جین اِیر دختر یتیمی است که والدینش را بر اثر
بیماری تیفوس از دست داده. مسئولیت بزرگ کردن او به عهده ی تنها عمه اش می افتد.
عمه اش اما معتقد است خون او پاک نیست و نمی تواند کنار فرزندان او زندگی کند؛
برای همین جین را به یتیم خانه می فرستد تا با هم نوعان خودش از طبقه ای پایین دست
بزرگ شود. زندگی جین در نوانخانه زیر دست مربیان سخت گیر و شرایط دشوار آن جا به
سختی می گذرد. تنها همدم او در گذران این سال ها دوستش هلن است که او را نیز بر
اثر بیماری از دست می دهد. جینی که به تنهایی خود کرده پس از رسیدن به جوانی،
درخواست کار می دهد. تقاضای او به عنوان معلم سرخانه توسط خانواده ای در
ثورنفیلدهال پذیرفته می شود. او با خوشحالی به آن جا رفته و در آن عمارت بزرگ مقیم
می شود. این عمارت متعلق به ارباب جوان ادوارد راچستر است که نیمی از زندگی اش در
سفر می گذرد و علاقه ای به ماندن در خانه ی خود ندارد. ورود جین اما چیزهایی را
عوض می کند. او معلم آدل دختر ارباب است. به مرور زمان او به این پی می برد که کسی
از جزئیات زندگی ارباب بدخلق، روابط او با دوستان اشرافی و سفرهای مدامش چیزی نمی
داند. برای راچستر شخصیت جین جالب تر از دیگر دوستانش می شود. بنابراین سعی می کند
از میزان سفرهایش بکاهد و وقت بیشتری را در کنار جین به گفت و گو بپردازد؛ بحث
هایی در مورد موضوعات روز، معشوقه اش، سفرهای متفاوتش و بِلانش دختر اشرافی ای که
می گویند قرار است با ارباب ازدواج کند. یکی از همین شب ها جین با صدای خنده ی
زنانه ای از خواب می پرد و از اتاقش خارج می شود. آن لحظه می فهمد که اتاق راچستر
در حال سوختن است. خودش را به آن جا رسانده و با بیدار کردن او آتش را مهار می
کنند. از این جاست که نطفه ی شک و تردید نسبت به چیزی که جین از آن بی خبر است و
پی می برد که از او پنهان می شود، در وجودش شکل می گیرد. ارباب نیز پس از این
اتفاق خود را به جین نزدیک تر می کند تا جایی که به خواست جین رابطه شان شکلی رسمی
به خود می گیرد. ولی درست در جایی که قرار است همه چیز به نقطه ی خوشایندی ختم شود، حضور مردی که پیش از این
جین او را بین دوستان راچِستِر دیده و طی حادثه ای که برای او پیش آمده و مجروح
شده ازش پرستاری کرده بود، همه چیز را بهم می ریزد. او رازی را بر زبان می آورد که
جز راچستر و یکی از خدمتکارهایش همه از آن بی خبر بوده اند. هر آن چه که تا به حال
بر جین گذشته بود، برایش معنایی دیگر می گیرد. حالا در شرایطی قرار گرفته که باید
تصمیمی مهم برای آینده و زندگی اش بگیرد. او ناچار است که انتخاب کند؛ انتخابی بین
ماندن و رفتن از ثورنفیلدهالی که افرادش عزت و شرافت انسانی او را به او
بازگردانده بودند. جایی که او را به عنوان یک انسان، محترم می شمارند.
جین ایر نوشته ی شارلوت برونته در کنار کتاب
بلندی های بادگیر-نوشته ی امیلی برونته- جزو بهترین آثار این سه خواهر محسوب می
شود. این کتاب در سال 1847 در لندن به چاپ رسید و تا به حال بیش از شصت اقتباس در
زمینه ی سینما، تلویزیون، تئاتر و ادبیات از روی آن صورت گرفته. حتی برخی از
نویسندگان مطرح، از طرح داستانی این اثر در نوشتن کتابهای خودشان بهره گرفته
اند. محبوب ترین این اقتباس ها از نظر
مخاطبان سریال کوتاه شبکه ی بی بی سی با همین عنوان، با بازی توبی استفنز و راث
ویلسون و تولید سال 2006 بوده. آخرین اقتباسی که از این کتاب انجام شده، فیلم
سینمایی جین ایر محصول سال 2011 است.
گفته اند که ماجرای این کتاب برگرفته از زندگی و
رابطه ی عاشقانه ی واقعی نویسنده بوده.
داستان از طریق راوی اول شخصی که خود جین است، برای ما بیان می شود. او حتی گاه
گاه به عنوان نویسنده ی زندگی خودش، خواننده را خطاب قرار می دهد و با او صحبت می
کند. همین به نوعی باعث برقراری ارتباط عمیق تر مخاطب با آن می شود. به خصوص آن که
از این طریق احساسات زنانه ی جین به صورت تاثیرگذاری منتقل می شود. او حتی از منظر
خود- با پیش داوری های محدودی- ادوارد راچستر و تمام ویژگی های بیرونی و درونی او
را برای ما بازگو می کند. شاید به این دلیل است که این دو شخصیت هنوز هم مخاطب را
درگیر خودشان می کنند. در این کتاب اشاره های فراوانی به مسائل اجتماعی و مذهبی می
شود؛ به عنوان مثال، جنسیت گرایی، فمینیسم( فمینیسم نخستینِ سده های هجده و نوزده)
و سلسله طبقات اجتماعی و تفاوت هایی که بین آن ها حاکم است، می شود. در زمینه ی
مسائل دینی هم به پاک دامنی زنان و پای بند بودن به اصول انسانی و شرافت انسانی
فارغ از نژاد و ملیت پرداخته شده.
پی نوشت: این مطلب پیش تر برای کتاب صوتی نوار نگاشته و در وبلاگ نوار منتشر شده است.