من مردهام. جنازهای ندارم ولی همه به توافق رسیدهاند که من مردهام. جنازهای در کار نیست تا در گور بچپانند و تندتند ذکری حوالهام کنند. من مردهام و در لحظهی فقدانم روی زمین، به ناگهان آهنگ مامای ژیوان گاسپاریان در گوش تمام کسانی که دوستشان داشتهام و نداشتهام، آشنایانم، دوستانم و هر که مرا به نحوی میشناخته، پخش میشود. برای پنج دقیقه همه از زندگی میمانند؛ چون من مردهام. نه آن که برای کسی مهم باشد، نه. نهایت یک آدم دیگر از زندگیشان حذف میشود، همین. من مردهام، نه تو میدانی کجایم که بیایی و استخوانهایم را در آغوش بگیری؛ برهنهترین حالت. نه او میتواند گوشهایم را بیابد تا برایم بودلر بخواند و نه من دیگر میتوانم برایتان شعری از محمود درویش یا براهنی بخوانم و بعد بزنم زیر آواز که نیست تردید زمستان گذرد... نه. من مردهام و شما برای پنج دقیقه صدای ژیوان گاسپاریان را میشنوید که میخواند
ماما... مایرین...ماما...
و خالی میشوید، از من، از چشمهایم و از تمام خاطراتمان؛ چون من مردهام و جنازهام یک جای این کره خاکی ناپیدا مانده... .
تصویر متعلق به فیلمی است که بینهایت دوستش دارم «زندگی دوگانه ورونیکا»ی کیشلوفسکی. بهخصوص این صحنه را.