داشتم توی دفتر ایدههام پی ایدهای میگشتم که چیزی بهش اضافه کنم، چشمم افتاد به این. از دستم دررفته بوده و اینجا وسط اینها جامانده. متنی که روش کار میکردم، تموم شد. این رو هیچجاش نذاشتم، حذف کردم ازش. بعدتر قطعا سراغش میرم که بلایی دیگه سرش بیارم و ببرمش توی قالب دیگهای اما فعلا این تیکه رها شده میمونه ولی تعلقش به اون موضوع رو هم نمیشه انکار کرد.
امضای انتهاییش برام خندهدار بود. آقا محمدخانی که آغا بودن رو پذیرفته و توی سال نود و پنج، از حسهاش مینوشته.
***
فرق است بین رنج و رنجوری. نحو را نمیگویم. حقیقتش این است؛ یعنی حقیقت من این بوده، می دانی؟ نه. معلوم است که نمیدانی و هرگز هم نخواهی دانست که چه کشیدهام و میکشم. همین است رنجوری. این که این درد، این رنج تمام نمیشود، ادامه مییابد، مستمر است. برای تو رنج میآید و کمی میماند و سپس میرود. برای من رنج آمد،ماند و نرفت. نتوانست که برود... . نمیتوان بازگرداند چیزهایی را. نمیتوان از بین برد چیزهایی را. آن که از بین نمیرود و بازنمیگردد این رنج است و آن سلامتی.
سلامت بودم. بیاندوه، بیدردی ممتد. بیلذتی که همهاش زخمی میشود بر روح. چنگ میزند به جانم آنچه تو نمیدانی، نه تو و نه دیگران. کوهام اما کوهی برف گرفته تا کوهی پوشیده در ابر، کوهی فوران کرده، کوهی مه گرفته. زیباست؟ خودش یا آنچه پوشاندهاش؟
خستهام. خستهتر از آن که به قدرت تظاهر کنم. قدرت، من را پوشانده است. مخفی کرده چیزی را که هر روز و هر لحظه آشوبم میکند. از دست دادهام و بازنمیگردد که خود نکردم، دیگری کرد در حقم... . از دست رفته است دیگر. نامش رویش خوش نشسته. برای بقیه ساده است؛ بخشی از تن آدمی که حذف میشود به یک دستور. برای من ولی بخشی از من بود که پوسید، گندید و نیم دیگر را نیز درگیر کرد.
گندابم سر به سر. تو راه فرارم باش. تو راه گریز را نشانم ده، زیبا رو که دیدنت آتشی است بر خرمن جانم. شعلهور میکنی و میروی و میمانم با تلی سوزان که باید فرونشانمش. کردهای این کار را؟ نه این چنین، نه این چنین.
آغا محمدخان قاجار بیستوچهارم ده نود و پنج
پ.ن: شاید شما رو هم مثل من یاد این بخش از شعر «آنچه نوشتهام» رضا براهنی جان دلم بندازه که برای من مثل خیلی وقتای دیگه عینِ واقعیته:
« من دوست داشتم که صورت زیبایی را بر روی سینهام بگذارم
وَ بمیرم
اما نشد
هستی خسیستر از اینهاست
دردی که آدم حسی
احساس میکند
بیانتهاست
من این چکیدههای اول و آخر را هم
برای تو در این جا نوشتهام »
-عکس از تئاتر شکار روباه دکتر علی رفیعی است.