ماهی ها در شب می خوابند نوشته ی سودابه اشرفی
رمانی است که در سال 1383 توسط انتشارات
مروارید به چاپ رسید و در سال های بعد نیز تجدید چاپ شد. این رمان برنده ی
جوایز "صادق هدایت"،"مهرگان ادب" و "بنیاد گلشیری"
شده است.
رمان ماهی ها در شب می خوابند روایتی سیال ذهن
از طریق رجوع به گذشته(فلش بک) است که از طریق زاویه دید اول شخص و در برخی مواقع
سوم شخص محدود به شخصیت سوم شخص دانای کل،
بیان می شود. فصل اول بیانگر لحظه ای کوتاه از زندگی طلایه دختر جوانی است که در
خارج از کشور زندگی می کند. هنگامی که او
به خانه بازمی گردد، دوباره با پیغامی تلفنی از برادرش مواجه می شود که پس از سال ها او را پیدا کرده و می
خواهد باهاش صحبت کند. همین باعث می شود که گذشته برای طلایه زنده شود و ما در این
مرور خاطرات با او همراه می شویم. فصل های متعدد دیگر را همین خاطرات و اتفاقات
گذشته شکل می دهند. ما کم کم و فصل به فصل با زندگی طلایه و خانواده ی زمردیان در
دوران پیش از انقلاب آشنا می شویم. سپس در بخش های دیگر به خصوص فصل هفتم ریتم رفت
و برگشت ها-گذشته در گذشته- به اوج خود می رسند که متناسب است با ریتم ماجرای آن
فصل و تقویت کننده ی ویژگی عصیان در طلایه.
شخصیت های کتاب بیشتر در حد تیپ باقی مانده اند.
پدر که تیپی است از پدرهای سنتی و سخت گیری که مخالفت خود را با به روز شدن، چه در
اندیشه و چه در ظاهر در جای جای روایت
نشان می دهد. حتی در فصلی- که گویی نویسنده در نگارش آن تحت تاثیر فصل کتابسوزی
کتاب سمفونی مردگان بوده- پدر تمامی کتاب های دخترش را می سوزاند و در فصلی دیگر
نیز به پاره کردن شلوار جین دخترش مشغول می شود و از او می خواهد تا با دختر
همسایه قطع رابطه کند. در فصل های بعدی نیز می توان از دیالوگ های رد و بدل شده
بین مادر، امیر و طلایه به این پی برد که او با کنکور دادن و دانشگاه رفتنش دخترش
مخالف بوده.
در مقابل پدر، مادر را داریم که با رشد یافتن در
بستر سنتی خواست های درونی خود را پنهان کرده و گاهی در جایی که شرایط مناسب باشد،
آن ها را بروز می دهد. مادر هواخواه طلایه است و مخفیانه او را همراه برادرش امیر
به سینما می فرستد، برای کنکور دادن راهی می کند و در آخر هم اوست که با پافشاری
خود دخترش را به خارج از کشور می فرستد. همه ی این ها در پی این خواسته ی مادر که
مدام هم در داستان تکرار می شود، می آیند؛ این که او نمی خواهد دخترش مانند خودش
شود. اما این زن که مشخص نیست عقاید سنتی اش برگرفته از تلقین دیگران است یا چیزی
است که خودش پذیرفته، هیچ تلاشی برای زندگی شخصی خودش نمی کند و تغییری را برای
خود نمی خواهد. گویی که از شوهرش و یا از دست دادن زندگی معمولی اش واهمه داشته
باشد؛ زیرا که این ازدواجِ دومش پس از مرگ شوهر اولش است. او در حضور محرم رازش
شهناز خانم همسایه مجال پیدا می کند خودش باشد، آن طور که می خواهد بپوشد و بگردد،
مست کرده و درمورد آینده ی طلایه با او صحبت کند.
دو برادر طلایه نیز به نوعی جلوه ی دیگری از پدر
و نمود جامعه ی مردسالارانه ی آن دورانند. البته که کهن الگوی( آرکی تایپ) برادر کشی در قسمتی از رمان باعث
جذابیت بخشیدن به ماجرای آن ها گشته اما در کل این دو شخصیت نیز عمقی ندارند. تنها
تفاوتی که بین این دو برادر وجود دارد این است که امیر به نوعی مشوق و الگوی طلایه
است برای گذر از سنت ها و پیش رفتن به سوی آینده ی بهتر. راز مهم فرزند نامشروع
امیر را نیز تنها طلایه می فهمد و تا انتها با خود نگه می دارد. اما علی که هیچ
اشاره ای جز پیوستنش به ساواک و نگرش خانواده و اهالی محل به این کار او، نمی شود
نقشی در زندگی خواهرش ندارد؛ این که داستان را او به جریان می اندازد، گویی وجه
نمادینی به شخصیت او بخشیده. علی جلوه ای از گذشته است که طلایه را رها نکرده یا
برعکس. گذشته ای که همیشه حاضر است، هر چقدر هم که شخصیت اصلی رمان بخواهد منکر آن
شود یا سعی در فراموش کردنش، داشته باشد.
و طلایه نماد زنان و دخترانی است که تسلیم شرایط
نمی شوند و می خواهند آینده ی خودشان را با دست خویش بسازند. گویی کتاب از همین
منظر مورد توجه جایزه ی هدایت قرار گرفته. طلایه که نیاز به شخصیت پردازی قوی تری
دارد تا بتواند ارتباطی قوی با مخاطب برقرار کند، نیز متاسفانه تنها یک تیپ است.
شورشی بودنش در مدرسه، مخالفت هایش با پدر در بحث مطالعه، درس خواندن و ازدواج
نکردن و... همه و همه طی اشاره هایی مختصر
بازگو می شوند. اشاره هایی که مجال شکل گیری ژرف را پیدا نکرده اند. به طور کلی به
نظر می رسد که دغدغه ی نویسنده عمق بخشیدن به خرده روایت ها و شخصیت ها نبوده و
این ساختار و پرداخت ماجرا بوده که او را درگیر خود کرده. چیزی که به خاطر آن
شایسته ی دریافت جایزه ی گلشیری شده. رجوع به گذشته ی سیال ذهنی که معمولا اول شخص است اما در مواقعی
به سوم شخص محدود به شخصیت و سوم شخص دانای کلی تغییر پیدا می کند که گویی همگی از
دیدگاه طلایه برخاسته اند؛ چیزی که پیش از این نمونه اش را در کتاب سمفونی مردگانِ
عباس معروفی داشته ایم.
در انتها باید گفت که طلایه از گذشته گریخته و
به آینده ای که مادرش برای او آرزو می
کرده، پناه برده اما باز هم به آن چه باید نرسیده. او هنوز هم بین گذشته و حالش در
رفت و آمد است. هدف و انگیزه ای برای چنگ انداختن و گریز به سوی آینده ندارد. علی
تنها بخشی از چیزهایی هستند که می توانند به سرعت او را به خاطره های گذشته اش،
پرتاب کنند و در این مرداب پایین بکشند. طلایه آن طور که در فصل های ابتدایی کتاب
نوید داده می شود، دختر سخت و محکمی نیست. انگار که بیرون کشیدن او از آن فضا و
فشارهای موجودش، باعث رکود او شده. حالا
او مثل خیلی از انسان های هم عصرش گیج و بلاتکلیف در رفت و آمدهای آونگ
واری بین گذشته و حالش زندگی می کند؛ بی هیچ نتیجه ای، بی هیچ رهایی ای. او نتوانسته
تعادلی بین گذشته و حال برای ساختن آینده اش برقرار کند.
پی نوشت: این مطلب پیش تر در سایت گزارش هنر منتشر شده است.