صید نهنگ در شط

یادداشت‌های من درباره‌ی زندگی، ادبیات، سینما و تئاتر

صید نهنگ در شط

یادداشت‌های من درباره‌ی زندگی، ادبیات، سینما و تئاتر

صید نهنگ در شط

گمان‌کردن، رویا دیدن و نوشتن

اگر بخواهم خودم را تعریف کنم، مختصرش می‌شود این‌ها:

- قصه‌ساز
- من گُنگ خواب دیده و عالم تمام کَر
-زن‌کودکِ عاشقِ جان به بهار آغشته
- ریشه‌ای در خواب خاک‌های متبرک
- پهلو به پهلوی خیل نهنگ‌های جوان غوطه می‌خورم
- غلامِ خانه‌های روشن
- دانش‌آموخته‌ی کارشناسی ادبیات داستانی
- دانشجوی کارشناسی ارشد کارگردانی تئاتر
-فارغ از تحصیل دوره‌ی کامل فیلم‌نامه‌نویسی از خانه‌ی بین‌الملل بامداد
- می‌نویسم؛ چون هیچ کاری رو به اندازه‌ی نوشتن نه بلدم و نه عاشق

۳۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معرفی کتاب» ثبت شده است

ربه کا اثر دافنه دوموریه نویسنده ی انگلیسی، یکی از برجسته ترین آثار رمانتیک است که برای اولین بار در سال 1938 منتشر گشت. دوموریه  اذعان کرده  که همیشه تحت تاثیر نوشته های خواهران برونته بوده و با الهام از طرح کلی کتاب جین ایر نوشته ی شارلوت برونته، دست به نگارش این کتاب زده. در جای جای کتاب حضور الهام بخش طرح داستانی کتاب برونته به وضوح دیده می شود اما دوموریه با انتخاب نوع روایت بازگشت به گذشته و خلق شخصیت هایی متفاوت روند دیگری از یک ماجرای عاشقانه ی این چنینی آفریده. داستان عاشقانه، مرموز و جنایی اثر دوموریه با فراز و فرودهای فراوان و درگیر کننده اش از زبان زنی که شخصیت محوری کتاب است و نامش تا انتها بر ما پوشیده می ماند، روایت می شود.

ماجرا از آشنایی تصادفی دختری خدمتکار از طبقه ی پایین اجتماعی با ماکسیم دوینتر مردی از طبقه ی بالای اجتماعی انگلیس آغاز می شود. این آشنایی طی روزها ادامه پیدا می کند و باعث شکل گیری رابطه ای عاطفی بین آن دو که نه تنها از نظر جایگاه اجتماعی بلکه از نظر سنی تفاوت فاحشی با هم دارند، می گردد. ماکسیم که سال گذشته همسر خود، ربه کا، را طی یک حادثه از دست داده، به دختر جوان پیشنهاد ازدواج  می دهد. پذیرش این پیشنهاد به سرعت انجام شده و آن دو پس از یک عقد مخفیانه و ماه عسلی کوتاه برای از سر گرفتن زندگی زناشویی خود به عمارت ماندرلی که متعلق به ماکسیم است، بازمی گردند. ورود آن ها به این عمارت اما منجر به تزلزل این ازدواج تازه به وقوع پیوسته، می شود. خبر ازدواج دوم آقای دوینتر دهان به دهان بین اهالی می چرخد. آشنایان کنجکاوانه برای دیدن نو عروس به عمارت می آیند. خدمتکاران صحبت هایی پشت سر عروس جوان و عدم تناسب او با اربابشان می کنند. در این میان اما خدمتکار اصلی عمارت، خانم دانورز، که اداره ی همه ی چیز را برعهده دارد از همان ابتدا برخوردی سرد و کینه توزانه با همسر دوم ماکسیم انجام می دهد؛ زیرا او سال ها قبل، همراه با ربه کا وارد این ملک شده و به طرز عجیبی هنوز هم دوستدار بانوی اول است. اوست که باب مقایسه ی جایگاه اجتماعی و خانوادگی و نوع رفتار بچه گانه ی نوعروس را با ربه کا باز می کند؛ چون طاقت ندارد که ببیند دختری این چنین جوان و ناشایست بخواهد جای بانوی اول را در عمارت پر کند. پس از آن است که عروس جوان زیر بار تمام این فشارها دچار تردید و پشیمانی نسبت به تصمیمی که اتخاذ کرده، می شود. او حس می کند که ماکسیم احساس اولیه ای را که نسبت بهش داشته، از دست داده و به فکر اشتباه بودن ازدواجشان رسیده. در تقابل بین نو عروس برای تثبیت شخصیت، رفتار و جایگاهش نسبت به ربه کاست که رازهایی پنهان از گذشته ی ماکسیم برملا می شوند و همه چیز را تحت تاثیر قرار می دهند.

پی نوشت: این مطلب پیش تر برای کتاب صوتی نوار نگاشته و در وبلاگ نوار منتشر شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۲۳
فاطمه محمدبیگی

خیال کن مثل هر صبح، توی تخت خوابت غلت می ­زنی و به بدنت کش­ و ­قوس می­ دهی تا کرختی خواب از تنت برود اما وقتی سعی می ­کنی  که دست­ هایت را بالای سرت بکشی، درد از شکم تا سر شانه­ هایت بالا می ­آید. نه تنها دست ­هایت به بالای سرت نمی ­رسد بلکه آن­ ها را می ­بینی که بی هیچ انگشتی، بلند، خمیده و قهوه ­ای شده­ اند. همین لحظه خواب از چشمانت می ­پرد و سریع پتو را کنار می ­زنی. شکمت را می ­بینی که چند تکه و برآمده شده؛ با پوستی چغر به رنگ طیف ­های کم ­رنگ و پررنگ قهوه­ ای. در انتهایش چشمت به ردیف پاهای قهوه­ ایی می ­افتد که مثل شاخه­ های درختی خشکیده هوا را بی ­هدف چنگ می­ زنند. وحشت زده تلاش می­ کنی تا از تخت بیرون بپری. دمر روی زمین می ­افتی. گمان می ­کنی حالا اگر چشم­ هایت را باز کنی حتما از خواب بیدار می شوی اما زهی خیال باطل. چشم که باز می ­کنی، تنت را می ­بینی که سوار بر همان پاهای نازک و دراز شده و هر کدام تو را به طرفی می ­کشند. چند دقیقه ­ای وقت می­ برد تا بتوانی همه ­شان را با هم در یک جهت تکان دهی. قدم برمی ­داری؛ البته نه آن قدم برداشتن با صلابت بلکه قدم برداشتنی مضحک؛ طوری که انگار داری روی برف یخ ­زده سُر می­ خوری. دور خودت می­ چرخی تا آن که آینه­ را پیدا می ­کنی. به زحمت بهش می­ رسی. خودت را...خودت را که نه، سوسکی بزرگ به اندازه­ ی یک آدم بلند قد درشت هیکل می ­بینی. پقی می­ زنی زیر خنده و دستی به دو شاخک سبز شده روی سرت می ­کشی و بعد گویی حقیقت به ذهنت هجوم آورده باشد، به یاد می ­آوری که این سوسک، خود تویی و جاخورده از آینه فاصله می ­گیری.

شاید در روزهای اول و دوم گمان کنی که این یک کابوس است و بالاخره بیدار می ­شوی اما بعد از چند روز ناچاری که ماهیت جدیدت را بپذیری. سپس باید به این فکر کنی که چرا این اتفاق برایت افتاده و یا حالا بعد از این چه می ­شود؟ خانواده و دوستانت ممکن است از تو بترسند یا طردت بکنند یا حتی بخواهند تو را بکشند. در عوض تو هم فرصت داری تا بیشتر از قبل به زندگی حشرات توجه کنی و بدانی که مثل یکی از آن­ ها زندگی کردن چه مزه ای دارد. مثلا در هفته ­ی اول یاد می­ گیری که چطور با یک حرکت از پشت به شکم بغلتی. در هفته ­ی دوم بلد می ­شوی که خودت را به سقف برسانی و خودت را آن بالا نگه داری. در روزهای بعدش هم می فهمی که چطور می ­شود از راه رفتن و ماندن روی دیوار و سقف و وارونه نگاه کردن به زندگی لذت ببری بدون این که خون توی سرت جمع شود یا حالت تهوع پیدا کنی. می ­بینی؟ تغییر همیشه هم بد نیست حداقل این یکی، مزیت­ های بیشتری نسبت به آن زندگی کارمندی و یکنواخت دارد. فقط باید مراقب غریبه­ ها و دمپایی و جارو باشی، آخر هر چقدر هم که بزرگ باشی، باز هم یک سوسکی.
 این همان بلایی است که سر گرگور سامسا، شخصیت اصلی مسخ می ­آید. یک تغییر کالبد از انسان به حشره؛ آن هم سوسک، گونه ­ای تنزل یافته و کریه. حالا او باید با این تغییر کلنجار برود بی آن که بداند آیا امیدی به تغییر دوباره هست یا نه. زندگی حشره ­ای خیلی از واقعیت ­ها را برای او عوض می ­کند و چیزهایی است که تازه متوجه­ ی مفهوم آن­ ها می شود. چیزهایی که شاید هیچ وقت دلش نمی­خواست بداند... .
مسخ نوشته ­ی فرانتس کافکا که اولین بار در سال 1915 منتشر گشت، توسط مترجم­ های مختلف بارها وبارها به فارسی برگردانده شده. کافکا به مارکس برود از دوستانش وصیت کرده بود که تمام کتاب ­های او را نخوانده بسوزاند اما او از این کار سرپیچی کرد و باعث شهرت جهانی دوستش شد. فضای تاریک و خاص کتاب ­های او و به خصوص دیدگاهش نسبت به زندگی انسان و روابطش بعدها به فضای کافکایی شناخته شد که بسیاری از نویسندگان دیگر تحت تاثیر او از آن بهره گرفتند.
ناباکوف در کتاب "درباره­ی مسخ" به بررسی شباهت­ ها و تفاوت ­های این اثر با شنل(یا پالتو) گوگول و دکتر جکیل و مستر هاید استیونسن می­پردازد. او در باب شباهت پالتو و مسخ اشاره می­ کند که در پالتو نوع خصوصیات انسانی چهره­ ی محوری با گرگور در داستان کافکا فرق می ­کند اما این خصوصیت رقت انگیز بودن انسانی در هر دو وجود دارد. او ادامه می­ دهد که زیبایی کابوس های کافکا و گوگول در این است که شخصیت­ های انسانی اصلی آن­ ها به همان جهان خصوصی و خیالی شخصیت­ های غیرانسانی دور و برشان تعلق دارند اما شخصیت­ های اصلی می­ کوشند تا خود را از این جهان بیرون بکشند، نقاب از چهره بردارند و بر پالتو یا لاک خود غلبه کنند. در داستان گوگول و کافکا شخصیت پوچ اصلی به جهان پوچ اطرافش تعلق دارد اما به نحوی رقت انگیز و تراژیک می ­کوشد از این جهان به درآید و به جهان انسان­ ها برود.

پی نوشت: این مطلب پیش تر برای کتاب صوتی نوار نگاشته و در وبلاگ آن منتشر شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۲۰
فاطمه محمدبیگی

کتاب صد سال تنهایی نوشته ی گابریل گارسیا مارکز کلمبیایی نخستین بار در سال 1967 منتشر شد. مارکز پیش از این حرفه ی روزنامه نگاری را دنبال می کرد و موقعی مشغول نوشتن صدسال تنهایی شد که در وضعیت مالی بدی به سر می برد. وی اقرار کرده است آن چیزهایی که در این رمان نوشته، برگرفته از خاطرات دوران کودکی اش هستند، هنگامی که نزد مادربزرگ و پدربزرگش زندگی می کرده؛ پدربزرگی واقع گرا و پیگیر وقایع روز و مادربزرگی خرافاتی که برخلاف شوهرش، درگیر مسائل روز نبوده. همین فضای واقعی-جادویی موجود در اثر باعث می شود که بسیاری از ناشران آن را نپذیرند اما در انتها کتاب چاپ می شود و پرفروش ترین رمان زمان خود می شود؛ طوری که تمام نسخه‌های چاپ اول صد سال تنهایی به زبان اسپانیایی در همان هفته اول کاملاً به فروش رفت و مارکز را به شهرت و ثروت رساند. آکادمی جایزه ی نوبل در سال 1982 جایزه ی ادبی خود را به پاس نگارش رمان ها و داستان های کوتاهش به او اهدا کرد.

موضوع این کتاب پیرامون پیدایی، فراز و فرودها و نابودی یک خانواده، بوئندیا، و یک شهر، ماکوندو می گذرد. خوزه آرکادیو و همسرش اورسولا و چند تن دیگر به منظور یافتن مکانی بهتر برای زندگی از شهر خود مهاجرت می کنند. در یکی از شب ها که در میان راه توقف کرده بودند، خوزه آرکادیو خوابی می بیند و بعد از آن خواب است که آن ها تصمیم می گیرند شهری به نام ماکوندو را در همان زمینِ کنار رودخانه بنا کنند. پس از آن است که ما شاهد زندگی هفت نسل از خانواده ی بوئندیا می شویم. خانواده ای که هر کدام از اعضایش تولدها، انتخاب ها، سرنوشت ها، شکست ها، موفقیت ها،  ماجراجویی ها و مرگ های گوناگونی را تجربه می کنند:
از پدری که مجذوب کشف کردن است  و در پی آن به کیمیاگری و کسب علم مشغول می شود. تا مادری که از بچه دار شدن می ترسد و به همین دلیل در شب اول ازدواجش خود را طناب پیچ می کند اما بعدها به تنهایی مسئولیت بزرگ کردن فرزاندانش را برعهده می گیرد. خوزه آرکادیو پسر اول آن ها ناگهانی راهی سفری طولانی می شود و سال های سال بعد، خون جاری شده اش روی زمین خود را به خانه ی مادری می رساند. آئورلیانو پسر دوم به جنگ می رود و سرهنگی می شود که همتا ندارد. او هفده پسر نامشروع از خود باقی می گذارد؛ هفده پسری که سال ها بعد، کشیش تمامی شان را غسل تعمید می دهد و با خاکستر صلیبی بر پیشانی شان می کشد که هرگز پاک نمی شود. همین صلیب های خاکستری سرنوشت آنان را رقم می زند. سرهنگ آئورلیانو نیز اواخر عمر در اوج تنهایی مشغول ساختن، خراب کردن و بازساختن ماهی های طلایی کوچک می شود. آمارانتای دختری که بکارت خود را تا آخر عمر حفظ کرده و با دست های خود کفنش را آماده می کند. رمدیوسی که زیباترین دختر منطقه است و هر جا که برود، بویی خوش از خود برجای می گذارد وعاقبتش به یک ملحفه ی سفید و یک صعود گره خورده.  دوقلوهایی که جا به جایی با یکدیگر را از همان کودکی به عنوان بازی برای خود انتخاب می کنند تا جایی که پس از مرگشان نیز کسی نمی تواند بگوید که کدام واقعا کدام بود. ملکیادسی که روحش در خانه ی این خانواده جولان می دهد و اوست که آینده ی بوئندیاها را پیش بینی کرده و به صورت رمزنگاری مکتوب می کند. که این رمز صدسال بعد، توسط یکی از نوادگان خانواده گشوده می شود. آخرین نوزاد نامشروع این نسل طعمه ی مورچگان می شود و همان لحظه است که طوفانی نوح مانند، ماکوندو را دربرمی گیرد و... انزوا، بیماری بی خوابی و فراموشی، عمر طولانی و مرگ در تنهایی همه و همه چیزهایی هستند که اعضای این خانواده و این شهر را درگیر خود کرده اند. سیر دَورانی به وجودآمدن یا به دنیا آمدن و از بین رفتن و دیگربار در شکلی دیگر پیدا شدن و تکرار سلسه حوادث،  نیز درون مایه ی اصلی کتاب را تشکیل می دهند. ماکوندویی که در ابتدا با دنیای خارج هیچ ارتباطی ندارد و بعدها به یک منطقه ی تجاری تبدیل می شود و وقایعی که این شهر و ساکنانش از سرمی گذرانند، انعکاسی است از تاریخ اوایل قرن نوزدهم کلمبیا. مارکز با بهره گیری از حقایق موجود و خلق کردن فضایی واقعی و تلفیق آن با عناصر جادویی، اسطوره  ای، افسانه ها و باورهای نسبتا خرافی مردم خویش،  پایه گذار رئالیسم جادویی ای شد که حقیقت جامعه ی نویسنده را بازمی نماید.

پی نوشت: این مطلب پیش تر برای کتاب صوتی نوار نگاشته و در وبلاگ نوار منتشر شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۰۷
فاطمه محمدبیگی

فرض بگیرید که وارد یک میخانه شده و برای سفارش دادن نوشیدنی مورد نظرتان دچار مشکل می شوید. زیرا که صاحب آن جا و شما زبان یکدیگر را نمی فهمید. این میان مردی پا درمیانی می کند و کار را راه می اندازد. سپس شما به او پیشنهاد می کنید که کمی هم نشینی داشته باشید. کمی بعد، شما و او سکوت صاحب میخانه را گیج کننده می نامید. سپس مرد که خودش را وکیل این ناحیه معرفی می کند، سر رشته ی صحبت را به تمامی در دست خود می گیرد و آن را طوری ادامه می دهد که پی در پی به موضوعات متشابه  دیگر منتهی شود.  سخنانی که کمابیش آمیخته اند با ذکر خاطرات خودش، نقل قول هایی که شنیده و یادآوری آن خنده های وهمناکی که هرازگاهی می شنود. موضوع آن چنان جذاب می شود که دلتان نمی آید مانع ادامه دادنش بشوید. ناگهان پیش خود خیال می کنید که چرا این مرد دارد این حرف ها را برای شما می زند؟ نکند کارش همین است که توی این میخانه ی مکزیکوسیتی نام بنشیند و مردم را نظاره کند تا دو گوش شنوای مناسب بیابد و سر صحبت را باز کند؟ سپس می اندیشید که فارغ از همه ی این ها، حالا این حرف ها قرار است به کجا برسند؟ قصدش از گفتنشان چیست؟
از سر کنجکاوی یا گذراندن زمان، چندین شب پای سخنان مرد وکیل می نشینید تا ببینید که ماجرای آن خنده چطور به سقوط دختر جوان در آن شب تاریک، توی رودخانه ربط پیدا می کند. منتظر می مانید تا بشنوید که دلیل مرد برای نجات ندادن دختر جوان از آن خودکشی چه بوده. گوش می دهید تا او نظراتش را در مورد بسیاری از رفتارهای معمول انسانی و موضوعات جهان شمولی چون عدالت، انسانیت، کیفر، عشق، جهنم و بهشت، مذب و خدا، شرف و آبرو، عیاشی، قدرت، خدمت، خوشبختی، بردگی، دوستی، سانسور، آزادی و ...بگوید. زیرا که حرف هایش باعث  می شود تا شما فرصت تامل پیدا کنید و بیاندیشید که واقعا حقیقت هر یک از این موارد چیست، چطور می توان آن را فهمید و آیا توانایی کشفش در وجود شما موجود است؟

لحظه به لحظه از خود می پرسید که این مرد کیست؟ واقعا وکیل است یا دروغ می گوید؟ چرا از جنایتکاران حمایت می کند؟ این که کابوس خودکشی آن دختر و آن خنده های عجیب همیشه همراهش هستند را تنها برای سرگرم کردن شما می گوید یا در حقیقت دارد عذاب می کشد؟ نکند مجنونی است که گمان می کند، مثل یک پیامبر رسالت آگاه کردن مردم را دارد؟ شاید همین درست باشد؛ دانستن بیشتر خود گواه رنج و دردی است که منتهی به جنون می شود... .
از آن هنگامی که کتاب سقوط را باز کرده و شروع به خواندنش می کنید، شما نقش همان مرد غریبه ای که وکیل دارد برای او سخن می گوید، را به عهده می گیرید. شما مخاطب تک تک حرف هایش می شوید و این شمایید که باید چند شب همراهی اش کنید تا به پایان حرف هایش برسید. البته اگر پایانی در کار باشد و قطعا آن موقع شما همان کسی نیستید که پیش از این بودید. جملات او چیزی یا چیزهایی را در شما تکان داده.
آلبر کامو
یکی از بزرگ ترین نویسندگان و فیلسوفان فرانسوی بود که در سنین جوانی توانست جایزه ی نوبل ادبی را دریافت کند. آثارش چه داستانی، چه نمایشی و چه غیر ادبی شامل مباحث فلسفه ی هستی گرایی می شوند. او این چنین موضوعاتی را به نحوی تامل برانگیز، جذاب و آموزنده بیان می کند.

پی نوشت: این مطلب پیش تر برای کتاب صوتی نوار نگاشته و در وبلاگ نوار منتشر شده است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۰۴
فاطمه محمدبیگی

اگر خوابی را دو بار ببینی و هر بار پیش از به انتها رسیدنش بیدار شوی، چقدر باورش می کنی؟ اصلا رویاها چه میزان برای تو ارزش دارند؟  بعضی از خواب ها به طرز عجیبی تو را درگیر خودشان می کنند؛ طوری که نمی توانی فراموششان کنی. برخی از انسان ها هم هستند که به دنیای خواب ها اهمیت ویژه ای می دهند. یعنی از کنارشان به راحتی نمی گذرند و حس می کنند چیزی درون آن ها نهفته است  که باید رازگشایی شود.

سانتیاگو قهرمان رمان کیمیاگر نیز از آن دسته آدم هایی است که نمی تواند به راحتی بی خیال رویایی که دیده بشود. درواقع این به آن خواب هم بستگی دارد. خوابِ پیدا کردن یک گنج در جایی که نمی دانی کجاست به خودی خود وسوسه کننده است. به خصوص که ظرفیت جست و جو و کشف در ذات این پسر نهاده شده. زیرا که انتخاب کرده تا یک چوپان ساده باشد و در عوض دنیا را بگردد. چوپان جوان اسپانیایی در عرض دو هفته یک خواب را دو بار می بیند. در آن خواب جای گنجی در نزدیکی اهرام مصر بر او آشکار می شود. پس از ملاقات با یک کولی و پیرمردی که خودش را پادشاه می نامد، تصمیم می گیرد برای یک بار هم که شده در زندگی اش، نشانه ها را باور کند و قدم در راه تحقق رویایش که پیرمرد آن را افسانه ی شخصی نامیده، بگذارد. او راهی آفریقا می شود و بلافاصله پس از رسیدنش به آن جا، اموالش را از دست می دهد. مایوس و ناامید کاری در مغازه ی یک بلورفروش پیدا می کند و پس از یک سال می تواند پولی را فراهم بیاورد تا جبران خسارتی که دیده، باشد. در آن لحظه نشانه هایی به یاد او می آورند که برای هدف دیگری پا به این سرزمین گذاشته و نباید بدون عملی کردن آن بازگردد. پس همراه یک کاروان راهی صحرا می شود تا به مصر و اهرام برسد. گنج او آن جا انتظارش را می کشد.
باید همراهش دل به کشف بسپاری و پا به پایش در صحرا پیش بروی و ماجراهای عجیبی را که او از سرمی گذراند، تجربه کنی. دقایقی ناامید شوی، از اعماق وجود بترسی، گیج بمانی که چه تصمیمی باید بگیری و بارها و بارها روی مرز پیش رفتن یا متوقف شدن بلغزی تا درانتها بفهمی که آیا اصلا گنجی وجود دارد یا خیر. اگر نداشته باشد چه خواهد شد؟ اگر باشد چه، آیا ارزش صرف کردن این زمان طولانی و تحمل رنج های بسیار را داشته است؟
کیمیاگر نوشته ی پائولو کوئیلو نویسنده ی معاصر برزیلی و از رمان‌های بسیار پرفروش دهه ی پایانی قرن بیستم جهان است. این کتاب در بیش از ۱۵۰ کشور منتشر و به بیش از ۵۲ زبان ترجمه شده است.
مترجم رسمی او در ایران آرش حجازی بوده و آثارش توسط نشر کاروان منتشر شده اند.  کتاب های او جزو آثاری تلقی می شوند که زمینه ای عرفانی-دینی  و رگه هایی از خودباوری و خودیاری دارند. برخی ادعا می کنند که کوئیلو ایده ی داستانی این کار را از مثنوی معنوی وام گرفته اما خود او اذعان داشته که با الهام از یکی از قصه های هزار و یک شب آن را نوشته.

پی نوشت: این مطلب برای کتاب صوتی نوار نوشته و پیش تر در وبلاگ نوار منتشر شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۶ ، ۲۲:۰۶
فاطمه محمدبیگی

داستان با یک کشتی، یک مهاجرت، یک زایمان، یک ملوان و یک بچه ­ی سر راه گذاشته شده، آغاز می ­شود.
"ملوانی به نام دَنی بودمن پیدایش کرده بود. وقتی که همه­ ی مسافران بوستون از کشتی ویرجینین پیاده شده بودند. داخل جعبه ­ای مقوایی. ده روزه بود. روی پیانو رها شده بود. روی کارتن نوشته شده بود" تی. دی. لمون" ملوان اسم خودش را همراه با سال 1900(نُوِوچِنتو) به اسم پسربچه اضافه کرد و مسئولیت بزرگ کردنش را به عهده گرفت. درحقیقت نووچنتو برای جهان وجود نداشت. هیچ شهر یا کلیسا یا بیمارستان یا زندان یا تیم بیس بالی نبود که اسم او را در جایی نوشته باشد. وطن نداشت. تاریخ تولد نداشت. خانواده نداشت. به طرز قانونی اصلا به دنیا نیامده بود."
راوی ماجرای این مرد عجیب وغریب که اقیانوس به خانه ­اش می­ ماند، دوست ترومپت نوازش است که اتفاقی به عنوان عضوی از نوازنده ­ها وارد کشتی می­ شود و تا سال­ ها آن جا همراه او می­ نوازد. داستانی که از انتها شروع شده و با مرور خاطرات به همان نقطه­ ی پایان بازمی­ گردد تا ببینیم که آیا نووچنتو از روی بمب­ هایی که برشان نشسته است، بلند می­شود یا نه. این مرد برای ما از دنیای غریب نووچنتو می­ گوید؛ از زندگی ­اش بر روی کشتی، از خانواده ­اش که همان ملوان­ ها و مسافرین در رفت ­وآمد هستند، از قدرتش در نواختن پیانو به صورت بداهه فراگرفته و رقابتی که بر سر نواختنش با جِلی رُل مشهور می­ کند، از تصمیمش برای قدم گذاشتن روی خشکی پس از گذشت سی­ و دو سال روی آب و علتی که او برای این کارش بیان می­ کند"به این دلیل که دریا را از آن سمت، از روی خشکی ببینم نه ازداخل کشتی." نووچنتو انگار که جزیی از کشتی باشد، همیشه در آن حضور دارد و هر بار که سر بلند کنی، می­توانی او را ببینی که به نوعی در خانه ­اش قدم می ­زند و مشغول کاری است. اقیانوس نه تنها در چشمان او، بلکه در روحش نیز رسوب کرده؛ طوری که روح یک مادر در فرزندش. اقیانوس با تمام موج­ هایش جایی است که او درش به دنیا آمده، بزرگ شده و هر شب در آغوشش خوابیده و مدام برش زندگی کرده. او خودش نمودی از این آبی بی­کران است.  برای او حتما همه چیز سه رنگ است؛ یا سفید و سیاه به رنگ شاسی­ های پیانو و یا آبی به رنگ وطنش.

نویسنده توصیف ظاهری خاصی از او به ما ارائه نمی­دهد؛ او شبیه به همه­ی ماست و نیست. می­تواند یکی از ماها باشد. یکی که محو است. مردی است در تاریکی، در کنج­های ناپیدای کشتی، در بداهه­نوازی­های شبانه­ی سالن رقص. پیانیستی که تا می­تواند ساکت است و هر جا که نیاز ببیند با سُراندن انگشت­هایش روی شاسی­های دو رنگ پیانو سخن می­گوید. هیچ کس قادر به تقلید شیوه­ی صحبت کردنش نیست. برای این مرد دنیای خارج از کشتی جهان بی­دروپیکری است که پایان نداشتنش می­ترساندش. دنیایی که برای یک بار هم که شده او را وسوسه می­کند تا به خاطرش از پله­های کشتی پایین بیاید. برای آن دنیا هم نووچنتو فردی است خیالی و ناشناخته. دنی.بودمن.تی.دی لمون نووچنتو جایی به دوستش می­گوید که در چشم مردم می­شود چیزی را که بعدها خواهند دید، مشاهده کرد. نه آن را که تا به حال دیده اند. شاید مادرش وقتی که او را به دنیا آورد، همین عدم تعلق او را به دنیای حقیقی دور از آب در چشم­های کوچکش دیده بود و برای همین او را همان جا که زاده شد، رها کرد.
کتاب افسانه­ی هزار و نهصد نمایشنامه-داستانی است به شیوه­ی مونولوگ(تک گویی) نوشته­ی الساندرو باریکوی ایتالیایی که با ترجمه­ی آرزو اقتدار توسط نشرخورشید به چاپ رسیده. خود نویسنده اشاره کرده که این متن  را برای یک بازیگر و یک کارگردان نوشته بوده. جوزپه تورناتوره-کارگردان فیلم­های سینما پارادیزو و مالنا- نیز فیلمی با همین عنوان از روی این کتاب با بازی تیم راث در سال 1998 ساخته.

پی نوشت: این مطلب برای کتاب صوتی نوار نوشته و پیش تر در وبلاگ نوار منتشر شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۶ ، ۲۲:۰۰
فاطمه محمدبیگی