صید نهنگ در شط

یادداشت‌های من درباره‌ی زندگی، ادبیات، سینما و تئاتر

صید نهنگ در شط

یادداشت‌های من درباره‌ی زندگی، ادبیات، سینما و تئاتر

صید نهنگ در شط

گمان‌کردن، رویا دیدن و نوشتن

اگر بخواهم خودم را تعریف کنم، مختصرش می‌شود این‌ها:

- قصه‌ساز
- من گُنگ خواب دیده و عالم تمام کَر
-زن‌کودکِ عاشقِ جان به بهار آغشته
- ریشه‌ای در خواب خاک‌های متبرک
- پهلو به پهلوی خیل نهنگ‌های جوان غوطه می‌خورم
- غلامِ خانه‌های روشن
- دانش‌آموخته‌ی کارشناسی ادبیات داستانی
- دانشجوی کارشناسی ارشد کارگردانی تئاتر
-فارغ از تحصیل دوره‌ی کامل فیلم‌نامه‌نویسی از خانه‌ی بین‌الملل بامداد
- می‌نویسم؛ چون هیچ کاری رو به اندازه‌ی نوشتن نه بلدم و نه عاشق

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عزیز میلیون دلاری» ثبت شده است

مستند بلند ریبیژها سه روایت موازی از سه شخصیت است که درگیر بیماری خویشند. اولی متعلق به گراهام شارپ خواننده و آهنگساز است. روایت او با صدای گوش­ خراشی شبیه به زنگی ممتد آغاز می­ شود و ادامه می­ یابد. گراهام در فضای مه ­آلود دشت پیش می­ رود و برایمان از چیزی حرف می­ زند که سه سال­ و نیم پیش شروع شده. دومی متعلق به آلیس است؛ زنی سرخ­پوش که در میان تاریکی و تابش جهت­دار نور ایستاده. او از ثبت تصاویر برایمان می­ گوید، از تماشا، از عدم تماشا. سومی کتی است. او با هیبتی درشت و تقریبا مردانه برایمان از سال­ های آخر تحصیلش در رشته ­ی هنر و رهایی ناگهانی آن به قصد تنوع و حضور در ارتش می­  گوید.

پس از شنیدن زحمتی که گراهام برای تشکیل گروهش و شناخته شدن آن کشیده، متوجه می­شویم که او به بیماری زنگ گوش دچار شده و حالا چیزی که تمام زندگی ­اش بوده، بهش آرامش نمی ­دهد و گاهی نباید به آن نزدیک شود. او اما نتوانسته موسیقی را رها کند. کنار نواختن­ های گاه­ به ­گاهش، جشنواره ­ی راک­ اند رولی راه انداخته که حسابی اعتبار کسب کرده. آلیس نیز شرح می ­دهد که به ­آهستگی بینایی ­اش به­خاطر یک اختلال ژنی از دست می­رود. رنگ آبی اولین طیف رنگی است که دیده نمی ­شود و قرمز آخرینشان. او نیز عکاسی را رها نمی­ کند. به انجمن عکاسان نابینا می­ پیوندد. سفر می­ کند در پی مشاهده به گونه ­ای دیگر. کتی از مبارزه­ ی بوکسش می­ گوید؛ مبارزه ­ای که زندگی­ اش را به دو بخش قبل و بعد از خودش تقسیم کرد و بعدها الهام­ بخش فیلم عزیز میلیون دلاری شد. طی آن بخش اعظمی از حافظه ­اش آسیب می­ بیند و او باید مثل یک کودک همه چیز را از نو بیاموزد حتی راه رفتن. کمی بعد به نقاشی و مجسمه ­سازی روی می ­آورد و هیولاهایی که خیال می­ کند از زمان کار در ارتش در ذهنش خانه کرده ­اند، بیرون می ­ریزد. هر سه روایت بسته به محتوای خود ساختاری مناسب و کارآمد دارند. به­ نحوی که تأثیر گفته ­ها را دو چندان می­ کنند و باعث ملموس شدنشان می­ گردند.
پی نوشت: این مطلب پیش تر در سایت پلاتو منتشر شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۲۱
فاطمه محمدبیگی