فیلمِ ساخته ی رضا غلامی مطلق با مقدمه ای نمادین آغاز می شود. در این مقدمه ما پدر و پسری را می بینیم که در فضایی باز و سرد پیش می روند و سازی پوشیده را با خود حمل می کنند. آن ها درجست و جوی جایی هستند. هنگامی که به پای یک درخت می رسند، با یک برش وارد تنه ی اصلی کار می شویم. صحنه های ابتدایی این بخش بیانگر عکس العمل، دیدگاه و صحبت های چند روحانی و طلبه ی ترکمن پیرامون موسیقی و به خصوص موسیقی فردی که به عمد برایشان پخش شده؛ آنامراد که دو تار می نوازد. سپس با آنامراد مواجه می شویم. میراث پدرش برای او همین ساز بوده و نواختنش و کاری جز این بلد نیست. او برایمان تعریف می کند که در کودکی، هنگامی که به مکتب خانه می رفته به دلیل نداشتن وضع مالی خوب، برای کودکان دو تار میزده تا به او خوراکی بدهند و تأمینش کنند. هما نجا به نوعی با اولین تنبیه خود مواجه می شود و میگریزد. بعدتر نیز با او برخورد شده و تارش را می شکانند. در خلال روایت او، شاهد وضع نه چندان خوب زندگی اش و تقابل سنت و موسیقی و به خصوص نتیجه ی این تقابل که منجر به گرویدن جوانان به موسیقی بیگانه شده، هستیم. حتی در جایی درماندگی آنامراد را از زبانش می شنویم؛ او می گوید که زمانی می خواسته نواختن را ترک کند و یا سازش را بشکند، از طرفی هم نگران این است که مبادا راهی که می رود غلط باشد اما او جوابی برای خود ندارد. چیز مشخصی به او ارائه نمی شود تا بداند که از این عشق بگذرد یا نه. فیلم به جای آن که بیشتر به این شخصیت و یا عمق موضوع تقابل بپردازد، تأکید بر قدرنادیدگی آنامراد به عنوان یکی از مهمترین «بخشی»های باقی مانده دارد. این را با پایان بندی خود که ادامه ی صحنه ی نمادین آغازین است، به وضوح بیان می کند. پدر خاک را می کند و ساز را از پسرش گرفته و به آهستگی در خاک گذاشته. سپس رویش را می پوشاند.
پی نوشت: این مطلب پیش تر در سایت پلاتو منتشر شده است.