این رمان، داستان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های جنایی فراوانی در ایران نوشته شده بود اما این رمان با قواعد ژانر پیش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رفت. هاشمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نژاد که خود به شناخت ادبیاتِ پلیسی و کارآگاهی اشتهار داشت و آثاری از نویسند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گانِ مهمِ این ژانر مانند ریموند چندلر را به فارسی ترجمه کرد، در جریانِ غالب ادبیاتِ ایران نبود. حلقه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای که او در آن حضور داشت با فاصله ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گرفتن از روشنفکران و نویسندگان چپ بیش از هر چیز به خود ادبیات اهمیت دادند و این در حالی بود که در سال‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های دهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی چهل و پنجاه چپ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ نبودن شاید گناهی نابخشودنی محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد.»۳ سرانجام در سال ۱۳۹۸ از سوی نشر هرمس تجدید چاپ شد.
در این یادداشت بناست تا بر چرایی اهمیت این رمان تکیه کنم؛ این‌که چرا در میان خیل رمان‌های برجسته‌ی معاصر فارسی، باید «فیل در تاریکی» را هم خواند.
قاسم هاشمی‌نژاد یکی از بهترین کسانی بود که بر داستان‌های گلشیری و دیگران نقد نوشت و دیدگاه جزئی‌نگرش در این نقدها آشکار است. چنین فردی در زمانه‌ی خودش به فرم و محتوا ارزش یکسانی می‌دهد و هیچ‌کدام را برتر از دیگری نمی‌داند و با همین اندیشه، داستانی را می‌نویسد که تناسب فرم و محتوایش باعث جلب هر دو طیف مخاطبان ادبیات-اگر به این نوع دسته‌بندی معتقد باشیم- می‌شود. فیل در تاریکی یک رمان پلیسی است. ممکن است نوشته شود پلیسی-جنایی یا پلیسی-دلهره‌آور اما بی‌اغراق می‌شود آن را یک رمان پلیسی ساده و درست دانست که ویژگی‌های «نوآر» را هم در خود دارد و خیلی به سمت جنایی ‌بودن یا دلهره‌آور بودن متمایل نمی‌شود و تکیه‌ی خود را بر ویژگی‌های بارز ژانر مورد نظرش حفظ می‌کند؛ پیرنگ درگیرکننده، تعلیق مناسب، توالی ورود و معرفی شخصیت‌ها با آغاز پیرنگ‌های فرعی و گره‌افکنی‌های پیرنگ اصلی، پیشروی هم‌زمان روایت‌های فرعی در کنار روایت اصلی، غافلگیری‌های بدون اغراق، دوری از نثرپردازی، نلغزیدن در ورطه‌ی احساسی‌گرایی و... .
 نثر تمیز، زیبا و تصویری هاشمی‌نژاد باعث می‌شود که روایت هیچ‌ کجا به حاشیه نرود و خودش را از غرق‌شدن در تصویرپردازی، بیان درونیات غلو شده، تشبیهات متنوع و سنگین‌ و سخت ‌کردن زبان دور می‌کند. در عوض، صحنه‌پردازی‌ها، شخصیت‌پردازی‌ها و تصویرهای ارائه شده آنقدر مختصر و بجا و قوی‌اند که کافی به نظر می‌رسند. به‌خصوص که رمان ژانرمحور است و در این ژانرمحوری همین به حاشیه نرفتن و به رخ‌ نکشیدن هنر نویسنده، خود مهم‌ترین نکته است. البته در سه جا این رویه شکسته شده و این صحنه‌های خارج از قاعده‌ی کلی متن، زائد به نظر می‌رسند. هر سه ‌تا صحنه- دو تا با زاویه‌دید سوم‌شخص (در روزهای سه‌شنبه، پنج و چهارشنبه، پنج) و یکی با زاویه‌دید دوم‌شخص، خطاب به حسین (در روز شنبه، نه)- می‌خواهند به نحوی ما را با بخشی از گذشته‌ی جلال امین که درونی‌تر است و نویسنده در جاهای دیگر نخواسته یا نتوانسته به آنها بپردازد، آشنا کنند و علاوه ‌بر این، از این بازگشت به گذشته‌ها (فلش‌بک) برای درگیر کردن احساسات مخاطب و هم‌ذات‌پنداری بیشتر نیز بهره ببرد؛ چون هر سه صحنه‌- با تمرکز بر درونیات شخصیت- که در خلسه‌ی ذهنی جلال می‌گذرند در لحظه‌هایی توصیف می‌شوند که چیزی در عمق روان جلال دارد او را آزار می‌دهد و اگر این صحنه‌ها به‌خصوص آن برشی که پیش از صحنه‌ی آگاهی از مرگ حسین می‌آید نباشد، شدت درگیری حسی مخاطب به نسبت کمتر خواهد بود.
در شخصیت‌پردازی‌ها هم به خاطر نوع زاویه‌دید که سوم‌شخص محدود به شخصیت اصلی است، نگاه تصویری و گاهی طنازانه‌‌ی جلال باعث می‌شود که ما تمام شخصیت‌ها را با نوع قضاوت او همراهی کنیم. تکیه‌ی ما در جای‌جای داستان به نگاه و میزان آگاهی جلال است و این نکته باعث می‌شود که فقط گاهی بتوانیم از او جلوتر برویم و به حدس‌های خودمان برای شناخت شخصیت‌ها مجال وقوع بدهیم که به خودی خود چیز بدی نیست اما در مقایسه با داستان‌های پلیسی-نه کارآگاهی- که فاصله‌ای بین نگاه مخاطب و نگاه شخصیت ایجاد می‌کنند و دست خواننده را برای حدس‌پردازی‌ها و پیش‌بینی‌های بیشتر باز می‌گذارند، این امکان را کمتر دارد. 
دیگر آن‌که نویسنده در شرح آشفتگی جلال امین هیچ‌کجا افسار روایت را رها نمی‌کند و خود را از تاختن بیهوده بر واژه‌ها و جمله‌ها بر حذر می‌دارد. انقدری می‌گوید که لازم باشد تا ما بفهمیم ذهنیت جلال نسبت به موضوع یا فردی تغییر کرده یا هر چیز دیگری و انقدری خودداری می‌کند که جای ابهام نماند. آنچه که ممکن است در این مقوله آزاردهنده باشد، مربوط به شخصیت‌پردازی خود جلال است. این که چنین مردی با مشخصه‌هایی که برای ما شرح داده می‌شود، چطور در دو جا اشتباهی به آن بزرگی می‌کند و خودش را به دردسر می‌اندازد. اینجا- به‌ویژه در آن صحنه‌ی بازگشت به خانه بعد از گفت‌وگو با شیرازی- انگار فشار پیرنگ بر شخصیت جلال غالب شده باشد؛ زیرا داستان برای پیشروی‌اش به این خطای قابل پیش‌بینی جلال امین نیاز دارد، پس او باید این کار را بکند.
جالب‌ترین مسئله در مورد شخصیت‌پردازی‌ها جدای از جذابیت خلق لحن‌های خاص شخصیت‌ها بسته به جنسیت و حرفه و...، استفاده از لهجه‌هاست. لهجه‌ی شیرازی سعدی و لهجه‌ی گفتار فارسی-ارمنی نیکلا و همسرش که به تنوع شخصیت‌ها در چنین داستانی غنایی دوچندان بخشیده.
در صحنه‌پردازی‌ها و تصویرپردازی‌ها نثر تصویرگرای هاشمی‌نژاد تعادل عمیقی بین یک نثر ادبی-داستانی و یک نثر تصویری مناسب ژانر پلیسی برقرار می‌کند. همان‌قدر تصویری که همه‌چیز را بتوانی در ذهن بسازی و گاهی گمان کنی با یک فیلم سینمایی طرفی و همان‌قدر ادبی که این تصاویر را با تشبیهات متفاوت و بدیع گره بزند و گمان نکنی که از جریان داستان بیرون افتاده‌ای.
در مورد پیرنگ جذاب رمان هم شاید بشود گفت که آن بخش اولیه با تاکید بر حضور ماشین یا ظن به سرقتش ممکن است شما را به پیش‌بینی ماجرای اصلی برساند اما باقی چیزها قرار نیست به این زودی رو بشوند. همه‌چیز کاملاً چیده شده و پله‌پله شما را تا انتها می‌برد و فصل‌بندی‌هایی بر اساس روزهای هفته و درون همین روزها، پرش‌های کوتاهی که با شماره مشخص شده‌اند، داستان را از طولانی شدن یا اضافه‌کاری نجات داده و این یکی از بهترین تکنیک‌هایی است که می‌شود برای هدایت مناسب یک داستان پلیسی داشت؛ زمان محدود، روایت مختصر، پیشروی به‌موقع داستان و جلوگیری از به درازا کشیدن ماجرا یا افت پیدا کردن ضرباهنگ روایت.
فیل در تاریکی تجربه‌ای است دلچسب در بین نسلی که شاید بیش از آنچه در توان مخاطبانشان باشد، درگیر زبان‌پردازی‌ها، ساختارشکنی‌ها و فرم مضاعف شده بودند. یک تجربه‌ی ساده، شگرف و مقید به ژانر. مهم‌ترین ویژگی‌اش همین است که می‌توان آن را به معنی دقیق و درست، یک رمان پلیسی ایرانی نامید؛ ایرانی چه از جهت انتخاب موضوع، شخصیت‌ها، مضامین محوری خانواده، عشق، اعتقاد و... و چه پاسداشت شهر در روایت که این آخری می‌تواند برای کسانی که علاقه‌مند به داستان شهری یا مقوله‌ی شهر در داستان‌اند، جذاب باشد. آن هم تصویر تهران قدیم که با جای‌جای داستان گره خورده و اگر این مکان‌ها را از روایت بگیریم، انگار کیفیت مهمی را از دست می‌دهد و دیگر فیل در تاریکی قاسم هاشمی‌نژاد نخواهد بود.
 
۱) برگرفته از توضیح ویکی‌پدیای هاشمی‌نژاد
۲) برگرفته از کتاب «راه ننوشته»، علی‌اکبر شیروانی، هرمس
۳) برگرفته از «بازگشت پدر»، یادداشت مهدی یزدانی‌خرم بر فیل در تاریکی، روزنامه‌ی سازندگی، شماره‌ی ۳۵۴
 
 
پ.ن: این یادداشت پیشتر در سایت گروه ادبی پیرنگ منتشر شده است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۸ ، ۱۹:۲۲
فاطمه محمدبیگی


اسماعیل، اسماعیل همه‌اش تقصیر توست که هوای پیدا کردنت را در سرم انداختی تا در اولین روز زمستان نودوهفت راهم را بکشم و بروم جایی که همیشه از خود گذر انقلاب دوست‌ترش داشته و دارم؛ آن‌جا که دوران دانشگاه پناهگاهم شد از بابت پیدا کردن ممنوع‌ها، نیست‌ها، نگردها. آن‌جا که کتاب‌ها کهنه‌اند و گذر سال‌ها را می‌شود در عطف‌ها و جلدهایشان تماشا کرد، نشان دست‌به‌دست شدن‌هایشان را حتی. آن‌جا که مدام دلم می‌خواسته و می‌خواهد بین مردها یا بهتر بگویم پیرمردهایش جاخوش کنم، کمکشان باشم و بخزم لای بوی کهنگی کتاب‌ها و حریصانه لمس کنم و خسته نشوم. 
سرما و خستگی مانع نشدند. زده بودی به سرم آخر و وقتی هوسی مثل تو به سرم بزند، نمی‌توانم رهایش کنم. رفتم و اسمت را بردم، نبودی اما گفتند اگر بگردم، هست می‌شوی. آن بین در جمع مغازه‌ای وقتی نامت از دهانم بیرون خزید، نفهمیدم که نگاهی رویم ماند. آمدم بروم سراغ بعدی که صدای مردانه‌ی دلنشینی خواست بمانم. ازم پرسید که از کجا می‌شناسمت. تعجبش برایم شیرین بود، خیلی شیرین، انقدری که مزه‌اش بیاید زیر زبانم؛ فکر کن مردی از چهار نسل قبل درمقابل دختری چون من که انگار حرف‌های نامی دور، خیلی دور و گم لبانم را نوازش کرده باشند و آوایشان بلند شده باشد از امروز دور، خیلی دور برای دیروز. خندیدم. اسم دوستم نشست در ذهنم. زیرلب گفتم:« آخ که همه‌ش تقصیر توئه‌ها!» عذرخواست که می‌پرسد ولی می‌خواست بداند و گفت تعجب کرده که ‌‌اسمت را از دهان من شنیده، اسماعیل. گفتم که تقصیر براهنی‌ست و دوستی که ویران سرائیدن را برایم فرستاد و گفت این همان اسماعیل براهنی‌ست‌ها. مرد خواست فحشی نثار براهنی کند، گفت اگر جمع‌ مردانه‌ی خودشان بود، می‌گفت. تذکر داد که تو چیز دیگری هستی‌، چیزی بیشتر از براهنی و دیگران. گفت:« وقتی بچه بودم بابام منو برد تیمارستان دیدنش. نمی‌دونستم که کیه.» گفتم:« بعدا که فهمیدین. مهم همون تصویریه که ازش دارین که من ندارم، ما نداریم.» گفت که فقط یک جلد از مجموعه شعرهایت دارد وگرنه بهم می‌داد و ایمیلم را گرفت تا برایم ازش عکس بگیرد و بفرستد. بزرگ‌ترین لطفی بود که می‌توانست در حقم بکند و تصویر خودش، آن مرد جذاب مانده از نسل‌های قبل با صدایی که به‌قطع سیگارها در رسایی‌اش بی‌تاثیر نبوده‌اند، در تاریکی پاساژ ماند در ذهنم. کمی جلوتر یکی دیگر از مغازه‌دارها گفت که شاگرد براهنی بوده و من « خوشا به حالتون واقعا!» گویان تصویر او را هم که بهم قول داد کتابی از تو را بیابد و به دستم برساند در ذهنم ثبت کردم به یادگار... .

ماجرایت طولانی‌تر است و من را رغبت نوشتنش نیست از آن راهروها و آن دو برادر که می‌گفتند که چقدر خوب است دختر به این میزان کتاب‌خوان و من زیرلب زمزمه کردم:« کجا کتاب‌خون که اینا رو نخوندم... .» گفتند که بس است همه را یک‌جا نخر و چه گنج‌هایی که برایم رو نکردند. چقدر حرص خوردم از این که اصل‌ها انقدر نزدیک و قابل دسترسی بودند و من دل خوش کرده بودم به افست‌های بی‌مقدار ولی خب همین افست‌ها درابتدا راه را برایم باز کردند. من تشنه‌ی لمس آن کاغذها و عطف‌ها و جلدهای کهنه‌ام و گناه را نمی‌شود بر گردن این کاغذها و جلدهای بی‌رمق انداخت. حداقل توی این سن دیگر می‌دانم کجاها برم برای عشق‌بازی اصیل‌تر. الان چندجایی خانه دارم برای بوییدن این بوی کهنگی و نوازش کردن آن حجم زیبایی کهن و چشیدن طعمشان.

پ.ن: در عکس ستون سمت راست افست‌هایی که آن روز خریدم و سمت چپ اصل‌های قدیمی. این‌بار بیشترین خرجی که می‌توانستم را برای کتاب‌ها یک‌جا کردم و حق می‌دهم اگر آن دو برادر پیش خودشان بگویند عجب دیوانه‌ای بود این دختر. کار می‌کنم که پولش را خرج این لذت کنم دیگر. کتاب‌آجین شدن، نثرآجین و شعرآجین شدن لذتی است مدام.

- دیروز تولد جان جانان‌ترینم بهرام بیضایی بود و دیدن او و براهنی در یک قاب روزم را ساخت. از تولد بیضایی کمتر می‌توانم بنویسم که شخصی‌تر است این دلبستگی. همه‌چیز از چریکه‌ی تارا در دوران تحصیلی راهنمایی شروع شد و تا اکنون ادامه دارد و بیش باد. سایه‌ات بماند روی سرم، مرد که هر چه دلبستگی به تاریخی نویسی و آن زبان باستان‌گرا و آن پارسی‌نویسی دارم از تو دارم.

-دیروز اتفاق خوش کوچک دیگری هم برایم داشت. از آن تک سکانس‌های سینمایی زندگی که در ذهنم جا خوش کند و حالاحالاها مزه‌اش بماند برایم. داشتیم طبق معمول روز آخر کاری این روزهایم ولیعصر را پیاده می‌آمدیم بالا و گپ می‌زدیم که روبروی سینما پسری فلوت می‌زد. آهنگ برایمان آشنا آمد. درنگ کردیم تا تشخیصش دهیم که سریع نشست توی ذهنم و خواندم:« خوشا فصلی که دور از غم همه که شونه وا شونه» ترانه‌ای که این دو هفته به‌عنوان لالایی برای بچه‌ها می‌خواندم و جاهایی‌اش را یاد گرفته بودند و همراهم می‌خواندند. سرخوشانه با همان دهن پری که داشتم از قبل‌ترش چیزی می‌خوردم، صدایم را بلندتر کردم. پسر مکثی کرد و بلندتر ادامه داد. او می‌زد و من با صدای معمولی‌ام، بی‌هیچ خیالی، همراهی‌اش می‌کردم. از ذوق و شتاب جلوتر هم افتادم. وقتی داشتم « بدو پیشم بدو پیشم» را می‌خواندم رفتم سمتش و اسکناس را انداختم توی جعبه‌اش. قطع کرد. گفتم:« همیشه منصفی بزن، همیشه!» لبخندی زد و چشمی گفت. ما راهمان را کشیدیم و رفتیم و نوای آهنگش پشت سرم تا جایی آمد و بعد روی سنگفرش‌های ولیعصر ریخت و محو شد در غروب پنج دی ماه هزاروسیصدونودوهفت.

- بهتر آن است  که بروم و خودم را دفن نخوانده‌های هوس‌انگیزم بکنم.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۷ ، ۱۲:۰۴
فاطمه محمدبیگی


تا پیش از این در میان خوانده‌هایم که قطعا در قبال نخوانده‌هایم حجمی ندارند، ندیده بودم کسی این چنین در نثر داستانی احوالات درونی شخصیت‌هایش را انقدر گیرا و ملموس با تشبیه کردن آن‌ها به نشانه‌ها و تصاویر بیرونی توصیف کند. شاهرخ مسکوب در سفر در خواب که روایت سیال ذهن کوتاهی است از دریافت یک خبر مرگ و در پی‌اش مرور خاطرات گذشته، استاد این نوع از شخصیت‌پردازی‌ است. او احساسات، افکار، امیال درونی شخصیت‌هایش را با پیوند زدنشان به تصویری در جهان بیرون که برای ما نزدیک‌تر و شناخته‌ شده‌تر است، می‌پردازد. به این طریق درک ‌آن‌ها را برایمان ممکن‌تر می‌سازد.

« تاریک بودم. اما بیرون ستاره بود و چراغ بود و... .»
« ذهنش از حبابی نازک و بلوری شفا‌ف‌تر بود و من دمیدن و باز شدن فکر را در آن می‌دیدم... .»
« از خودم بیرون افتادم. از من دیگر چیزی باقی نمانده بود تا خودم باشم. مانند پوسته‌ای تهی در جا خشکم زد.»
« سرم در کیسه‌ای پر از خاکستر فرورفت، نفسم برید و دلم کور شد.»
« در خودم نشت کرده‌ام و مثل حصاری بسته نه راهی به بیرون دارم و نه آرزوی بیرون.»
و...
علاوه بر این، مقوله‌ی تشبیه شخصیت‌ها به شهرها یا شهرها به ‌آدم‌ها و شبیه‌سازی مفاهیم انتزاعی به نمودهای واقعی این جهانی چیزی است که کار مسکوب را خاص می‌کند. تکنیکی بی‌همتا در داستان که انگار فقط از او برمی‌آید.

« آن‌گاه که بیماری بال‌هایش را باز می‌کند و مانند کلاغی دزد بر نهال تن می‌نشیند.»
« مرگ- اگرچه نزدیک‌تر از شاهرگ گردن- دور بود؛ آن سوی آب‌های کبود، ته دره‌ای گمشده، مانند لاک‌پشتی پیر زیر تخته‌سنگی در چاله‌ای تپیده بود... .»
« روزها همچنان که می‌گذرند فراموشی را در خود دارند و آن را مانند مهی، غباری خاکستری در راه جامی‌گذارند.»
« ما چنان آسان و روانیم که همه چیز با قدم‌هایمان همراه است. بیهوده و بی‌خیال می‌پلکیم و روزگار، که انبان رنج‌هایش را پنهان کرده است لبخندزنان دنبالمان می‌دود... .»
« دوستی با آقامهدی رویای روان گسیخته‌ای بود، مثل نسیم آزاد در راه‌های نادیدنی روان می‌شد و گسیخته بود چون با زمان بیگانه بود، انگار هرگز نمی‌گذشت و همه‌ی زمان‌ها آنی بیش نبود و هر آنی همه‌ی زمان‌ها بود. بودن با او سفری بود که از هیچ منزلی به منزل دیگر نمی‌رفت.»
« سکوت مانند مرداب چسبنده، فروکشنده و قدم‌برداشتن تقلایی بی‌امید بود.»
و...
*
« شهر چون بانویی بزرگ با تنی گسترده به دامنه‌ای تکیه داده و لمیده بود و نگاه چشم‌های فیروزه‌ایش را به سراب کویرِ دور دوخته بود؛ گیسوی دراز تابدارش را- که از سویی می‌آمد و از سویی دیگر می‌گذشت- زیر چشمه‌های پل‌هایی سیل و سیلاب‌دیده شانه می‌زد؛ پاییز و بهار را در باغ اندامش عبور می‌داد، رنگ می‌داد و رنگ می‌گرفت.»
« شهرْ بی‌حال، ازیادرفته و خسته بود. صبح مثل خوابگردها به‌کندی و ناخواسته بیدار می‌شد و دور از خود، غافل از خود پرسه می‌زد و شب به تابوت خواب بازمی‌گشت.»
« آقامهدی به رنگ‌وبوی همان خاربوته‌ی روییده بر خاک بود که نشان از اصفهان پنهان در لایه‌های زمان می‌داد؛ تجسم شهری که مانند نهری از گدارهای ناهموار تاریخ گذشته است.»
و...
هنگام خواندن این‌ها مدام به این فکر می‌کردم که من خواننده به کدام شهر می‌مانم؛ خوشی و ناخوشی‌ام به کدام، فروپاشی‌ام به کدام. دوست داشتم بدانم مسکوب شیراز را چطور می‌دیده یا تهران امروز را.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۷ ، ۱۵:۲۶
فاطمه محمدبیگی