صید نهنگ در شط

یادداشت‌های من درباره‌ی زندگی، ادبیات، سینما و تئاتر

صید نهنگ در شط

یادداشت‌های من درباره‌ی زندگی، ادبیات، سینما و تئاتر

صید نهنگ در شط

گمان‌کردن، رویا دیدن و نوشتن

اگر بخواهم خودم را تعریف کنم، مختصرش می‌شود این‌ها:

- قصه‌ساز
- من گُنگ خواب دیده و عالم تمام کَر
-زن‌کودکِ عاشقِ جان به بهار آغشته
- ریشه‌ای در خواب خاک‌های متبرک
- پهلو به پهلوی خیل نهنگ‌های جوان غوطه می‌خورم
- غلامِ خانه‌های روشن
- دانش‌آموخته‌ی کارشناسی ادبیات داستانی
- دانشجوی کارشناسی ارشد کارگردانی تئاتر
-فارغ از تحصیل دوره‌ی کامل فیلم‌نامه‌نویسی از خانه‌ی بین‌الملل بامداد
- می‌نویسم؛ چون هیچ کاری رو به اندازه‌ی نوشتن نه بلدم و نه عاشق

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فیلم» ثبت شده است


رضا تجربه‌ی تماشا کردن و صبوری است، تجربه‌ی هیچ کار بزرگی نکردن و اصلا نخواستن عمل کردن، تجربه‌ی یک سفر درونی و عقب‌رونده. فیلم روایتی است از مردان و زنان امروز که در بندهای عشق و روابط و جدایی‌ها و پیوستگی‌ها دست‌وپای بیهوده نمی‌زنند. یک درام عاشقانه که بی‌شتاب، بدون هدف‌ها و خواسته‌ها و کنش واکنش‌های بزرگ و جدی؛ چون امر جدی این‌جا چیزی‌ست پیرامون یک مکاشفه در گذشته و پیشروی به سوی اکنون، بدون در نظر گرفتن آینده.
در همان سکانس آغازین بذر گیجی، تردید و تعلل در نطفه‌ی روایت بسته می‌شود. رضا، مرد جوانی‌ست که با به پایان رساندن ازدواج خودش با فاطی به توافق رسیده. با این که او را دوست دارد اما باید بپذیرد که رها کردن اصل اول عاشقی است و  به‌همین‌خاطر در سکانس دادگاه- که ارجاعی به جدایی فرهادی دارد- رضا و فاطی با جدیتی ساختگی نقش یک جدایی و یک شکست را بازی می‌کنند. برخلاف پیشینیان سینمایی‌اش، رضا تصویر مردی که برای از دست ندادن معشوق از هیچ کاری دریغ نمی‌کند را ندارد. او از سر عشق مرد پذیرش و حتی تسلیم و ابایی ندارد که به قول مادر فاطی حتی یک مرد بی‌غیرت دیده شود، مردی که در سرتاسر فیلم- جز سکانس پایانی- در قاب‌ پنجره‌هایی تکی و بسته جای می‌‌گیرد. جهان‌بینی او که از نسل امروز است با جهان‌بینی گذشتگانش فرق دارد. همین تماشای تجربه و مسیر این جدایی را جذاب می‌کند. سبک و سیاقی که بیش از آن که متعلق به نسل‌های قبل‌تر باشد، آن نسل امروز و می‌توانیم بگوییم که تصویر ماست.
رضا مثل پیرمرد قصه‌ای که دارد می‌نویسد، بی‌جان رها می‌شود تا شاید بمیرد. همان‌طور که پیرمرد در انتظار مرگ، هر روز چیزهای تازه‌ای می‌بیند و به معجزه‌ی عشق زنده می‌شود و باعث زایایی می‌گردد؛ رضا هم پی خودش می‌گردد و هر روز چیزی از خود به دست می‌آورد که از یاد برده بوده. او به کندوکاو روابط گذشته‌اش می‌پردازد. بازمی‌گردد به تمام زنانی که روزگاری در زندگی خود داشته و حتی در این مسیر زن تازه‌ای را هم می‌افزاید ولی چهره‌ی یک زن بر همه‌ی این‌ها مستولی است و آن فاطی است. وجودی که مثل گذشته‌ی اصفهان- که روایت در این بافت‌های قدیم و جدید می‌گذرد- تمام تن شهر را دربرگرفته و جدایی از آن ممکن نیست مگر به انکار هویت خویش. فاطی بخشی از روح و هویت رضا شده و او در این رجعت کم‌کم می‌فهمد که چرا نتوانسته با زن‌های دیگر بماند و چرا این زن را انتخاب کرده. بخشی از اهمیت فیلم هم به خاطر همین تصاویر نزدیک و بی‌ادایی است که از زنان مستقل جامعه‌‌ی این عصر و تصویر مردی که در میان آنان قرار گرفته ارائه می‌دهد؛ تصویر بی‌قضاوت و خالصانه‌ای که کمتر شاهد آن بوده‌ایم.
رضا مردی است امروزی اما پیوندی عمیق با گذشته دارد؛ گذشته در سیاق عاشقی، گذشته در حرفه‌ی معماری، گذشته در حرفه‌ی نوشتن و گذشته در زندگی شخصی. او حتی پس از مرگ کوچکش به این گذشته رجعت می‌کند و اذعان می‌دارد که نمی‌داند چه باید بکند، آن‌چه می‌داند این است که نمی‌تواند این گذشته را رها کند و بدون آن اکنون و آینده‌اش را بگذارند. پس از قبول این حقیقت و پیوندی که در انتهای سفر درونی‌اش دوباره محقق می‌شود، این‌جاست که او را بیرون از آن قاب‌های تک‌نفره‌اش می‌بینیم و زایایی‌اش ممکن می‌شود؛ اصفهانش در پیوند گذشته و حال، می‌تواند آینده‌ را خلق کند.
رضای معتمدی شاید می‌توانست بهتر باشد ولی به اندازه‌ی خودش کافی است و ثابت می‌کند که چقدر به بودن و ساخته شدن چنین روایتی از عشق، فراق و وصال نیاز داشتیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۸ ، ۱۱:۳۹
فاطمه محمدبیگی


نفس، فیلمی به نویسندگی و کارگردانی نرگس آبیار است که با یک روایت اول شخص زندگی دختری به نام بهار را که پس از مرگ مادرش همراه برادران و خواهر خود زیر دست مادربزرگش بزرگ می شود، بازمی گوید. این خاطرات از برهه ای کوتاه در دوران پهلوی شروع شده و سپس در زمان انقلاب و دفاع مقدس ادامه پیدا می کنند. نمای آغازین- همچنین پایانی- فیلم را نقاشی کودکانه ی بهار تشکیل می دهد که بعد از آن به صورت انیمیشن، به پاره ای از بدنه ی روایت تبدیل می شود که تصویرسازی های ذهنی بهار را از وقایعی که می شنود، قصه هایی که برایش نقل می شود و کتاب هایی که می خواند، نشان می دهند. ما با روایت زبانی دلنشین این دختر و تصاویر متناسب با گفته های او، وارد زندگی اش می شویم. ضرباهنگ تند و هیجان انگیز فیلم نیز بیش از پیش به ملموس شدن فضای کودکانه ی اثر کمک می کند. انتظار مدام مخاطب برای این که بهار ناخواسته و ندانسته حادثه ای بیافریند، شخصیت پردازی قوی او و ننه آقایش، تنوع شخصیت ها، خرده روایت های گوناگون، فلش بک های محدود، رفت و برگشت بین دنیای واقعی و دنیای ذهنی او(پاره ی انیمیشن)، فضای مملو از قصه و داستان، مکان های متفاوتی که اتفاق ها در آن ها رخ می دهند، آداب و رسوم و سنت های قدیمی که حسی از نوستالژی با خود به همراه دارند و موسیقی شاد و تحریک کننده ی کار همه  و همه باعث جذابیتی می شود که بتوان با آن طولانی بودن زمان فیلم را تاب آورد.تا جایی که به آن پایان بندی غیرمنتظره، خوب و حتی شوکه کننده رسید. انتهایی تاثیرگذار که از واقعیت دنیای بزرگسالان بر دنیای سرخوشانه ی کودکان تحمیل می شود.

پی نوشت: این مطلب پیش تر در شماره ی 443 هفته نامه ی جهان سینما به چاپ رسیده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۴۲
فاطمه محمدبیگی