صید نهنگ در شط

یادداشت‌های من درباره‌ی زندگی، ادبیات، سینما و تئاتر

صید نهنگ در شط

یادداشت‌های من درباره‌ی زندگی، ادبیات، سینما و تئاتر

صید نهنگ در شط

گمان‌کردن، رویا دیدن و نوشتن

اگر بخواهم خودم را تعریف کنم، مختصرش می‌شود این‌ها:

- قصه‌ساز
- من گُنگ خواب دیده و عالم تمام کَر
-زن‌کودکِ عاشقِ جان به بهار آغشته
- ریشه‌ای در خواب خاک‌های متبرک
- پهلو به پهلوی خیل نهنگ‌های جوان غوطه می‌خورم
- غلامِ خانه‌های روشن
- دانش‌آموخته‌ی کارشناسی ادبیات داستانی
- دانشجوی کارشناسی ارشد کارگردانی تئاتر
-فارغ از تحصیل دوره‌ی کامل فیلم‌نامه‌نویسی از خانه‌ی بین‌الملل بامداد
- می‌نویسم؛ چون هیچ کاری رو به اندازه‌ی نوشتن نه بلدم و نه عاشق

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «لکاته» ثبت شده است


مستند کات ساخته ی بنجامین دیزدارویچ روایتگر همراهی سه روزه ی مردی آپاراتچی است که تصمیم گرفته برای آخرین اکران فیلم با آپارات را در شهر قدیمی اش امتحان کند. او عمرش را صرف سینما کرده و هنوز معتقد است فیلم های سی و پنج میلی متری سینمایند و آن چه امروز بر پرده ها اکران می شود، هیچ است. در سه روزی که ما شاهد تلاش او برای یافتن یک آپارات سالم و مکانی برای اکرانیم، حرف هایش درباره ی اکران فیلم در میانه ی جنگ بوسنی را می شنویم. او از طریق تونلی که برای دور زدن حصر شهر و انتقال مواد غذایی ساخته بودند، حلقه های فیلم را جابه جا و آن ها را به رایگان برای مردم اکران می کرده. با او در شهر قدم می زنیم و به سینماهای قدیمی که حالا یا از بین رفته اند یا تبدیل به سینماهای مدرن شده اند، سرک می کشیم. در میان این سرک کشی ها متوجه می شیم که نسل جدید به سینمای مدنظر او علاقه ای ندارند همان طور که او سینمای جدید آن ها را پس می زند. بی نتیجه ماندن تلاش شخصیت اصلی فیلم بعد از سه روز نیز، تاییدی است بر این تفاوت. تنها سه، چهار نفر برای تماشای اکران فیلم قدیمی او به سالن می آیند. در پایان تنها خودش مقابل پرده ی بزرگ سالن، پشت به سالن خالی نشسته. تصویری غیرقابل انکار از غلبه ی سینمای جدید بر سینمای پیش از خود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۶ ، ۱۳:۰۸
فاطمه محمدبیگی


تهران، لکاته ی دوداندودِ من، می دانم عاقبت یک روز سینه ات با سرفه ای سخت و عمیق می لززد و همه مان را می لرزانی. می دانم از این غمی که مثل یک بختک نشسته است روی سینه ات، کلافه ای. می دانم رنجوری از تمام آن چه بر تنت می گذرد.
تهران، لکاته ی دوداندود من که تنت خوابگاهی است برای مردمان دل مرده، بزدل، فریب کار، خسته، مردد، دل زده، رنجور و دل شکسته. دل هزار پاره ات خوش است به آن عاشقان، بچگان و آن هایی که گه گاهی دست نوازش بر تنت می کشند.
تهران، لکاته ی دوداندود من، نه تقصیر توست، نه آغا محمد خان و نه هیچ کس دیگر. تقصیر ماست. همه چیز بر گردن کلفت ماست که تو در تاریخ ما انقدر پیر و دل مرده شده ای. تقصیر ماست که هر صبح، کلاه ابرهای دود را بالای سر صاف می کنی، سرفه ات را در سینه نگه می داری و خیابان های پر از فرورفتگی و وصله ات را بر تن صاف می کنی و می گذاری زندگی را بر پوستت از سر گیریم. تقصیر ماست که چهره ی تاریخی زیبایت، آن دلبر روزگاران نزدیکِ دور، لگدمال شده زیر گام های خودخواه ما.
تهران، لکاته ی دوداندودِ ما، می دانم که خستگی ات از سر گذشته و می خواهی سرفه هایت را بیرون بریزی و سینه ای صاف کنی تا آرام بگیری. خلط های چرکینت را بیرون بریز اما حواست به آن عاشقان، بچگان و آن هایی که دست نوازش بر تنت می کشند، باشد. لرزش سینه ات که بیشتر شد، آنان را سرِ دست بگیر و نگذار که زیر آوار بمانند. آن ها پس از آوار شدن تنت بر تاریخ امروز، باز هم بر چهره ات دست نوازش می کشند اگر بخواهی که بمانند.
تهران، لکاته ی دوداندود ما، خودت را بر سر آنانی خراب کن که تو را زیبا و دلبر چنان روزگاران قبل نخواستند و با گام های مغرورشان تنت را رزمگاه خواسته های خویش کردند. وقتی عاشقان را بر دست می گیری، اینان را نظاره گر باش که زیر برج های دست ساخته ی خویش، دفن می شوند. تقصیر تو نیست و نخواهد بود. سهم آنان و حقشان همین باید باشد.
تهران، لکاته ی دوداندودِ من، کلاه آلودگی ات را بر سر صاف کن، دستی به موهایت بکش، لباست را مرتب کن و نفس بکش، آرام و عمیق برای عاشقان، بچگان و آنان که دست نوازششان از چهره ات دور نیست.

پ.ن: عکس، یکی از روزهای تمیز تهران است از پشت شیشه های پردیس چارسو.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۶ ، ۱۵:۴۵
فاطمه محمدبیگی