صید نهنگ در شط

یادداشت‌های من درباره‌ی زندگی، ادبیات، سینما و تئاتر

صید نهنگ در شط

یادداشت‌های من درباره‌ی زندگی، ادبیات، سینما و تئاتر

صید نهنگ در شط

گمان‌کردن، رویا دیدن و نوشتن

اگر بخواهم خودم را تعریف کنم، مختصرش می‌شود این‌ها:

- قصه‌ساز
- من گُنگ خواب دیده و عالم تمام کَر
-زن‌کودکِ عاشقِ جان به بهار آغشته
- ریشه‌ای در خواب خاک‌های متبرک
- پهلو به پهلوی خیل نهنگ‌های جوان غوطه می‌خورم
- غلامِ خانه‌های روشن
- دانش‌آموخته‌ی کارشناسی ادبیات داستانی
- دانشجوی کارشناسی ارشد کارگردانی تئاتر
-فارغ از تحصیل دوره‌ی کامل فیلم‌نامه‌نویسی از خانه‌ی بین‌الملل بامداد
- می‌نویسم؛ چون هیچ کاری رو به اندازه‌ی نوشتن نه بلدم و نه عاشق

ماهی ها در شب می خوابند نوشته ی سودابه اشرفی رمانی است که در سال 1383 توسط انتشارات  مروارید به چاپ رسید و در سال های بعد نیز تجدید چاپ شد. این رمان برنده ی جوایز "صادق هدایت"،"مهرگان ادب" و "بنیاد گلشیری" شده است.
رمان ماهی ها در شب می خوابند روایتی سیال ذهن از طریق رجوع به گذشته(فلش بک) است که از طریق زاویه دید اول شخص و در برخی مواقع سوم شخص محدود به شخصیت  سوم شخص دانای کل، بیان می شود. فصل اول بیانگر لحظه ای کوتاه از زندگی طلایه دختر جوانی است که در خارج از کشور زندگی می کند.  هنگامی که او به خانه بازمی گردد، دوباره با پیغامی تلفنی از برادرش مواجه می  شود که پس از سال ها او را پیدا کرده و می خواهد باهاش صحبت کند. همین باعث می شود که گذشته برای طلایه زنده شود و ما در این مرور خاطرات با او همراه می شویم. فصل های متعدد دیگر را همین خاطرات و اتفاقات گذشته شکل می دهند. ما کم کم و فصل به فصل با زندگی طلایه و خانواده ی زمردیان در دوران پیش از انقلاب آشنا می شویم. سپس در بخش های دیگر به خصوص فصل هفتم ریتم رفت و برگشت ها-گذشته در گذشته- به اوج خود می رسند که متناسب است با ریتم ماجرای آن فصل و تقویت کننده ی ویژگی عصیان در طلایه.
شخصیت های کتاب بیشتر در حد تیپ باقی مانده اند. پدر که تیپی است از پدرهای سنتی و سخت گیری که مخالفت خود را با به روز شدن، چه در اندیشه و چه  در ظاهر در جای جای روایت نشان می دهد. حتی در فصلی- که گویی نویسنده در نگارش آن تحت تاثیر فصل کتابسوزی کتاب سمفونی مردگان بوده- پدر تمامی کتاب های دخترش را می سوزاند و در فصلی دیگر نیز به پاره کردن شلوار جین دخترش مشغول می شود و از او می خواهد تا با دختر همسایه قطع رابطه کند. در فصل های بعدی نیز می توان از دیالوگ های رد و بدل شده بین مادر، امیر و طلایه به این پی برد که او با کنکور دادن و دانشگاه رفتنش دخترش مخالف بوده.
در مقابل پدر، مادر را داریم که با رشد یافتن در بستر سنتی خواست های درونی خود را پنهان کرده و گاهی در جایی که شرایط مناسب باشد، آن ها را بروز می دهد. مادر هواخواه طلایه است و مخفیانه او را همراه برادرش امیر به سینما می فرستد، برای کنکور دادن راهی می کند و در آخر هم اوست که با پافشاری خود دخترش را به خارج از کشور می فرستد. همه ی این ها در پی این خواسته ی مادر که مدام هم در داستان تکرار می شود، می آیند؛ این که او نمی خواهد دخترش مانند خودش شود. اما این زن که مشخص نیست عقاید سنتی اش برگرفته از تلقین دیگران است یا چیزی است که خودش پذیرفته، هیچ تلاشی برای زندگی شخصی خودش نمی کند و تغییری را برای خود نمی خواهد. گویی که از شوهرش و یا از دست دادن زندگی معمولی اش واهمه داشته باشد؛ زیرا که این ازدواجِ دومش پس از مرگ شوهر اولش است. او در حضور محرم رازش شهناز خانم همسایه مجال پیدا می کند خودش باشد، آن طور که می خواهد بپوشد و بگردد، مست کرده و درمورد آینده ی طلایه با او صحبت کند.
دو برادر طلایه نیز به نوعی جلوه ی دیگری از پدر و نمود جامعه ی مردسالارانه ی آن دورانند. البته که کهن الگوی(  آرکی تایپ) برادر کشی در قسمتی از رمان باعث جذابیت بخشیدن به ماجرای آن ها گشته اما در کل این دو شخصیت نیز عمقی ندارند. تنها تفاوتی که بین این دو برادر وجود دارد این است که امیر به نوعی مشوق و الگوی طلایه است برای گذر از سنت ها و پیش رفتن به سوی آینده ی بهتر. راز مهم فرزند نامشروع امیر را نیز تنها طلایه می فهمد و تا انتها با خود نگه می دارد. اما علی که هیچ اشاره ای جز پیوستنش به ساواک و نگرش خانواده و اهالی محل به این کار او، نمی شود نقشی در زندگی خواهرش ندارد؛ این که داستان را او به جریان می اندازد، گویی وجه نمادینی به شخصیت او بخشیده. علی جلوه ای از گذشته است که طلایه را رها نکرده یا برعکس. گذشته ای که همیشه حاضر است، هر چقدر هم که شخصیت اصلی رمان بخواهد منکر آن شود یا سعی در فراموش کردنش، داشته باشد.

و طلایه نماد زنان و دخترانی است که تسلیم شرایط نمی شوند و می خواهند آینده ی خودشان را با دست خویش بسازند. گویی کتاب از همین منظر مورد توجه جایزه ی هدایت قرار گرفته. طلایه که نیاز به شخصیت پردازی قوی تری دارد تا بتواند ارتباطی قوی با مخاطب برقرار کند، نیز متاسفانه تنها یک تیپ است. شورشی بودنش در مدرسه، مخالفت هایش با پدر در بحث مطالعه، درس خواندن و ازدواج نکردن و... همه  و همه طی اشاره هایی مختصر بازگو می شوند. اشاره هایی که مجال شکل گیری ژرف را پیدا نکرده اند. به طور کلی به نظر می رسد که دغدغه ی نویسنده عمق بخشیدن به خرده روایت ها و شخصیت ها نبوده و این ساختار و پرداخت ماجرا بوده که او را درگیر خود کرده. چیزی که به خاطر آن شایسته ی دریافت جایزه ی گلشیری شده. رجوع به گذشته ی  سیال ذهنی که معمولا اول شخص است اما در مواقعی به سوم شخص محدود به شخصیت و سوم شخص دانای کلی تغییر پیدا می کند که گویی همگی از دیدگاه طلایه برخاسته اند؛ چیزی که پیش از این نمونه اش را در کتاب سمفونی مردگانِ عباس معروفی داشته ایم.
در انتها باید گفت که طلایه از گذشته گریخته و به آینده ای که  مادرش برای او آرزو می کرده، پناه برده اما باز هم به آن چه باید نرسیده. او هنوز هم بین گذشته و حالش در رفت و آمد است. هدف و انگیزه ای برای چنگ انداختن و گریز به سوی آینده ندارد. علی تنها بخشی از چیزهایی هستند که می توانند به سرعت او را به خاطره های گذشته اش، پرتاب کنند و در این مرداب پایین بکشند. طلایه آن طور که در فصل های ابتدایی کتاب نوید داده می شود، دختر سخت و محکمی نیست. انگار که بیرون کشیدن او از آن فضا و فشارهای موجودش، باعث رکود او شده. حالا  او مثل خیلی از انسان های هم عصرش گیج و بلاتکلیف در رفت و آمدهای آونگ واری بین گذشته و حالش زندگی می کند؛ بی هیچ نتیجه ای، بی هیچ رهایی ای. او نتوانسته تعادلی بین گذشته و حال برای ساختن آینده اش برقرار کند.

پی نوشت: این مطلب پیش تر در سایت گزارش هنر منتشر شده است.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۳۴
فاطمه محمدبیگی

یک: جسور باشید
نویسنده های این مجموعه می دانند که این کار بر پایه ی داستان های آرتور کانن دویل است؛ اما آن ها هیچ وقت این اشتباه را نمی کنند که به طور کامل به متن اصلی-آن پنجاه و شش  داستان کوتاه و چهار رمان نوشته شده درباره ی هلمز و دکتر واتسون- وفادار بمانند. این که آن ها نتوانند بخش های مهم و مناسب را بردارند، خیلی قانونمندی به حساب می آید. نویسندگان این مجموعه در عین پای بندی ای که نسبت به داستان های اصلی دارند، هرگز به طور کامل تسلیم آن ها نشده اند.
پیام این مورد برای شما به عنوان فیلمنامه نویس این است که شجاع و جسور باشید و همانند شرلوک هیچ وقت چیزی را نیمه کاره انجام ندهید.
دو: بصری باشید
در لحظاتی که هلمز از جزئیاتی که می بیند، گمان هایی را درباره ی افراد ترسیم می کند، ما می توانیم تمام حدس های او را که در استدلال سریع ذهنی اش شکل گرفته از طریق کلمات و برهم نمایی(سوپرایمپوز) و پرش تصاویر ببینیم.  هنگامی هم که به گذشته اشاره می شود، گذشته از طریق فلش بکی برای مخاطب تصویر می شود. بعضی وقت ها نیز بیشتر از این هستند و خاطرات شخصیت ها در یک حرکت تند ارائه می شوند که گاهی در بخش هایی از تصویر حال قرار می گیرند و یا از کنار هم می گذرند. این نوعِ نمایش دادن حوادث بدیع و  مهیج است.
در نگارش فیلمنامه های خود به یاد داشته باشید که فقط به این خاطر که شخصیت های شما از تلفن همراه و یا کامپیوتر استفاده می کنند و یا درمورد حوادث گذشته صحبت می کنند، به این معنا نیست که داستان شما به تصویری راکد تبدیل می شود.
سه: گره ای تازه پیدا کنید
این مجموعه زمانی در نوع خود بهترین می شود که گره های هوشمندانه ی مناسب با قرن بیست و یک را براساس داستان های قدیمی پیدا کند. برای مثال شرلوک هلمز مدرن وقتی که برای حل کردن یک قضیه تلاش می کند به جای استفاده از پیپ، چسب های نیکوتین را به کار می بندد.
گذشته از این، این مجموعه مدام در حال ایجاد شگفتی برای مخاطبان خود است. گاهی اوقات نیمی از سرگرمی این سریال در این است که در شروعش، مخاطب قادر به پیش بینی و حدس زدن وقایع آینده است و برخی مواقع نیز قادر به پاسخ درست دادن به بعضی از رازهای زودگذر و موقتی است. در موارد دیگر هم دلپذیر است که فریب بخوری. در حقیقت، نویسندگان شرلوک سرگرمی های زیادی برای مخاطبان خود دارند با این عقیده که آن ها را مدام در تانگویی لذت آور بین غافلگیر شدن و پیش بینی کردن حفظ کنند.
به عنوان یک فیلمنامه نویس شما هم باید تلاش کرده که تعادلی درست بین چیزی که برای مخاطب آشنا و چیزی که برای او تازگی دارد، ایجاد کنید. گره های تازه ای براساس چیزهایی که پیش از این بوده اند، بیابید و مخاطبانتان را غافلگیر کنید.
چهار: نقش هایی بنویسید که ستاره ها دوست داشته باشند آن ها را بازی کنند
شرلوک از تمرکز بر سه شخصیت تشکیل شده. هلمز، واتسون و شخصیت های شرور مغایر. تعجبی ندارد که تولیدکنندگان این مجموعه قادر بودند که نظر بازیگران بااستعداد را برای نقش های این سریال جلب کنند. شرلوک در این کار یک آدم فوق العاده پیچیده است- همان طور که در اصل نوشته های کانن دویل بوده- که توسط بندیکت کامبربچ بازی شده. هلمز ترکیبی از نبوغ، علاقه ی زیاد به درستی و عدالت، خصیصه ی نمایشگری، هویدا کردن ظلم، شفقت و جامعه گریز بودن است. همان گونه که ما در داستان اصلی از دریچه ی نگاه واتسون او را می بینیم و متوجه ی شایستگی هایش و دلیل بالیدن جان واتسون به او می شویم. علاوه بر این هولمز در مواقعی نیز احساساتی می شود. در این متن شرلوک خودش را به طور مکرر یک جامعه گریز می خواند. آقای هولمز، مرا ببخش اما این یک بار تو اشتباه می کنی؛ جامعه گریزها ناتوانند از هم فکری، هیچ احساسی ندارند و تنها به این ها تظاهر می کنند تا بقیه را دست بیندازند. هولمز هم فکری و بسیاری از احساسات را دارد اما با آن ها راحت نیست؛ زیرا عاجز از بیان کردن آن هاست. این نمونه ی اغراق شده ی یکی از مشکلاتی است که مردم دارند. همچنین منهای جامعه گریز بودن او کاملا با بقیه صادق است؛ جز مواردی که تغییر قیافه می دهد و یا مسئله ی مرگ ساختگی اش و موارد کم اهمیت دیگر... .

دکتر واستون سرباز سابق جنگ افغانستان هم در این سریال تلویزیونی معاصر حضور دارد. وجود او براساس نسخه ی اصلی داستان های هولمز است اما این جا او یک سرباز رنج کشیده است که لایه هایی به شخصیت او اضافه شده.
حتی شخصیت های فرعی در این سریال مانند مولی کالبدشافی کم حرف که علاقه ی شدیدی به شرلوک دارد و این باعث می شود که خودش داستان مجزای دیگری داشته باشد. به نظر می رسد که نقش مولی، جایگاه و احساسش به گونه ای نشانگر جایگاه و احساسی مشابه با آن چه که مخاطب زن نسبت به بازیگر ایفاگر نقش شرلوک دارد، باشد.
درس شما این است که تمام شخصیت های متن خود را به گونه ای بنویسید که آن قدر خوب باشند تا یک بازیگر را برای بازی در آن نقش راضی کند. برای هر شخصیت، وظایف، کشمکش، منش مخصوص و خط داستانی ویژه اش را بنویسید.
نکته ی دیگر این که کاری کنید که مخاطب به شخصیت هایتان اهمیت بدهد. مطالعه کنید که مجموعه ی  شرلوک چگونه همین کار را با هولمز و واتسون می کند و به چه نحوی ارتباط دوستانه ی آن ها باعث می شه که در مواقعی به یکدیگر کمک کنند.
پنج: شخصیت های شرور بزرگ، فیلم های خوب می سازند
در این سریال شرلوک تعدادی از جذاب ترین و بهترین شخصیت های شرور را مقابل خود دارد: موریارتی، ایرنه ادلر و چارلز آگوستوس.
وقتی شما شخصیت های شرور متن خود را می نویسید باید مطمئن باشید که آن ها مجذوب کننده، ترسناک، پیچیده، بکر، قوی و درخورد قهرمان شما باشند. همچنین این که آن ها هرگز نباید به طور کلی بد باشند.
شش: شوخ طبعی چیز باارزشی برای درام است
شرلوک یک درام است اما به طور مکرر دارای کنایهو شوخی های زیاد است. نویسنده های این مجموعه می دانند که چطور تعادل خوبی بین کمدی و درام ایجاد کنند.

شما هم باید این کار بکنید.
هفت: پیشاپیش فکر کن
تمام سریال های تلویزیونی با یک نقشه ی واضح و از پیش آماده نوشته می شوند. طرح ریزی این که شخصیت ها چگونه در تعداد زیادی قسمت حضور پیدا کنند و نمایش به چه نحوی پیش برود. برای نوشتن قسمت اول شما باید یک طرح شفاف از این که پلات داستان و شخصیت ها چطور در بخش های بعدی و در طی زمان توسعه و بسط داده می شوند، داشته باشید. کشمکش های شخصیت ها و تصمیم هایشان باید در راستای جواب دادن به سوال های اساسی و برپایه ی فرض های داستان و هماهنگ با ساختمان و تعلیق کار باشند. اگرچه واضح است که سریال های تلویزیونی زمان زیادی برای توسعه ی داستان، شخصیت ها و اتفاق ها در طی قسمت های فراوان دارند.
نویسندگان مشتاق می توانند از ساختمان فیلم ها و راهی که نویسندگان سریال ها برای نوشتن طرح خود به کار گرفته اند، نکته های بسیاری بیاموزند. شما نباید یک صفحه از فیلمنامه تان را در حالی که نمی دانید در صحنه ی پایانی و فواصل زمانی دیگر چه اتفاقی خواهد افتاد، بنویسید.
 
متن ترجمه ای است با اندکی دخل و تصرف از نوشته ی Staton Rabin در تاریخ January 28, 2015منتشر شده در سایت scriptmag.com
 پی نوشت: این مطلب پیش تر در سایت گزارش هنر منتشر شده است.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۳۰
فاطمه محمدبیگی

فیلم "سیزده" ساخته ی هومن سیدی درامی خانوادگی با محوریت دو موضوع جدایی والدین و تبعات آن و بلوغ نوجونان و مسائل مربوط به آن است.
روایت ماجرا از میانه ی داستان(in medias res) شروع می شود- فرمی که سیدی پیش از این در فیلم آفریقا نیز به کار گرفته بود و البته که این ساختار مورد نظر بسیاری از سینماگران معاصر جهان محسوب می شود- و پس از نمای ابتدایی فلش بکی طولانی را مشاهده می کنیم. فلش بکی که روایتگر ماجرای بمانی، پسر نوجوانِ شخصیت اصلی فیلم، است. نمای آغازین فلش بک نشانگر  پناه بردن بمانی به جایی فراتر از مکانی که در آن قرار دارد، است. بمانی در وان پر از آب فرو می رود و ما همراه او وارد فضایی می شویم که او در ذهن خود خلق کرده؛ استخری بی انتها و تاریک با منبع نوری دور از دسترس. سکوت این نماها عمق بیشتری به مرز واقعیت و دنیای خودساخته ی بمانی می دهد. کمی بعد با خروج او از حمام علت گریز او را می بینیم؛ مشاجره ی پدر و مادرش. بمانی سعی می کند در دنیای خود بماند و انتخاب کند که آن ها را نادیده بگیرد؛ پس بلافاصله به اتاقش که حریم شخصی او به حساب می آید، بگریزد. او با بستن در اتاق خود را کاملا از چیزهای دیگر جدا می کند. دری که پدر با سوراخ کردن آن گویی حفره ای در وجود پسرش ایجاد می کند.

موضوع بلوغ پا به پای تنهایی حاصل از جدایی والدین ماجرا را پیش می برد. بمانی سیزده ساله ای که علاوه بر تجربه ی احساسات غریزی دوران بلوغ باید تنهایی خود را نیز پر کند. این جاست که بر عدم حضور کافی والدین تاکید می شود. والدینی که هر کدام خواسته ها و اهدافی برای خود دارند- که این بخش از شخصیت پردازی آن ها ناقص مانده و اشاره ای به آن ها نمی شود- و همین باعث ناسازگاری شان و در انتها تصمیم به جدایی می شود. در نتیجه ی نبود آن ها و کمبود  محبت و عشق در قالب روابط خانوادگی، بمانی به افراد دیگری از جمله همسایه ی روبرویی شان و جوانان بزهکار پناه می برد. افرادی که بیشتر از والدینش به او و ترس ها و نیازهایش توجه دارند و گاهی آن را ارضا می کنند. آنان بمانی را در جست و جوی دنیای اطرافش و تجربه ی اعمالی تازه همراهی می کنند. این جوانان بزهکار- که شخصیت هایی تیپیک اند و از این حد هم فراتر نمی روند- باعث راهیابی بمانی به فضای نامتعارف اجتماعی می شوند. در این جا پوچی، بی هدفی، آرامش و شادی های موقت و کوتاه زندگی این جوانان و حتی تخلیه ی هیجان یا فشارهای روانی و یا تفریح کردن با آسیب زدن به اموال دیگران و برون ریزی فیزیکی شان، مطرح می شود. جوانانی که راه مشخصی برای آینده ی خود برنگزیده اند و یا نمی توانند و یا نمی خواهند که تلاشی برای بهبود اوضاع خود بکنند.
سیدی با جهان بینی خاص خود، نه تنها همیشه حتی در فیلم های کوتاهش بیان دغدغه های اجتماعی را بر موضوعات دیگر مرجح می داند بلکه فرم مطلوب خویش را مناسب با ریتم و ماجرا خلق می کند. او با تکیه بر نماهایی آهسته و بلند، استفاده ی به جا از حضور و عدم حضور صوت و موسیقی، نماهایی مینیمالیستی و به کارگیری فراوان دریچه ها و درها(چه سوراخی در در، چه پنجره ای برای نگاه هایی هوس بازانه و...) و در انتها استفاده ی مناسب از فصلی سرد برای روایت و رنگ هایی تیره و فضاهایی گرفته و ناخوشایند آن فرمی را که متناسب با فیلمنامه و محتوای آن می دانسته، به کار می گیرد. او تصویری ملموس و نزدیکتر از واقعیت هایی کمتر دیده شده در جامعه ارائه می دهد.

در انتهای فیلم با تاکید بر این که یک سال از ماجرا گذشته گویی به این مضمون اشاره  دارد که تجربه های آدمی بهایی دارند و تاثیر آن ها باعث تغییر نگرش و شخصیت آدم ها می شود و تاثیری شگرف در روانشان برجای می گذارد.

پی نوشت: این مطلب پیش تر در سایت گزارش هنر منتشر شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۰۶
فاطمه محمدبیگی

مکری این فیلم را با الهام از فرمِ داستان های هزار و یک شب، نقاشی های  موریس اشر هلندی و سینماگرانی که ساختارهای مرسوم و رایج را در هم ریخته و شیوه ی جدیدی برای روایت خود خلق کرده اند، ساخته. همچنین او تحت تاثیر پیشرفت سینما و تکنولوژی اش نیز بوده « با ورود سینمای دیجیتال چیزهای تازه‌ای به سینما اضافه شد. این ابزار جدید قید و بند کاست را از سینما جدا ‌کرد. از آن زمان به بعد به این فکر می‌کردم که این دوربین‌ها می‌تواند دو ساعت روشن باشد و فیلم بگیرد بدون اینکه قطعی اتفاق بیفتد. پس ما اگر طول پلان را اضافه کنیم،  می‌توانیم تعریف‌های دیگر را هم دچار تغییر کنیم.» مکری با بیان اینکه مضمون اصلی فیلم درباره ی وجود تهدید در جامعه است، توضیح داد« این فیلم درباره جامعه ای است که دائم مورد تهدید قرار می گیرد و این حس در همه وجود دارد. این فیلمنامه را زمانی نوشتم که اوج زورگیری در خیابان وجود داشت و فیلم‌های متعددی درباره این کار در اینترنت منتشر می‌شد. حالا هم وقتی از عابربانک پول می گیرید، حس می کنید با تهدید زورگیر مواجه خواهید شد. در این جامعه به ظاهر اتفاقی نمی افتد اما سایه ی تهدید را نمی توانیم منکر شویم و آن را همیشه حس می کنیم.» این کارگردان با توضیح درباره ی اینکه چرا بدون کات و با این ایده فیلم خود را ساخته است، تاکید کرد « برای اینکه به تعریف روشنی از زمان برسیم و بتوانیم جادوی آن را به تصویر کشیم، بهترین روش این است که شکست زمان را در یک پلان سکانس نمایش دهیم. یعنی اتفاقاتی را که در یک زمان درهم و به طور موازی رخ می دهد را در یک پلان نشان دهیم. الگوی من دراین کار تابلوهای اشر بود که می توانیم با نگاه به این تابلوها حرکت را حس کنیم.»
در صورت کلی می توان گفت فیلم او بیشتر از هر چیز دیگری تحت تاثیر فرم روایت فیلم " فیل" ساخته ی گاس ون سنت بنا شده؛ یک طرح کلی داستانی رئالیستی که در زمانی کوتاه اتفاق می افتد و روایت ِ داستان های جزئی ای که این کل را تشکیل داده اند به صورت روایت های هم زمان. در شروع کار دوربین(روی دست) یکی از شخصیت ها را همراهی می کند و ما همراه او پا در دل داستان می گذاریم و سپس هر جا که فرم روایت اقتضا بداند، دوربین این شخصیت ها را رها کرده و به دنبال شخصیت دیگری می افتد و قصه گویی اش همین طور ادامه پیدا می کند. این در مورد فیلم مکری نیز صدق می کند با این تفاوت که روایت مکری عمیق تر از چیزی است که ما در "فیل" با آن مواجه هستیم و این جا ظرافتِ شخصیت پردازی، کیفیت و کمیت روابط شخصیت ها با هم و نیز اشاره هایی به گذشته و حتی آینده ی آن ها از طریق چرخش های زمانی و مونولوگ ها برای ما آشکار می شود. شخصیت هایی که بیشتر آن ها بیانگر نسل جوان جامعه هستند؛ این جا نیز شباهتی با محتوای فیلم"فیل" دارد که برش هایی از جوانان جامعه، دغدغه ها، تصمیم گیری ها و کمابیش چگونگی زندگی شان نشانمان می دهد. درست است که فیلم مکری داستانی  شبیه به بیشتر فیلم های اسلشر دارد؛ گروهی جوان که برای برپایی مسابقه ی پرواز بادبادک به کمپ دانشگاه آمده اند و نزدیک این محل رستورانی است که آشپزهایش گوشت انسان را طبخ می کنند و حالا در کمین چند نفری از این جوان ها هستند اما در گوشه و کنار روایت اشاره هایی عمیق تر اجتماعی نیز دارد.
داستان فیلم همان ابتدا که اذعان می شود بر مبنای یک داستان واقعی در سال هفتاد و هفت ساخته شده، گفته می شود و تعلیق آن بیشتر بر اساس فرم روایتش(دوربین روی دست، تک پلان بودن و چرخش های زمانی) شکل می گیرد. روایتی سیال بین واقعیت همراه با ترس و توهم و خیال. لوکیشن و موسیقی فیلم به خلق این فضاها بیشتر کمک می کند. در این جا نیز باید اشاره کرد که بازی هایی که با موسیقی در مواقع هندزفری گذاشتن در گوش ها می شود نیز در"فیل" وجود داشت. البته در"فیل" موسیقی کنترل شده تر بود تا در"ماهی و گربه" این جا برخی لحظه ها موسیقی بیشتر از فضا سعی در القای حس ترس دارد و یا پیش از واقعه ما را خبردار می کند.

رگه های فانتزی ای که برای بعضی از شخصیت ها در نظر گرفته شده گاهی از فضای رعب آور فیلم می کاهد و گاهی به تشدید آن کمک می کند؛ شخصیت هایی مثل عسل و جمشید و یا مونولوگ های بعضی از شخصیت ها و یا حتی صحنه ی پایانی کار که از دید مارال است. حتی در قسمتی یکی از قاتل ها به دیگری می گوید که این جوان ها به لحاظ کاراکتر عجیب هستند. البته که خود این قاتل ها هم همینطورند؛ در مورد انگیزه شان برای این قتل ها فقط این گفته می شود که نیاز به گوشت برای طبخ غذا دارند و با قتلی که پارسال در حین برگزاری همین مسابقه انجام داده اند، گویا این کار برایشان راحت تر شده و زنندگی یا ترس خاصی ندارند.
در رفت و آمدهای این روایت های هم زمان که مکمل همدیگر هستند فقط در دو بخش به آینده اشاره می شود؛ یکی مربوط به روایت مارال است که از آینده ی خیلی نزدیک حرف می زند و دیگری روایت عسل که پسر همراه او می گوید که عسل به خاطر اتفاقی که قبلا برایش افتاده بود، چیزهایی را حس می کند و همین حس پیش از واقعه ی او باعث می شود که آن دو کمپ را ترک کنند و خطری تهدیدشان نکند.
درنهایت می توان گفت فیلم مکری به نوعی در ستاش فرم در سینما و داستان گویی است؛ فرمی که جادوی زمان را برای ما آشکار می کند. فیلمی که نظیری در سینمای ایران ندارد.
 
با استفاده از:
گفت و گوهای شهرام مکری در نشست نقد و بررسی فیلم در ایوان شمس
مقاله "روایت شهرام مکری از ساخت ماهی و گربه/یک داستان ترسناک براساس داستانی واقعی" در سایت خبرآنلاین
مصاحبه شهرام مکری با خبرگزاری ایلنا
کتاب تحولات معاصر در مفهوم زمان سینمایی، شهاب الدین عادل، دانشگاه هنر، 89


پی نوشت: این مطلب پیش تر در نشریه ی شماره ی سی و پنج شگفتزار وابسته به آکادمی فانتزی در این جا منتشر شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۰۲
فاطمه محمدبیگی

شرلوک هلمز
خالق: آرتور کانن دویل
این شخصیت در سال 1887 با کتاب "اتود در قرمز لاکی" به مخاطبان معرفی می شود. تصویری که نویسنده از شرلوک ارائه می ­دهد، کارآگاهی است که سررشته ­ای در شیمی دارد و بسیار زیرک و تیزبین است. ماجراهای شرلوک از زبان واتسن دستیارش برای ما روایت می ­شود. دشمن اصلی او در داستان پرفسور جیمز موریارتی است.
 
هرکول پوآرو
خالق: آگاتا کریستی
این شخصیت در سال 1920 با کتاب " ماجرای اسرارآمیز در استایلز" به مخاطبان شناسانده می­شود. پوآرو قبلا عضو نیروی پلیس بلژیک بوده و ورود او به انگلستان و کارآگاه خصوصی شدن، سرآغاز ماجراهای اوست. او به نظم بیش­تر از هرچیز دیگری اهمیت می­ دهد.
 
خانم مارپل
خالق: آگاتا کریستی
 این شخصیت در سال 1926 با داستان کوتاه "باشگاه سه شنبه شب" برای خوانندگان تصویر می­ شود. او زن تنهای مسنی است که از روی تفنن به حل مسائل جنایی می ­پردازد.
 
فیلیپ مارلو
خالق: ریموند چندلر
این شخصیت در سال 1939 با کتاب " خواب بزرگ" برای مخاطبان جان می­ گیرد. این کارآگاه خصوصی باهوش آدمی است صریح که می­ کوشد با کنایه ­های گزنده­ اش از هرگونه سوال در مورد زندگی خصوصی و درونیاتش طفره برود. مارلو مردی بی احساس و خشن است و آشکارا به ثروت و نیازِ به پول بی اعتنایی می­ کند.
 
سی کارد
خالق: ریچارد براتیگان
این شخصیت در سال 1977 با کتاب " در رویای بابِل" به مخاطبان معرفی می ­شود. سی کارد کارآگاهی است که بیشتر آرزوی کارآگاه بودن دارد. از همان ابتدای روایت به ما گفته می­ شود که او یک کارآگاه واقعی نیست؛ نه دفتری دارد، نه اسلحه ­ای. مهم­تر از همه هیچ مشتری­ ای به او مراجعه نمی­ کند. در واقع سی کارد به نوعی تصویری مضحک از کسی است که می­ کوشد با تمام تلاش ­هایش در حل ماجراها به خود و دیگران نشان دهد که می ­تواند کارآگاهی قابل باشد اما همیشه یک قدم از آدم­ های داستان عقب است.


نیک بلان
خالق: چارلز بوکفسکی
این شخصیت در سال 1994 با کتاب "عامه­ پسند" برای مخاطبان به تصویر کشیده می ­شود. نیک بلان کارآگاهی است که به نظر می ­آید از این شغل خسته شده و مدام تکرار می­ کند که دلش می­ خواهد کناره بگیرد اما چیزی در زندگی روزمره­ ی او نیست که ارضایش کند؛ برای همین است که او این شغل را انتخاب کرده. بلان در جستجوی سلین و گنجشگ قرمز است که درگیر چند پرونده ­ی فرعی ­ای می­ شود که دخالتی در پرونده­ های اصلی او دارند. صراحت لحن و دنیابینی اوست که مخاطب را جذب خود می ­کند که  تا پایان ماجرا همراه او بماند.

پی نوشت: این مطلب پیش تر به سفارش سایت نُخستان نگاشته و در این جا منتشر شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۵۷
فاطمه محمدبیگی

 

نمایش نامه ی سکوت اثر پل استر ترجمه ی  اصغر نوری توسط انتشارات نیلا در مجموعه ی  کتابِ کوچک به چاپ رسیده است. نمایشنامه ی سکوت تنها با سه شخصیت به نام های سیاه، سبز و آبی پیش می‌ رود. محوریت داستان روی تصمیمی است که سیاه گرفته و وابستگی آبی به زیرنظر داشتنِ فردِ مورد نظر. سبز فقط نقش مکتوب کننده ی وقایع را دارد. در اواخر داستان آبی وارد شده و گره ی داستان به دست او گشوده می شود.
سکوت یا Black-outs به معنای سکوت کردن روی یک موضوع یا مسئله، دومین نمایش نامه ‌ای بود که پل استر نوشت. او در مورد این کار می‌گوید:
« در حالی که غرق نوشتن رمان شهر شیشه ای بودم، یاد این نمایش نامه افتادم که چندسال پیش نوشته بودمش. حس عجیبی داشتم. نمایش نامه درباره ی همان چیزی بود که آن لحظه در حال نوشتنش بودم. دوباره نمایش نامه را خواندم. موقعیت ها و اسم ها همان بودند، گرچه به روش دیگری ظاهر شده­ بودند. بعدها رمان ارواح از این نمایش نامه بیرون آمد.»

 

پل استر نمایشنامه ی  سکوت را در سال۱۹۷۶ نوشته بود؛ زمانی که برای گذراندن زندگی در کنار سرودن شعر و نوشتن نقد، به کار ترجمه هم مشغول بود. در همان زمان بود که به تئاتر روی آورد.
نمایشنامه ی سکوت  درباره چیست؟
سیاه تصمیم به کشتن فردی گرفته بوده و آبی را برای این کار استخدام کرده و او را ملزم ساخته که یادداشت ‌ها و مشاهدات خود را در مورد آن فرد، به طور منظم برای او پست کند. فردی که آبی در یادداشت هایش به او اشاره می­ کند به شدت شبیه سیاه است. سیاه تصمیم می گیرد تا آبی را ملاقات کند و سبز باید هر آن چه را در این ملاقات اتفاق می افتد یا گفته می‌ شود، حتی سکوت را نیز مکتوب کند. روز موعود می رسد و آبی در زده و وارد می شود... .
پی نوشت: این مطلب پیش تر برای سایت نُخستان نگاشته و در این جا منتشر شده است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۵۰
فاطمه محمدبیگی

قلعه ی متحرک هاول اثر دیانا واین جونز
سوفی دختر بزرگ خانواده پس از مرگ پدر در کلاه فروشی مشغول به کار می شود. کلاه های او خریداران زیادی دارد و در مدت کوتاهی آوازه ی مغازه‌ی آن ها در همه جای شهر می‌ پیچد. تا این که یک روز سوفی تنها در مغازه مشغول دوختن گل ها به کلاه ‌ها و صحبت با آن هاست که زنی سیاه پوش همراه مردی موقرمز وارد مغازه می شوند
این کتاب به شدت دوست داشتنی است. شاید روایتش یا نوع فانتزی ای که درش جریان دارد نسبت به خیلی از آثار دیگر ساده، کم و حتی ابتدایی(مواجهه با کلیات تا جزئیات) باشد اما جزئیاتی که نویسنده در خلل داستان ارایه می کند و سپس استفاده ی به جا از آن ها، هنر نویسنده را در داستان پردازی جادویی نشان می دهد.
قلعه متحرک هاول پر از شخصیت های متفاوت است. شخصیت هایی که بیشتر آن ها جزو شخصیت های پویا حساب می شوند. نویسنده در ابتدای داستان ما را با ظواهر و ویژگی‌های بارز آن ها آشنا می کند. سپس با پیش رفتن داستان ما به وجوه دیگر شخصیت ها در طول وقایع  پی می‌بریم. توصیف نویسنده از عمل و کنش های آنان آن قدر عمیق و تاثیرگذار است که باعث همزاد پنداری شدید مخاطب می شود؛ طوری که با آن ها عکس العمل یکسان نشان می‌دهیم، نگران،ناراحت و شاد می شویم، تصمیم می‌گیریم و... . 
نویسنده از طریق روایت سوم شخص(به نوعی دانای محدود) ما را با سوفی همراه می کند و با او به دل ماجراها می کشاند. هر چه جلوتر می رویم شخصیت­‌ها و اتفاق‌ها بیشتر و بیشتر می‌­شوند. نکات ریز و درشتی در متن جای می گیرند که درآینده می فهمیم که هرکدام چه نقشی در روند داستان ایفا می­ کنند؛ جزئیات بی­شماری در خودِ شخصیت­‌ها و رفتارهایشان، تا مکان­ ها، اتفاق ­ها و وسایلِ موجود. طوری که باید گفت هرچیزی که  در داستان ذکر شده به موقع نقش خود را اجرا خواهد کرد و هیچ نکته-­ای بی­هوده گفته نشده و قطعا کاربردی دارد.
نویسنده به سراغ موضوعات خیلی خاصی نرفته و در همان ژانر فانتزی-جادویی خود با ذکر چیزهای کلی و پذیرش جادو بی هیچ چون­ و­چرایی در داستان به خلق اتفاقات پرداخته است. وجود یک جادوگر، یک قلعه­ عجیب، یک شیطونک آتش با نیرویِ عظیم جادویی، وسایل و ابزارهای جادویی، وردها و طلسم­‌ها و … به همین منظور نویسنده بدون بسط دادن موضوعات- که در واقع لزومی هم برای آن­‌ها حس نمی‌­شود زیرا جهانِ داستان با تمام ویژگی­‌هایش طوری توصیف می­ شود که کاملا قابل باور است و جای هیچ سوال و توضیحی نمی­ گذارد- با ذکر یک کلیت جادویی و استفاده از آن در جزئیات دیگر در روند داستان، همه چیز را پیش می‌­برد.

پی نوشت: این مطلب پیش تر برای سایت نُخستان نگاشته و در این جا منتشر شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۴۲
فاطمه محمدبیگی

تریستان و ایزوت اثر ژوزف بدیه ترجمه ­­ی دکتر پرویز ناتل خانلری توسط نشر نیلوفر در سال1334 به چاپ رسیده و تا امروز نیز تجدید چاپ شده است.
این اثر یکی از رمانس­ های بسیار قدیمی و معروف جهان بوده که راویِ دانایِ کل مداخله­ گر(راوی در جاهایی درمورد شخصیت­ ها نظر می ­دهد، حتی آن­ ها را قضاوت کرده و گه­ گاهی آینده را پیشاپیش برای خواننده بازگو می­ کند.) آن روایتگر عشقِ نامشروع تریستان خواهرزاده­ ی مارک شاه و ایزوت شه بانوی ایرلندی است. بسیاری از خاورشناسان میان این رمانس و منظومه­ ی عاشقانه­ ی "ویس و رامین" فخرالدین اسعد گرگانی شباهت­ هایی یافته ­اند و به نوعی آن را برگرفته از همین منظومه ­ی ایرانی می ­دانند که در سال446 هجری حدود یک سده پیش از پدید آمدن اولین نسخه ­ی موجود از تریستان و ایزوت می­ دانند. در کلِ روایت تفاوت­ های جزئی زیادی مابین این دو اثر وجود دارد که می ­توان گفت به دلیل این­ که هر دو اثر به نوعی عاشقانه هستند و دارای ویژگی­ های رمانس، بودن شباهت­های کلی بین آن­ ها طبیعی است.
سرتاسر کتاب پر است از دلیری­ ها، نبردها، شکست و پیروزی­ ها، خدئه و نیرنگ­ ها،جاسوسی، خبرچینی، دیدارهای پنهانی، عشق­ بازی ­هایی پر از ترس، گریز به طبیعت، انتقام، تهمت، مجازات و تبرئه شدن و ... .
خلاصه ­­ی داستان:
تریستان(در معنی لغوی: غم پرورد) زاده ­ی عشقی پاک، پس از مرگ مادرش به هنگام زایمان توسط روهالت دوستِ پدری اش به صورت مخفیانه بزرگ می­ شود. بعدها به صورت اتفاقی به کشور کورنوای که سرزمینِ مادری ­اش است، می­ رسد و با نزدیک شدن به شاه، حقایقی پیرامون خویشاوندیِ خودش با شاه پی می ­برد. شاه مارک  در پی بهانه تراشی ­ها و خدئه­های وزیران و نزدیکانش در مورد دور کردن تریستان تصمیم می­گیرد به رای آن­ ها یعنی ازدواج تن دردهد. بنابراین روزی تار مویی را که دو پرنده برکنار پنجره­ ی او می ­آورند به دست آن­ ها داده و می­ گوید اگر صاحب این تار مو را یافتید، با او وصلت می­ کنم. تریستان که در پی دلاوری­ های گذشته ­­اش می ­داند این تارِ مو از آنِ کیست، داوطلب می ­شود که برود و آن بانو را به کاخِ دایی­ اش بیاورد. وزیران که فرصت را مناسب می­ بینند این اجازه را به او می ­دهند و او یاری می ­شود بی­ آن که بداند... .

پی نوشت: این مطلب پیش تر برای سایت نُخستان نگاشته و در این جا منتشر شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۳۷
فاطمه محمدبیگی

رمان کورالاین اولین کتابی بود که از نیل گیمن توسط چند مترجم به فارسی برگردانده شد. این رمان فانتزی روایت گر داستان دختری به نام "کورالاین" است که همراه خانواده اش به خانه ای جدید نقل مکان کرده اند. آن ها همسایه هایی هم دارند از جمله: دوشیزه اسپینک و دوشیزه فورسیبل و پیرمرد.
یک روز، هنگامی که پدر و مادر کورالاین در خانه نیستند، او آن در را پیدا می کند. با کلید کهنه ی قدیمی که از بین کلیدهای خانه یافته بود، آن را باز می کند و داخل می شود. او از دالان پشت در عبور می کند تا به خانه ای مانند خانه ی خودشان می رسد. آن جا کورالاین با پدر و مادر خودش و همسایه هایشان روبرو می شود اما آن ها یک تفاوت با همتاهای خودشان در آن سمت در دارند؛ چشم های دگمه ای.
آن ها سعی می کنند که کورالاین را نزد خود نگاه دارند و چشم های دگمه ای را جایگزین چشم های واقعی اش بکنند. کورالاین نیز تلاش می کند جلوی این کار آن ها را بگیرد. او به دنبال کشف راز این مکان و راهی برای بازگشت است.
این رمان که کتاب پرفروش نیویورک تایمز در سال 2002 و برنده ی جوایز "هوگو" و "نیوبلا" بوده به نوعی الهام گرفته از کتاب "آلیس و سرزمین عجایب" نوشته ی لوئیس کارول-از کتاب های محبوب گیمن- است؛ ماجرای حضور دریچه ای رو به جهانی دیگر و ورود شخصیت اصلی به آن جهان و سپس از سرگذراندن اتفاقات عجیب و غریب.
نثر جذاب، ساده و پر از ظرافت داستان باعث می شود که مخاطب حتی برای لحظه ای هم حاضر نباشد  وقفه ای در این سیر روایی بیندازد. کورالاین دختر تنها و شجاع داستان ما را با خود در پیچ و خم های وقایع عجیب و غریب همراه می کند و ما انتظار می کشیم تا ببینیم که آیا او می تواند از دنیای دیگر به خانه بازگردد یا نه.
هنری سیلک در سال 2009 با اقتباس از این کتاب انیمیشنی با همین نام ساخته است که داستانش با داستان اصلیِ کتاب تفاوت هایی دارد.به نوعی می توان گفت  که انیمیشن به تنهایی جذابیت فوق العاده ای دارد.

پی نوشت: این مطلب پیش تر برای سایت آیریس(وابسته به آکادمی فانتزی) نگاشته و در آن جا منتشر شده بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۲۹
فاطمه محمدبیگی

شعر از جایی آغاز می شود که رهگذری خود را در سرمای زمستانی به کلبه ای می رساند. در آن جا عمو نوروز مشغول تعریف کردن داستان آرش، قهرمان اسطوره ای، برای فرزندانش است. شروع قصه این چنین است " گفته بودم زندگی زیباست..."سپس عمو نوروز  از هراس و فضای رعب انگیزی که در آن دوره ی تاریخی بر مردم و سپاهیان حاکم شده بود،  سخن می گوید "روزگاری بود/ روزگار تلخ و تاری بود/ بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره/ دشمنان بر جان ما چیره"  او داستان را ادامه می دهد تا جایی که به حضور آرش در قصه می رسد "منم آرش/ منم آرش؛ سپاهی مردی آزاده/ به تنها تیر ترکش، آزمون تلختان را / اینک آماده." عمو نوروز می گوید آن لحظه است که وحشت در دل مردم و لشکریان خانه می کند. آن ها می ترسند که مبادا آرش نتواند از پس این کار بربیاید و دشمن به مقصود خود برسد. آرش اما با دیدن دلهره ی مردمش، رجزخوانی اش را ادامه داده و به آن ها امیدواری می دهد که در این نبرد پیروز خواهد شد. آرش فریاد می کشد که هیچ نیرنگی در کارش نیست و هیچ باکی از مرگ ندارد. او حرف های پایانی اش را رو به  مردم می زند " درورد ای واپسین صبح!ای سحر! بدرود! / که با آرش تو را این آخرین دیدار خواهد بود" سپس از میان جمعیتی که نگاه های دردناکشان او را همراهی می کنند، می گذرد و خود را به دماوند می رساند. در آن جا کمان را می کشد و تیر را در آن می گذارد. زه را که می کشد، دیگر نیرویی در تنش نمانده تا ببیند که تیر در کجا می نشیند. همان جا چشم هایش را می بندد و نفس کشیدن را فراموش می کند. هنگام شب افرادی را به جست و جوی او می فرستند ولی آن ها نشانی از آرش پیدا نمی کنند. تیر نیز نیم روزی پس از آن روز بر تنه ی درخت گردویی می نشیند و خبرش مردم مصیبت زده را خوشحال می کند. عمو نوروز ادامه می دهد که پس از آن هر کس که در مسیر آن کوه گم می شد، راهنمایی به نام آرش نجاتش می داد" با دهان سنگ های کوه، آرش می دهد پاسخ/ می کندشان از فراز و نشیب جاده ها آگاه/ می دهد امید/ می نماید راه" پس از به پایان رسیدن نقل قصه، عمو نوروز و کودکان به خواب می روند. رهگذر اما خوابش نمی برد. کنار آتش می نشیند و هیزم در آتش دان می اندازد.
این شعر روایی بیان گر داستان آرش، قهرمان اسطوره ای ایرانی است که نامش در اوستا آمده؛ در زمان پادشاهی منوچهر پیشدادی هنگام جنگ با توران، افراسیاب سپاهیان ایران را در مازندران محاصره می ‌کند. در این حین منوچهر پیشنهاد سازش می ‌دهد و تورانیان پیشنهاد آشتی را می‌ پذیرند. اما برای پذیرش این سازش و تحقیر ایرانیان شرط می ‌کنند که یکی از پهلوانان ایرانی بر فراز البرز تیری بیندازد و جای فروافتادن آن تیر، مرز ایران و توران شناخته شود. در این میان کسی جز آرش شجاعت انجام این کار را به خود نمی دهد. در شاهنامه نیز چند بار نام او برده شده اما داستانش به تنهایی در شاهنامه موجود نیست.
آرش کمانگیر، نخستین منظومه ی حماسی سروده ی سیاوش کسرایی است. وی یکی از شاگردان نیما یوشیج بود که به سبک شعر او وفادار ماند. البته که تاثیر زبان باستان گرا و فضاسازی های اخوان بر شعرهای او به وضوح پیداست. از جمله مجموعه شعرهای به‌جای مانده از او می‌توان به منظومه ی مهره ی سرخ- که تقلیدی است از همین منظومه ی آرش و برگرفته از داستان رستم و سهراب- و مجموعه شعرهای آوا ، در هوای مرغ آمین، هدیه برای خاک، تراشه‌های تبر، خانگی، با دماوند خاموش و خون سیاوش اشاره کرد.
*شعر روایی یا روایت های شاعرانه ی داستانی به آن دسته از اشعار غالبا کوتاه گفته می شود که همانند داستان راوی دارند و ماجرایی را درون خود بازگو می کنند. در این اشعار معمولا عناصر داستانی مثل حادثه، شخصیت های اصلی و فرعی، توصیف های کنش و فضا و مکان حضور دارند. این گونه روایات بخش اساسی اشعار نیما و اخوان و بخش هایی از آثار شاعرانی چون شاملو، مصدق، کسرایی، سپانلو، اوجی و ... را تشکیل می دهند.

پی نوشت: این مطلب پیش تر برای کتاب صوتی نوار نگاشته و در وبلاگ نوار منتشر شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۴۷
فاطمه محمدبیگی