صید نهنگ در شط

یادداشت‌های من درباره‌ی زندگی، ادبیات، سینما و تئاتر

صید نهنگ در شط

یادداشت‌های من درباره‌ی زندگی، ادبیات، سینما و تئاتر

صید نهنگ در شط

گمان‌کردن، رویا دیدن و نوشتن

اگر بخواهم خودم را تعریف کنم، مختصرش می‌شود این‌ها:

- قصه‌ساز
- من گُنگ خواب دیده و عالم تمام کَر
-زن‌کودکِ عاشقِ جان به بهار آغشته
- ریشه‌ای در خواب خاک‌های متبرک
- پهلو به پهلوی خیل نهنگ‌های جوان غوطه می‌خورم
- غلامِ خانه‌های روشن
- دانش‌آموخته‌ی کارشناسی ادبیات داستانی
- دانشجوی کارشناسی ارشد کارگردانی تئاتر
-فارغ از تحصیل دوره‌ی کامل فیلم‌نامه‌نویسی از خانه‌ی بین‌الملل بامداد
- می‌نویسم؛ چون هیچ کاری رو به اندازه‌ی نوشتن نه بلدم و نه عاشق


تا پیش از این در میان خوانده‌هایم که قطعا در قبال نخوانده‌هایم حجمی ندارند، ندیده بودم کسی این چنین در نثر داستانی احوالات درونی شخصیت‌هایش را انقدر گیرا و ملموس با تشبیه کردن آن‌ها به نشانه‌ها و تصاویر بیرونی توصیف کند. شاهرخ مسکوب در سفر در خواب که روایت سیال ذهن کوتاهی است از دریافت یک خبر مرگ و در پی‌اش مرور خاطرات گذشته، استاد این نوع از شخصیت‌پردازی‌ است. او احساسات، افکار، امیال درونی شخصیت‌هایش را با پیوند زدنشان به تصویری در جهان بیرون که برای ما نزدیک‌تر و شناخته‌ شده‌تر است، می‌پردازد. به این طریق درک ‌آن‌ها را برایمان ممکن‌تر می‌سازد.

« تاریک بودم. اما بیرون ستاره بود و چراغ بود و... .»
« ذهنش از حبابی نازک و بلوری شفا‌ف‌تر بود و من دمیدن و باز شدن فکر را در آن می‌دیدم... .»
« از خودم بیرون افتادم. از من دیگر چیزی باقی نمانده بود تا خودم باشم. مانند پوسته‌ای تهی در جا خشکم زد.»
« سرم در کیسه‌ای پر از خاکستر فرورفت، نفسم برید و دلم کور شد.»
« در خودم نشت کرده‌ام و مثل حصاری بسته نه راهی به بیرون دارم و نه آرزوی بیرون.»
و...
علاوه بر این، مقوله‌ی تشبیه شخصیت‌ها به شهرها یا شهرها به ‌آدم‌ها و شبیه‌سازی مفاهیم انتزاعی به نمودهای واقعی این جهانی چیزی است که کار مسکوب را خاص می‌کند. تکنیکی بی‌همتا در داستان که انگار فقط از او برمی‌آید.

« آن‌گاه که بیماری بال‌هایش را باز می‌کند و مانند کلاغی دزد بر نهال تن می‌نشیند.»
« مرگ- اگرچه نزدیک‌تر از شاهرگ گردن- دور بود؛ آن سوی آب‌های کبود، ته دره‌ای گمشده، مانند لاک‌پشتی پیر زیر تخته‌سنگی در چاله‌ای تپیده بود... .»
« روزها همچنان که می‌گذرند فراموشی را در خود دارند و آن را مانند مهی، غباری خاکستری در راه جامی‌گذارند.»
« ما چنان آسان و روانیم که همه چیز با قدم‌هایمان همراه است. بیهوده و بی‌خیال می‌پلکیم و روزگار، که انبان رنج‌هایش را پنهان کرده است لبخندزنان دنبالمان می‌دود... .»
« دوستی با آقامهدی رویای روان گسیخته‌ای بود، مثل نسیم آزاد در راه‌های نادیدنی روان می‌شد و گسیخته بود چون با زمان بیگانه بود، انگار هرگز نمی‌گذشت و همه‌ی زمان‌ها آنی بیش نبود و هر آنی همه‌ی زمان‌ها بود. بودن با او سفری بود که از هیچ منزلی به منزل دیگر نمی‌رفت.»
« سکوت مانند مرداب چسبنده، فروکشنده و قدم‌برداشتن تقلایی بی‌امید بود.»
و...
*
« شهر چون بانویی بزرگ با تنی گسترده به دامنه‌ای تکیه داده و لمیده بود و نگاه چشم‌های فیروزه‌ایش را به سراب کویرِ دور دوخته بود؛ گیسوی دراز تابدارش را- که از سویی می‌آمد و از سویی دیگر می‌گذشت- زیر چشمه‌های پل‌هایی سیل و سیلاب‌دیده شانه می‌زد؛ پاییز و بهار را در باغ اندامش عبور می‌داد، رنگ می‌داد و رنگ می‌گرفت.»
« شهرْ بی‌حال، ازیادرفته و خسته بود. صبح مثل خوابگردها به‌کندی و ناخواسته بیدار می‌شد و دور از خود، غافل از خود پرسه می‌زد و شب به تابوت خواب بازمی‌گشت.»
« آقامهدی به رنگ‌وبوی همان خاربوته‌ی روییده بر خاک بود که نشان از اصفهان پنهان در لایه‌های زمان می‌داد؛ تجسم شهری که مانند نهری از گدارهای ناهموار تاریخ گذشته است.»
و...
هنگام خواندن این‌ها مدام به این فکر می‌کردم که من خواننده به کدام شهر می‌مانم؛ خوشی و ناخوشی‌ام به کدام، فروپاشی‌ام به کدام. دوست داشتم بدانم مسکوب شیراز را چطور می‌دیده یا تهران امروز را.

نظرات  (۱)

۱۸ خرداد ۹۷ ، ۱۱:۳۶ آسـوکـآ آآ
باید جالب باشه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی