دومین ساختهی نیما جاویدی یک درام پلیسی-معمایی است که حول محور جستوجو و شناخت یک زندانی فراری میگردد. آنچه سرخپوست را از دیگر آثار چند سال اخیر جدا میکند، فیلمنامهی دقیق آن است. یک فیلمنامهی سه پردهای که نقاطش مرتب چیده شده و جایی را برای به حاشیه رفتن و از ریتم افتادن، باقی نمیگذارد.
جاویدی با بهرهگیری از یک موقعیت مکانی متفاوت از فضاهای متعارف و متداول فیلمهای این سالها، فضا و داستانی را میآفریند که بیشباهت و بیربط به برخی از آثار نویسندگان دههی چهل و پنجاه ایرانی نیست. فیلمنامه با شخصیتپردازی جامع و کامل خود در مرز بین سطح و ژرفا و بسط روابط بهصورت منطقی و ملموسَ قانعکننده است؛ بهخصوص در روند کاوشی که پی شخصیت سرخپوست در پیش گرفته و انتخاب درستی که دربارهی آشکار نساختن او برای مخاطب انجام داده. زیرا که این سرخپوست نیست که اهمیت دارد، بلکه مسیر جستوجوی اوست که همه چیز را پیش میبرد و دچار دگرگونی میکند، از شخصیتها گرفته تا روابط جاری میان آن ها.
نیما جاویدی با ایجاز عمدیاش چه درکارگردانی چه در نویسندگی، فیلم را از هر چیز زائدی خالی کرده و به خودش اجازه نداده که جایی یا لحظهای بیش از حد مکث کند و یا چیزی را با اغراق همراه سازد. نه شیفتهی صحنهپردازی خود شده، نه غرق در پرداخت شخصیت نعمت جاهد با آن تغییرات قدمبهقدمش از تغییر لحن تا پوشش و عقیده و نه سرخپوست با آن چهرهی مرموز و ویژگیهایش فردیاش. اینجور خودداری کردن به کار داستاننویسانی میماند که بارها و بارها داستانشان را ویرایش میکنند تا چیزی بدیهی یا ناکارآمد درش باقی نماند حتی یک کلمه.
نکتهی قابل توجه دیگر در رابطهی تنگاتنگ بین شخصیتپردازی و مکان داستان است که مؤلف با ظرافت و کدگذاریهای بهجا از پس آن برآمده؛ زندانی که باید تخلیه شود تا از سر راه فرودگاه برداشته شود اما فرار یکی از زندانیها شروع یک جستوجوی نیمروزه را رقم میزند. این کاوش در کنار شناخت هویت سرخپوست به یک سفر درونی موازی هم میانجامد. سفری که درون نعمت جاهد آغاز میشود و کمکم آن چهرهی سرد و خشک مثل زندان را که سایه انداخته بر چهرهی جاهد، کنار میزند و آن سیمای درونی لطیف و احساساتی را نمایان میسازد. اگر زندان از زندانیهایش خالی شده و یک زندانی فراری نظم آن را بر هم میزند تا دیگران را به تماشای نوی زندانی که خود ساختهاند برساند، جاهد نیز زندان موقعیت شغلی و اجتماعی خود را متزلزل میکند تا به بازتعریفی از خود، عشق و عدالت برسد.
سرخپوست در لایهی اولیهی خود یک درام پلیسی-معمایی جذاب و درست و دقیق است و در لایهی دیگر یک داستان انسانی و عاشقانه. آنچه در سینمای این روزها جایش حسابی خالی است؛ فیلمی که بیاغراق و بدون هیچ چیز اضافهای از نما گرفته تا سکانس و دیالوگ و... داستان خوبش را به قشنگی روایت میکند. فیلمی که کارگردان-نویسندهاش میداند تا کجا اجازهی تاختن به خودش بدهد و غرق ایده و روایت خود نشود و چه چیزی ارزشمندتر از این در سینما.