صید نهنگ در شط

یادداشت‌های من درباره‌ی زندگی، ادبیات، سینما و تئاتر

صید نهنگ در شط

یادداشت‌های من درباره‌ی زندگی، ادبیات، سینما و تئاتر

صید نهنگ در شط

گمان‌کردن، رویا دیدن و نوشتن

اگر بخواهم خودم را تعریف کنم، مختصرش می‌شود این‌ها:

- قصه‌ساز
- من گُنگ خواب دیده و عالم تمام کَر
-زن‌کودکِ عاشقِ جان به بهار آغشته
- ریشه‌ای در خواب خاک‌های متبرک
- پهلو به پهلوی خیل نهنگ‌های جوان غوطه می‌خورم
- غلامِ خانه‌های روشن
- دانش‌آموخته‌ی کارشناسی ادبیات داستانی
- دانشجوی کارشناسی ارشد کارگردانی تئاتر
-فارغ از تحصیل دوره‌ی کامل فیلم‌نامه‌نویسی از خانه‌ی بین‌الملل بامداد
- می‌نویسم؛ چون هیچ کاری رو به اندازه‌ی نوشتن نه بلدم و نه عاشق

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است


این خانه همیشه تنها خانه‌ی محبوبم در ایتالیا بوده و هنوز هم است. از تابستان تا همین امروز، هر روز نگاهش کرده‌ام در رفت و در بازگشت. در آفتاب تند، در آفتاب کم‌رمق پاییز، در باران، در مه صبح‌گاهی، در سرمایی که برگ درختانش را سوزانده بود، در خلوت محض خیابان، در شلوغی‌ها و در تمام این لحظه‌ها شکلی داشت تازه و زنده و دلفریب. این خانه، خانه‌ی من است. در ذهنم آن کنج شیشه‌ای سمت راست طبقه‌ی دوم را گل‌خانه کرده‌ام. خودم را می‌بینم که هر روز گلدان‌ها را آبیاری می‌کنم و بعد در خنکای صبح بیرون می‌زنم و در آفتاب تند ظهر با کتاب‌های خریده بازمی‌گردم. خانه، خانه‌ی من است. خودم را می‌بینم در دهه‌های قبل، شاید شبی بیرون می‌زدیم برای شنیدن اجرای فرهاد در کوچینی یا برای قدم زدن در بلوار الیزابت و شاید هم کاخ را مستقیم می‌رفتیم پایین، بی‌مقصد. شب‌هایی هم هست و روزهایی که از خانه بیرون نمی‌زنیم. همان‌جا می‌مانیم و ریشه می‌دوانیم در هم، در زمان، در دیوارها و بر پنجره‌ها.
همه‌ی این روزها پی این بودم که نگهبان خانه را پیدا کنم و ازش بپرسم که صاحبان خانه کجایند، سرنوشتش چه می‌شود. همه‌ی روزها در آفتاب و باران و مه حواسم بود که لامپ توی راهرو کی روشن می‌شود و کی خاموش. تی کی بیرون در است و کی داخل. لای آن پنجره‌ی بالایی باز شده یا بسته‌ است. یقین داشتم که کسی هست اما آن کس فقط یک نفر است که خانه را پاس می‌دارد به مزد، به جبر، به عشق یا هر چیز دیگر. مهم این است که دیوارها فعلا به نفس‌های او تکیه کرده و خو گرفته‌اند. امروز آمدم عکسی باکیفیت‌تر ازش بردارم. آفتاب شدید بود و از پشت عینک دودی چیزی جز حجم خانه به چشم نمی‌آمد. وقتی آمدم خانه تا عکس‌ها را ببینم، دیدمش. در عکس اول دارد از در بیرون می‌آید و در عکس دوم پشت میله‌های حفاظ ایستاده.
-بختت رو دختر، بختت رو!
خنده‌ام گرفته بود از لحظه‌ای که آن‌که می‌جستمش‌، مقابل چشمانم بوده و من ندیدمش. خیالم راحت است روزی که در بزنم، منتظر که بمانم، بیرون می‌آید و شاید جواب سوال‌هایم را بدهد.
‌پ.ن: خانه‌ای که همیشه موقع سر زدنم به گالری نبشی،  نگران حالش بودم و سرک می‌کشیدم که دیگر چه چیزی ازش کم شده، خانه‌ی شاملو و آیدا بوده. انگار که خانه‌ها قصه‌های آشنایشان را در گوشم می‌ریزند... . خانه‌ی بغلی همین خانه هم زیباست. به‌خصوص طبقه‌ی دومش، آن پنجره که پشتش گلدان چیده شده و مرد جوان سیگار به دستی گاه گاه پرده را کنار می‌زند.
- با تخریب خانه‌ی کودکی ابتهاج چه کنیم؟ با تمام خانه‌های بلاتکلیف و از بین رفته‌ی دیگر چه؟ بی‌حس شده‌ایم، بی‌حس. 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۸ ، ۱۸:۲۸
فاطمه محمدبیگی


پیِ نشستنی به انتخابِ بخت

پائیده سایه‌ها به رهگذار و در هوای ما
-که بسته‌ایم به مرگ چنان که بسته‌ایم به سایه‌هایمان-
بال می‌گشاید این بازِ شوخ

میان دو پرواز جا می‌کند اکنون به شانه‌ام
آری، خلافِ نوشته، قصه آغاز و پایان ندارد؛ 
برین خاکدان هر چه بینی کهنه‌ست
‌(قاسم هاشمی‌نژاد) 

پ.ن: 

- حالا که مرگمان را، مرگ مردم را انتظار می‌کشند، به قول گلسرخی «باید که قلب ما، سرود و پرچم باشد». برای سیل نود‌وهشت چیزی نمی‌شود نوشت، ما چه می‌دانیم، ما که این دور ایستاده‌ایم به تماشای لحظه‌های کوتاهی که به دستمان می‌رسند... .

- اکنون که خلیج فارس ثبت جهانی شده، امیدوارم که همگان دست از سرش بردارند؛ تن سبزآبی گرمش را به شرکت‌های درجه چند چینی اجاره ندهند تا شخمش بزنند، فاضلاب جایی را درش نریزند و گردشگران داخلی بدل به زباله‌‌دانش نکنند.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۸ ، ۱۸:۴۰
فاطمه محمدبیگی



من فکر می‌کنم
که هنوزاهنوز هم
آن‌قدر فرصت داریم
که عشق‌هامان را
زندگی‌هامان را
با یکدیگر
قسمت کنیم
من این را خوب می‌دانم
خوب
(خسرو گلسرخی)
سال پیش رو را برایتان مثل همین شعر و همین فیلم می‌خواهم. حالا که زمانه دارد بهمان سخت می‌گیرد، خودمان دست خودمان را بگیریم و مهر را تقسیم کنیم و خوشی را هر چند کوچک و ترانه را، آواز را، موسیقی را، رقص را، رقص را، رقص را... بخوانیم و برقصیم و فراموش نکنیم که درد هست، رنج هست، سختی هست ولی می‌شود کمی عاشقانه‌سرخوشانه گرم شد، آسوده شد، جاری شد و بعد باز هم ادامه داد به همه چیز.
مبارکتان باشد روزهای نویی که از راه می‌رسند. بسازیدشان.
پ.ن: فیلم برشی است از تیزر مستند «واکَس چه» ساخته‌ی کامران حیدری درباره‌ی ابراهیم منصفی.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۸ ، ۱۷:۳۳
فاطمه محمدبیگی

خاطرم است این عکسی که در گالری گوشی‌ام مانده، بهار نودوهفت از خودم برداشتم وسط نوشتن از آساره و بیژن. همان زمان‌ که تصمیم‌هایی گرفته بودم و تصمیم‌هایی هم داشتم می‌گرفتم. آساره و بیژن را در پرده‌ی آخر همان‌طور بلاتکلیف رها کردم. خودم را هم. همه‌چیز را.
نودوهفت از روزهای نخستینش برای من با کندن و بریدن و رها کردن آغازید. بعد همین رویه ادامه پیدا کرد آن‌قدر که سبک‌ترین شکل خودم را به تماشا بنشینم. تا پیش از این گمان می‌کردم که پذیرایم، رهایم و سبک اما این مسیر نشانم داد که می‌توانم بیش از این‌ها باشم و کنار هر کدامشان یک «تر» بگذارم؛ منِ پذیراتر، رهاتر و سبک‌تر و حالا می‌دانم که ظرف همه‌ی این‌ها می‌تواند در من بزرگ‌تر شود و هرگز به‌تمامی پر نشود. آدمی می‌تواند وسیع‌تر باشد و بشود و هیچ چیزی قشنگ‌تر از این نیست. ظرف من امسال آن‌قدری پر شد که حتی در این مقطع از زندگانی خودم لبریز بشوم.
فقط من و تویی که داخل آینه به هم خیره‌ایم می‌دانیم که امسال چه نقطه عطف‌ها و چه لحظه‌های درخشان و چه تجربه‌هایی در خودش داشت به رنج، به شادی، به حرف، به سکوت و ... . فقط منِ من می‌داند که این روزهایی که گذشت چقدر از کلمه‌ها فاصله گرفتم و بهشان رجعت کردم، چه اندازه با دست‌ها، لب‌ها، آغوش و تنم سخن گفتم و چه سکوت‌هایی که هیچ کدامِ این‌ها نشدند.
آن روزهای اول بهار وقتی به خودم نگاه می‌کردم چیزهای محوی را می‌دیدم که حالا روشن و شفاف‌اند و در پی‌شان تصویرهای محو دیگری می‌آیند که در آینده خواهم دیدشان... .
پ.ن: دوست عزیزی همین اواخر گفت سفیدی به موهایت می‌آید، نمی‌دانم ولی می‌دانم که سپیدی پیچیده به سیاهی آدم‌ها را دوست دارم و از این تنیدگی نمی‌هراسم، چه در خودم و چه در دیگری. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۸ ، ۱۷:۲۰
فاطمه محمدبیگی